بیست گفتار درباره شهید بهشتی / حق اهانت به رئیس جمهور رو نداریم
كتاب رو گذاشت جلوش و گفت: بخون و نظرت رو صریح بگو. خوند و گفت: خیلی چیزای بی تربیتی توش نوشته بود. كتاب فكاهیات بود. داده بود تا فرزند 8 ساله شهامت نقد و نظر پیدا كند.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- جلیل محبی-1- بهش می گفتند: انحصارطلب، دیكتاتور، مرفه، پولدار. دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمی دی؟ تا كی سكوت؟ می گفت: مگه نشنیدید كه قرآن می گه " ان الله یدافع عن الذین امنوا". یعنی یه وظیفه برای منه كه ایمان آوردنه، یكی هم برای خدا كه دفاع كردنه. دعا كن وظیفه خودمو خوب انجام بدم. اون كارش رو خوب بلده...
2- دعوت شده بود برای سخنرانی. گفت: اول من رو بشناسید بعد دعوتم كنید. گفتند می شناسیم! گفت: من روحانی هستم كه نعلین نمی پوشم، تنها هم با افراد مذهبی در تماس نیستم بلكه با افراد به ظاهر غیر مذهبی هم سروكار دارم. اگر فردا دیدید عده ای بدون ریش و با كراوات به خانه و محل كارم می آیند تعجب نكنید. حالا خواستید می آیم.
3- از بهشتی پرسیدند؛ روحانی هم می تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می تونه بره به شرط اینكه علم اون رو داشته باشد نه اینكه تكیه اش به علوم حوزوی باشه.گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر كاری رو نمی ده.
4- با جدیت می گفت: بهشتی سنّیه! "اشهد ان علیا ولی الله" رو نمی گه. گفته بود شب بیا پشت سرش نماز بخون تا بفهمی اشتباه می كنی. به بهشتی هم سپرده بود كه فلانی می آد این جمله رو بلند بگو. اذان و اقامه رو گفت ولی خبری از این جمله نشد. به بهشتی اعتراض كرد كه هر شب می گفتی، حالا امشب چرا؟ گفت اگه امشب می گفتم به خاطر اون آقا بود. ولی من كه همه وجودم محبت به علی (ع) است چرا باید برای یك نفر بگویم.
5- بهشتی اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، كلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و كنجكاو. چه اشكالی دارد كه سندی پیدا كند و مردم را آگاه كند.
6- كتاب رو گذاشت جلوش و گفت: بخون و نظرت رو صریح بگو. خوند و گفت: خیلی چیزای بی تربیتی توش نوشته بود. كتاب فكاهیات بود. داده بود تا فرزند 8 ساله شهامت نقد و نظر پیدا كند.
7- خیلی پشت بهشتی می زد، اواخر هم رفته بود تو كار پخش شب نامه. اتفاقی شد كه به هم رسیدند. بهشتی بغلش كرد و بوسیدش. در گوشی گفت: مسائل ما با هم حل می شود. حل شد و محمد منتظری هم رفت جزو 72 نفر.
8- مترجم ترجمه كرد؛ "هیات كوبایی می خواهند با شما عكس یادگاری بگیرند". همه ایستاده بودند تو كادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی آیی؟ گفت: همه می دونن من توده ایم، برای شما بد می شود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقا كنار من! كادر كامل شد.
9- از كنار قبرستان می گذشتند كه اتفاقی به قبر ماركس رسیدند. طرف سگ های اطراف قبر رو نشون داد و با كنایه گفت: دارند فاتحه می خوانند. بهشتی با ناراحتی تشر زد كه حق توهین نداریم. چه مسلمان، چه كافر. (بعدها شنیدم که شهید یک هفته کامل با ایشان حتی یک کلمه صحبت نکرده برای تنبیه!)
10- به جمع رو كرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست وزیری می خوره. حیف كه التقاط و نفاق داره، اگه نداشت مناسب بود. تو بدترین حالت هم، انگشت می گذاشت روی نكات مثبت.
11- بزرگ نوشته بودند: "النظافه من الایمان". گفته بود این را بردارید چون داخل نمازخانه غیر از این را نشان می دهد. گفت اگر به شعار اعتقاد دارید، عمل كنید.
12- گزارشات و تحقیقات ثابت كرده بودند كه دو قاضی تخلف كرده اند. گفت: باید علنی محاكمه بشند تا همه ببینند نظام اسلامی اهل تساهل با مسئول خاطی نیست. هر دو محاكمه شدند؛ علنی.
13- بنی صدر كه فرار كرد زنش رو گرفتند. زنگ زد كه زن بنی صدر تخلفی نكرده باید زود آزاد بشه. آزادش نكردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می كنم. بهشتی می گفت: هر یك ثانیه كه در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه.
14- بنی صدر بعد از برگشتن از سفر داخلی یكراست اومد جلسه. با پررویی و خنده گفت: همه شعار می دادند "بهشتی، طالقانی رو تو كشتی" بعد هم زد زیر خنده. بهشتی هیچی نگفت؛ نه توی اون جلسه؛ نه بعدش. می گفت: حق اهانت به رئیس جمهور رو نداریم.
15- همیشه یك گام عقب از خواهر قدم بر می داشت. كوچكتر بود. این رفتارش از پدر بهش ارث رسیده بود.
16- یك روز خانم، یك روز بچه ها، یك روز هم خودش؛ كارهای خونه تقسیم شده بود، هر روز باید یكی ظرف ها رو می شست. می گفت زن وظیفه ای برای كار نداره. كار خونه زنانه و مردانه نداره.
17- به پدر گفته بود می خواهم مثل باقی مردم كار كنم. بدون تعلل قبول كرده بود و پرسیده بود؛ حالا چه كاری دوست داری؟ -روزنامه فروشی سر چهارراه. از فردا هر كی پسر بهشتی رو سر چهارراه می دید تعجب می كرد. پسر عضو شورای عالی انقلاب روزنامه فروشی می كرد.
18- دختر، 10 ساله بود كه با پدر رفته بود آلمان. مجبور بود مدرسه های مختلط بره و همه هم بی حجاب. -دخترم! فلسفه حجاب اینه، اینه، اینه... راحت همه رو گفته بود. بعد هم... -خودت انتخاب كن! دختر انتخاب كرده بود! هر روز با حجاب می رفت مدرسه.
19- رفته بود پیش بابا كه می خوام انتخاب رشته كنم! اومدم مشورت! بهشتی دست گذاشته بود رو دستش كه هر چی دوست داری برو فقط مواظب باش! رشته ای بخون كه بعد مجبور نشی از راه دین امرار معاش كنی. آزاد باش و از دینت دفاع كن.
20- الله اكبر، الله اكبر. صدای سید محمد بهشتی بود. همون كه می گند خوش پوش و یه جورایی آخوند خوش تیپه! كار هر روزش بود. بر خلاف خیلیا كه خجالت می كشیدند می ایستاد، بلند اذان می گفت
ارسال نظر