محسن کیایی؛ مردی که همه جور نقشی را خوب در میآورد
من شش فیلم با برادرم مصطفی و یازده فیلم با کارگردانهای دیگر کار کردهام و اتفاقا در تمام این سالها، تلاشم بر این بوده که کار با شخصیتهای مهم سینما را تجربه کنم. اما گاهی اوقات پیشنهادهایی که از سمت همان شخصیتهای مهم برای من میآمد، آن چیزی نبود که به دنبال آن بودم.
به گزارش پارس نیوز، از پسِ کوچههای اولین ماه زمستان که بیهیاهو و بی برف، حوالی نفسهایم نفس میزند، میگذرم.شکاف سرما، از پسِ شیشه مسدود دی ماه، به امروز نیز نشسته است. تهران اما کماکان ،زیر سرفه های ممتدش می تپد و زیر گامهای شتابان عابران، بیدار و هوشیار همچنان به حیاتش ادامه می دهد. به دنبال یک نشانی، از رهگذری پرس و جو می کنم.
ساختمانی را نبش خیابان نشانم می دهد؛ ساختمانی تو در تو با دربی بزرگ و آهنی که بلوک جنوبیاش منتهی به پلههاست. جلوی درِ ورودی ایستادهام. مقصدی که میدانم در چارچوب آن، بسیاری از فیلمهای مهم و پرمخاطب سینمای ایران شکل گرفته است. دفتر برادران کیایی، در شلوغترین و سردترین روز دیماه، گرم و آرام است و محسن کیایی که امروز برای مصاحبه میهمانش هستم، صمیمی و با حوصله مرا به داخل دفتر دعوت می کند. چیزی که لحظه اول توجهم را جلب میکند یک میزِ بزرگ شیشهای است که به گفته محسن کیایی محل ماهها بحث روی سوژهها، ساعتها رد و بدل دیالوگها و در نهایت شکل گیری فیلمنامههاست. گفتوگو با محسن کیایی همانقدر راحت و دلنشین است که تماشای او در فیلمهایش چنین است.
انگار لحظهای با منوچهرِ «خط ویژه» روی پلههای بانک نشستهای و نگران پاس نشدن چکهایت هستی، لحظهای دیگر با میلادِ «بارکد»، برای دستیابی به یک پول بزرگ و تغییر شرایط زندگیات، سر از فیسبوک و دانشگاه و مسابقات رالی و انبار «پابلو» درمیآوری و لحظهای همراه سعیدِ «عصر یخبندان» روی یک پل، غصه اعتیاد بچهمحلهایت را میخوری و با اندک توانت میخواهی هوایشان را داشته باشی. فنجان چای را میان دستهایم میگیرم و آرام آرام، مهمان روزهای زندگیِ مرد خوش مشرب این روزهای سینمای ایران میشوم.
شما با بازی در آستیگمات بار دیگر نشان دادید که برخلاف آنچه اکثر اوقات تماشاچی از شما می بیند و انتظار دارد، توانایی ظاهر شدن در مدیومهای متفاوت را دارید. نگرشی که پشت این انتخابها وجود دارد چیست؟
هر بازیگری که فکر درستی داشته باشد به دنبال یک ماجراجویی در نقشهاست و دوست دارد دامنه تنوع در کارنامه کاری خود را گسترش دهد. من هم مستثنی نیستم. منتها چون ورود من به دنیای بازیگری با فیلمهایی همراه شد که تا حدودی شیرینتر بودند، بالطبع بیشتر پیشنهادهایی که به سمت من میآمد، برای بازی در فیلمهای کمدی بود. در این میان من نیز به دنبال زمان مناسبی بودم که بتوانم با ایجاد یک چرخش، نقشی را ایفا کنم که متفاوت با آن چیزی باشد که مردم از محسن کیایی میبینند.«آستیگمات» فرصتی برای من بود که میتوانستم شیوه دیگری از بازیگری را در آن ارائه کنم که از دنیای اطرافمان برداشت شده است. وقتی هم فیلمنامه را خواندم به سرعت پذیرفتم.
