4 ساعت • 

یه حاجی بود ...

یه روز حاج خانوم ... میخواست بره مکه. 

نه برای زیارت، آخه چند روز قبلش حاج آقا ... تشریف برده بودن حجاز، برای تشریک مساعی.

خب حاج آقا نمیتونست بدون حاج خانوم و البته اهل و عیال، جایی بره. 

همچون سفرهای بلاد فرنگ که برای دوری از معاصی و جلوه فروشان اهل گناه، خانواده را می برد تا حظ دنیا و آخرت را همگی با هم ببرند!

مگه می شد حاجی جایی بره و دختر و پسرای نازش رو نبره!

حالا به خاطر اورژانسی بودن شرایط مملکت و روابط ایران و حجاز که نیاز به چسب قطره ای داشت! حاج آقا زودتر همراه اسکورت و گارد و ... رفته بود.

اون روز، توی "پاویون جمهوری" فرودگاه مهرآباد، حاج خانوم می خواست بره که به حاج آقا ملحق بشه.

خیلی ها (حالا یا از روی علاقه و شایدم هم برای تماشا یا فرمایشی) اومده بودن که حاج خانوم رو بدرقه کنند.

از خانم های مجلس گرفته تا در و همسایه!

توی پاویون، حاج خانوم مکثی کرد و با تعجب، به مسئول تشریفات گفت:

- اینا چیه؟ مثلا همسر حاج آقا داره میره سفر. یه تشریفات رسمی ای گفتن. یه گاردی گفتن. یه ...

مسئول تشریفات که فهمید عجب خبطی کرده و چه گناه کبیره ای مرتکب شده، قبل از این که پسرای حاج خانوم(که اتفاقا یکیشون به کماندو معروف بود) ناراحت بشه و عکس العمل نشون بدن، سریع دستور داد یگان ویژه تشریفات رسمی، برای بدرقه حاج خانوم ردیف بشه.

جوونای سرباز که همسن آقازاده حاج خانوم بودن، همه کنار هم وایسادن، گروه موزیک 

شد جمهوری اسلامی بپا

که هم دین دهد، هم دنیا به ما 

نواخت و حاج خانوم، قدم بر فرش قرمز نهاد تا با سان دیدن از یگان ویژه تشریفات دولتی، سوار بر طیاره شده و انتظار حاج آقا را که در جده چشم به راه خانواده بود، کوتاه کند.

گویی یکی از حاج خانم ها (همسر یکی از شهدا و نماینده فخیمه مجلس) که برای بدرقه شرفیاب شده بود، از این منظره خوش نیامد، خود را به حاج خانوم نزدیک کرده و با عتاب و شتاب، طوری که هر حاضری بشنود، فرمود:

- آنجه تو بر سر این مملکت آوردی، اشرف پهلوی نیاورد ...

و صدالبته حاج خانوم، باید که چنین خزعبلاتی را به گوش نگیرد! 

وگرنه نمی توانست برتر از اشرف و فرح، خود و حاج آقا و آقازاده هایشان را از کوران حوادث انقلاب برهاند!

اشرف که صاحب و مالک انقلاب نبود؛ بود؟!