به گزارش پایگاه خبری تحلیلی « پارس» ، سیدعباس سیدنژاد در صفحه اجتماعی خود نوشت:

daskargar
 
لطفا قبل از خواندن این مطلب قوانین کارگری را بخوانید!

اسمش محمدرضا بود. بعد از مدت ها جستجو و دوندگی توانست کاری پیدا کند تا برای آوردن یه لقمه نان شرمنده زن و بچه اش نشود.

بی سواد نبود و به قول خودش دیپلم قدیم داشت.

۱۲ سال در این کارخانه مشغول به کار بود. از کارگرهای خوش اخلاق شرکت محسوب می شد. صدای بسیار زیبایی داشت و حتی شعر هم می گفت. برادرم که دوستش بود، می گوید، محمدرضا اگر مشکلات خانوادگی و معیشتی نداشت قطعا نویسنده و شاعر خوبی می شد.

به خاطر قوی هیکل بودنش، او را متصدی دستگاه بُرش ورق ها کردند. کار سختیه و باید برای نگه داشتند فرمان دستگاه بازوهای قوی داشته باشی!

مدت ها است مرخصی نرفته، انگار محمدرضا قانون کار را خوب نمی دانست. قانونی که اجازه می دهد او سالی پنج هفته مرخصی برود!

انگار شوخیم گرفته! ۵ هفته مرخصی؟ !

تازه قانون کار او را موظف کرده که باید از همه این مرخصی ها در طول سال استفاده کند ونباید بیش از ۹ روز ذخیره کند. جل الخالق!

خدایا خسته شدم از بس علامت تعجب گذاشتم! این علامت های تعجب شده مثل تیر چراغ برق های اتوبان قم-تهران یا بهترم بگم تهران – ساوه…

تازه محمدرضا خبر نداشت که قانون کار چه تمهیداتی برای زنان گذاشته، مرخصی های زایمان، شیر دادن، ایجاد مهد کودک و شیرخوارگاه و… اگر این ها را می دانست، شاید همسرش را کنارش می برد و برای او هم، کاری دست و پا می کرد!

راستی امروز که برای کسب اجازه نوشتن این مطلب با برادرم تماس گرفتم، گفتم: روز کارگری هست و حسابی استراحت و خواب دیگه؟ !

با طعنه گفت: خواب؟ ! نه بابا، الان من شرکتم! اصلا بیچاره خبر نداشت که طبق قانون کار کشور، ۱۱ اردیبهشت، روزکارگر برای کارگرها تعطیل رسمی است!

محمدرضا هم این ها را نمی دانست؟ !

اینک دو هفته مانده است به عید، کارفرما گفته بود اگر می خواهید به صورت نوبتی آن هم فقط به مدت ۶ روز ایام عید مرخصی بروید، باید دو ماه قبل از عید شبانه روز کار کنید و نباید دستگاه ها یه لحظه هم خاموش شود.

عید است دیگر، محمدرضا که به خاطر خودش این کار را نکرد، در طول این شش ماه نتوانسته بود بچه هایش را به تفریح ببرد. مثلا پارکی، خونه پدری… نه، فکر نکنید اشتهای تفریحش مثل مدیر کل ها و آقا زاده های نامرد هست، نه، ابدا… دلش به همین تفریح مختصر خوش است. تازه از قانون پیش فروش بلیط ها، هم استفاده کرده. به معصومه، زنش گفته که برای امیرعلی فسقلی هم صندلی گرفتم تا تو راحت باشی، آخه سفر قبلیمون روی پاهات بود و خیلی اذیت شدی!

حال عید شده، روزهایی که همه در خوشی و بزم و شادی بودند، محمدرضا باید در کارخانه می ماند، چون این کارخانه جزء صادر کنندگان ورق … در آسیا است و حتی نباید یک لحظه، حتی یک لحظه، دستگاه خاموش شود!

ششم عید بود و امشب که محمدرضا شیفت شب کار هم هست، آخرین شب کاری… و معصومه و بچه ها چمدان ها را بسته و وسایلشان را جمع کردند تا فردا به دهات پدری محمدرضا بروند.

صبح، زنگ تلفن خانه به صدا درآمد، حسن آقا، (برادر من) دوست صمیمی محمدرضا است. سلام خواهرم! چی شده حسن آقا؟ انگار معصومه از قبل دلش به شور افتاده بود؛ مثل دفعه قبلی که انگشت محمدرضا قطع شده بود…

حسن آقا: هیچی، بیاید بیمارستان، محمدرضا حالش بد شده…

محمد رضا از فرط خستگی در کنار دستگاه بُرش خوابش می برد. خواب خوشی بود، می توانم حدس بزنم که خواب فردا را می دید، هنگامی که دست زن و بچه اش را می گیرد و به تفریح می رود…

اما او تنهایی و برای همیشه به تفریح رفت…

اینک در کنار خانواده اش نیست و شرکت مربوطه به دلیل بی توجهی و تخلف (! ) محمدرضا، فقط لطف کرده و مبلغ ده میلیون تومان به خانواده اش پرداخت کرده است…

حسن آقا، برادرم نیز به خاطر کار سنگین، دیسک شدید کمر گرفته ولی مرخصی به او نمی دهند، باید کمرش در مقابل این قانون گریزی کارفرماهای ظالم، بشکند تا خدای نکرده مرخصی او نیز مثل محمدرضا دایمی شود…

تازه متوجه می شوم چرا حسن و دوست های کارگرش اینقدر از شخصیت آن آقایی که همیشه خواب امام را می بیند، متنفرند؟ ! آن ها به خوبی می دانند، همین کارگزاران ظالم و بی وجدان که امروز هم متاسفانه در راس کار هستند، با تبصره های قانون کار، چه خیانت هایی که در حق این بی چاره ها نکردند…

کاش فقط قطع دست و انگشتانشان بود… شخصیتشان له شده و با این ظلم هیچ وقت چرخه تولید کشور سرو سامان نخواهد گرفت. رشد نخواهیم کرد و روز به روز کارخانه ها بیشتر ورشکست می شوند… والبته باز کارگر بیچاره تر از هر وقت خواهد شد…

در پایان از رییس جمهورم می پرسم؛ شما که این روزها از شناسنامه حرف می زنید، آیا کارگرهای ما شناسنامه دارند؟ !

پ ن۱: به عنوان یک طلبه علوم دینی وظیفه ام دانستم برای یک بار هم شده صدای یک کارگر بیچاره باشم… حتی اگر بزرگانم این کار را نکنند!

پ ن ۲: اگر قبل از خواندن قوانین کارگری را نخواندید، هنوز دیر نشده است. شاید شما نیز صدای یک کارگر بی نوا باشید.

پ ن۳: ماجرا و جریان بعد از آن خیلی دلخراش تر از اینی بود که نوشتم. مجبور بودم سفید نمایی کنم…