به واسطه همکاریهای موفق با برادرتان،شاید کارگردانهایی که تاکنون با آنها کار کردهاید چندان متنوع نباشند اما فضای کاری بعضی از آنها از زمین تا آسمان با هم فرق دارد. چنین اتفاقی چطور در رزومه کاری شما شکل گرفته است؟
من شش فیلم با مصطفی و یازده فیلم با کارگردانهای دیگر کار کردهام و اتفاقا در تمام این سالها، تلاشم بر این بوده که کار با شخصیتهای مهم سینما را تجربه کنم. اما گاهی اوقات پیشنهادهایی که از سمت همان شخصیتهای مهم برای من میآمد، آن چیزی نبود که به دنبال آن بودم. فیلمهای مصطفی فیلمهایی است که همین جا در همین دفتر شکل میگیرد. ابتدا با هم روی سوژهها حرف میزنیم، بعد فیلمنامه را جلو میبریم و کار میکنیم. اما بیرون از اینجا که بروی، دیگر تو انتخاب میکنی یا انتخاب میشوی. میتوانم بگویم هفتاد هشتاد درصد فیلمهای کمدی که در سینمای ایران کار میشود فیلمنامه اش اول برای من میآید. بسیاری از آنها هم خوب کار شده و پرفروش هم شدهاند اما من کار نکردم و تشخیص دادم که در روند کاری من آنچنان تاثیری نمیتوانند بگذارند. در چارچوب این دفتر ما بیشتر به دنبال این هستیم که خودمان دست به تجربههایی بزنیم و مسائلی را پیاده کنیم که دغدغه ما باشد.
خودتان چقدر در تغییر و تحول نقشهایتان دخیل بودید. مثلا اتفاق افتاده که با بعضی رفتارها که در فیلمنامه برای کاراکتر شما تعریف شده مشکلی داشته باشید یا بخواهید آن را تغییر دهید؟
درست است که نویسنده کاراکترها را مینویسد و کارگردان هم به تمام کاراکترها اشراف دارد ولی وقتی نقشی به من نوعی سپرده می شود دیگر من متخصص آن نقش هستم، گاهی اوقات با کارگردان و نویسنده صحبت میکنیم و به این نتیجه میرسیم که برای مثال رفتاری را حذف و یا به کاراکتر اضافه کنیم. جای شکر دارد که پیشنهادهایی که تاکنون برای جذابتر شدن کاراکترها دادهام موفق هم بودهاند.گاهی اوقات هم من خود را بهطور کامل به قلم و آنچه که فیلمنامهنویس نوشته است، سپرده ام؛ مثل فیلم «آستیگمات».
در نقشهایی که بازی می کنید چقدر خودتان هستید؟
هر نقش قطعا از فیلتر شخصیت و دنیای بازیگری میگذرد که در حال خلق و بازی آن است.همیشه هم به دنبال این بودم که متفاوت و با فاصله از کاراکترهایی ظاهر شوم که پیشتر آن را بازی کردم. اما قطعا کاراکتری که بازی میکنم متفاوت از شخصیتی است که دارم. میتوان گفت تلاش اکثر بازیگران این است که دور از خودشان بازی کنند.
به نظر میرسد به واسطه ارتباطی که با مردم برقرار کردهاید، کارگردانها بیشتر برای نقشهای ثابت شده شما به سراغتان میآیند. مثلا تا به حال ندیدهایم محسن کیایی نقش منفی بازی کند یا شخصیتی که خیلی خشن باشد؛ هرچند در آستیگمات تا حدودی این اتفاق افتاد اما به واسطه پیشینه بازیهایتان مخاطب ذهنیتی از شما داشت که عقب نمیکشید. انگار همیشه یک طنازی در این شخصیت وجود دارد.این ویژگی یا نگاه مردم را به خود دوست دارید یا آن را برای گسترش دادن تنوع در نقشهایتان بازدارنده میدانید؟
قطعا علاقه مردم برای بازیگر عنصر اصلی است اما این علاقه گاهی میتواند خطرناک شود. به این خاطر که امکان دارد تو را کلیشه کند. مردم دوست دارند بازیگری که معمولا کار کمدی میکند را همچنان در نقشهای کمدی ببینند. من هم این حس را دوست دارم، اینکه تو در جایگاهی قرار بگیری که مردم تورا با لبخند نگاه کنند، اتفاق قشنگی است ولی برای کارنامه کاری من کافی نیست. من به دنبال این هستم که ابعاد دیگری از توانایی خود را نیز در بازیگری نشان دهم.جالب است چیزی که مردم میخواهند غالبا همان چیزی است که تهیه کننده هم میخواهد. متاسفانه اخیرا روندی در سینما باب شده است که من هم به آن نقد دارم؛ اینکه میگویند مثلا فلان بازیگر را بیاوریم چون این نقش به او می خورد! من میگویم چرا بازیگر دیگری را تجربه نکنیم که اتفاقا نقش به او نمیخورد اما می تواند بازیاش کند؟! مثل کاری که ما در فیلم «بارکد» با پژمان بازغی کردیم و یک نوع بازی از او گرفتیم که تاحالا انجام نداده بود. این شبیه یک معامله دو سر سود هم به نفع فیلم است هم بازیگر. متاسفانه سینما و تهیه کنندگان گاهی بازیگر را به سمت کلیشه شدن میبرند و اجازه ریسک به خود و به او را نمیدهند. گویی دیدگاهشان این است که تجربههای تازه موفق نیستند و تاب متضرر شدن هم ندارند. اما به بُعد خوب داستان نگاه نمیکنند که اگر تجربه موفقی حاصل شد، ما یک نقش و بازی ماندگار را به سینمای ایران اضافه کردهایم.
به طور کلی فضایی در حال شکل گیری است که کمدینها یا افرادی که مردم آنها را بیشتر در قالب کمدی دوست و باور دارند، به سمتی و سوی بازی در نقشهای جدی کشیده می شوند؛ افرادی مثل رامبد جوان، رضا عطاران، سیامک انصاری،مهران مدیری و حال شما. تصور نمیکنید این اتفاق به این خاطر میافتد که کمدینها با این که کارشان را درست انجام میدهند اما در داوری و بهخصوص جشنوارهها جدی گرفته نمیشوند؟
در ابتدا باید بگویم که علیرغم تصورات مردم، من اصلا خود را کمدین نمیدانم. شاید ورود من به سینما با چند فیلم شیرین همراه بوده اما تنها فیلم کمدی که بازی کردم «بارکد» است و «دینامیت» که هنوز اکران نشده است. این فیلم ها به ذاته کمدی هستند. محسن کیایی در فیلم «چهارراه استانبول» یا «عصر یخبندان» و یا «سد معبر» یک کمدین نیست. اتفاقا برای فیلم «چهارراه استانبول» که یک کاراکتر جدی را ایفا کردم در پنج جشنواره مختلف کاندید شدم و این مصداق آن چیزی است که شما مطرح کردید.
با این حال جنس بازی های من تک وجهی و روی یک خط باریک نیست.یعنی احتمال دارد در یک فیلم جدی مثل «عصر یخبندان» نیز مخاطب کمی بخندد.چون فکر میکنم زندگی همین است. ما در همین لحظه که بسیار جدی در حال مصاحبهایم امکان دارد درباره موضوعی بسیار بخندیم یا حتی متاثر شویم. هر کاراکتر میتواند یک شخصیت حوالی ما باشد که در آنِ واحد لحظههای متفاوتی را تجربه میکند.
مثلا خندیدن درست وسط یک مراسم ختم اتفاقی نیست که کسی آن را تجربه نکرده و بازسازی آن در یک فیلم برایش عجیب باشد. در نهایت من یک کمدین نیستم اما با آنچه شما گفتید کاملا موافقم. دقیقا در جشنوارهها، کمدینها اگر دیده شدند و جایزهای گرفتند برای بازی در یک نقش جدی بوده است. برای مثال، سعید آقاخانی سالها کمدی بازی کرد اما در نهایت برای فیلم تلخی مثل «خداحافظی طولانی» دیده شد و به سیمرغ بلورین رسید یا رضا عطاران اگر جایزهای گرفت برای بازی در نقشهای جدی چون «دهلیز» بود.
یعنی این معضل به ماهیت جشنوارههایی چون فجر برمیگردد؟
دقیقا! مشکل جشنوارهها این است که کارهای کمدی را جدی نمیگیرند. معضل دیگر، معیار سنجش ماست که حال جشنواره فیلم فجر به یک شاخص برای ارزیابی فیلمها بدل شده در حالی که ماهیت انتخاب و داوری در آن مشکل دارد.هر سال تعداد متفاوتی ژانر از کمدی گرفته تا انیمیشن، اجتماعی و دفاع مقدس را میآورند، نمایش میدهند و در نهایت برای خالی نبودن عریضه داوری انجام داده و جوایزی هم اهدا میکنند. شما نمیتوانید یک فیلم انیمیشن را در کنار یک فیلم تلخِ اجتماعی قرار دهید و داوری اش کنید! همین شیوه، جشنواره فیلم فجر را از مدیوم تخصصی بودن خارج می کند. به نظر من، این جشنواره بیشتر شبیه به یک کارناوال است و داوریها در آن چقدر جهت دارد یا ندارد را ترجیح میدهم اصلا مطرح نکنم!
چگونه میتوان به یک مدیوم تخصصی رسید؟
ببینید مثلا اگر ما یک جشنواره صرفا برای فیلمهای کمدی در ایران برگزار میکردیم، شاهد یک روند سازنده و سامان گرفتن این ژانر در سینمای ایران نیز بودیم. چون ژانر کمدی در ایران پر فیلمترین ژانر است.جدی نگرفتن این ژانر از یک طرف و مشکلات ممیزی که در جشنواره شبیه به یک ذره بین عمل میکند و احتمال دارد در زمان گرفتن پروانه نمایش و اکران عمومی فیلم را با مشکلاتی مواجه کند از طرف دیگر، باعث شده که بسیاری از فیلمسازان کمدی ترجیح می دهند اصلا فیلمشان در جشنواره حضور نداشته باشد و مستقیما به اکران برسند که حاشیههای احتمالی گریبان فیلم و سرمایهشان را نگیرد.اما اگر یک جشنواره مستقل برای فیلم های کمدی یا دست کم بخش مجزایی در همین جشنواره فیلم فجر برای داوری فیلمهای کمدی داشتیم، آن زمان فیلمسازان کمدی هم تلاش میکردند که فیلم های با کیفیتتری بسازند، چون میدانستند که قرار است داوری شوند. اما گویا چنین دغدغهای دستکم در جشنوارهای چون فجر وجود ندارد. چون روند به این صورت است که فیلمهای جدی و بیشتر اجتماعی،کاراکترهای عصبانی، معتاد و داد و فریادی جایزه میگیرند!
حال شما با این نوع نقشها مخالفید یا این نوع داوریها یا این شکل از سلیقهها؟
با سلیقه نمیتوان مخالف بود اما با داوری سلیقه ای چرا! متاسفانه وقتی یک بازیگر کاراکتر خود را اصولی و درست درآورده و آنچنان در آن به آب و آتش کشیده نمی شود انگار به چشم نمی آید. در زمان فیلمبرداری فیلم «ضد گلوله» آقای هاشمی حرفی به من زدند که هیچگاه فراموشش نمی کنم؛ گفتند تو به این زودیها در جشنواره های ایران جایزه ای نمیگیری! برایم جالب بود. پرسیدم چرا؟ گفتند مثلا همین کاراکتر نایب که در حال ایفای آن هستی به شیوهای بازی شده که انگار همان فرمانده را از دل جنگها بیرون کشیدهاند و اینجا در این فیلم قرارش داده اند. در جشنوارههای ایرانی به این تیپ بازیها جایزه نمی دهند! این حرف را در آن زمان درک نکردم اما سالها بعد و با تجربههای بعدی دریافتم که تو وقتی یک فیلم را از نقطه اول تا انتها درست بازی کنی و در خدمت فیلم باشی و این فیلم چالشی مثل عصبانیت و سر را به دیوار کوباندن نداشته باشد، داور به این فکر نمی کند که همین ساده و تمیز خلق کردن یک کاراکتر، خودش یک نوع چالش است و راحت هم نیست که تو در عین ساده بازی کردن تماشاچی را تا پایان فیلم با خود همراه کنی و برایش خسته کننده نباشی.داوران همیشه یا به دنبال یک لهجه عجیب و غریبند یا حرکات اگزجره و یا یک کاراکتر درمانده. شما اگر نگاهی به داوریها و افرادی که در این جشنواره طی سالهای اخیر جایزه گرفتند، بیاندازید، درمییابید که اکثر جایزهها به نقشهای خاص رسیده است. در واقع در جشنواره فجر این نقشها هستند که جایزه میگیرند نه آدم ها! میتوان گفت هر فرد دست کم یکبار در کارنامه کاریاش این تیپ بازیها را تجربه کرده و نمیتوان گفت کار سختی است. پارسال فیلم «آستیگمات» بنا به دلایلی از جمله سیاه نمایی، از جشنواره کنار گذاشته شد اما بسیاری معتقد بودند اگر فیلم داوری می شد کاراکتر دائم الخمر و عصبی چون مهران که من ایفا کردم حتما برنده جایزه می شد!
یعنی میگویید این کاراکتر شایسته دیده شدن نبود؟
نمیگویم نبود اما فکر میکنم فیلم «بارکد» بسیار شایسته تر بود که بازیگریاش دیده شود. به این خاطر که کاراکترهای «بارکد»، شخصیت هایی هستند که انگار اگر سرت را در خیابان برگردانی می توانی آنها را ببینی! اما گویا هرچی ملموستر شوی به همان اندازه جدی گرفته نمیشوی و به چشم نمی آیی. نتیجه این است که جایزه به نقش تعلق میگیرد و نه نقش آفرین!
پیرو صحبت هایتان درباره فیلم های کمدی،اگر نگاه اجمالی به آنچه در سینمای ایران کمدی خوانده می شود داشته باشیم،به یک فرمول تکراری امتحان پس داده بر می خوریم.اینکه دوربین فیلمساز در زمان سفر کند و جایی مثلا در دهه شصت قرار بگیرد،شوخی های دو پهلو به آن اضافه و به عنوان کمدی به خورد مردم داده شود. این موضوع چقدر در جهت دادن به ذائقه فرهنگی مردم تاثیر دارد و می تواند مفهوم سینمای کمدی را برای مردم تغییر دهد؟
من معتقدم که ژانر کمدی در سینما و به ویژه تلویزیون،یک مشکل بزرگ دارد و آن هم پایین بودن ظرفیتهاست. ما در ایران عملا با هیچ قشری نمیتوانیم شوخی کنیم، همانطور که حتی با موضوعی خاص نیز نمیتوانیم شوخی کنیم. در تلویزیون که دیگر نور علی نور است و بازیگر شاهکار میکند که بدون داشتن هیچ دستاویزی باز مخاطب را می خنداند! در همه جای دنیا همان شوخیهای دو پهلوی جنسی ، یک دستاویز ابتدایی و عادی برای به خدمت گرفتن در فیلمهای کمدی است. بعد از آن مسائل مذهبی، مسائل سیاسی هر کدام دستاویز هایی دارند که می توان با آنها شوخی کرد. ما هر سه اینها را نداریم. اما تا دلتان بخواهد به ازای همه این نداشتنها سیستمهای نظارتی درسینما داریم. شما اگر در زمان حال بخواهی شوخی کنی با دیواری مواجه میشوی که در انتها سرنوشتی جز بایگانی شدن فیلم به همراه ندارد. اگر این فرمول سفر در زمان دائما تکرار میشود به نظرم به همین دلیل است. چون کسی به این کاری ندارد که پنجاه سال قبل چه اتفاقی افتاده است. فیلمساز اگر زرنگ باشد اتفاقا از همین مجرای کوچک نیز استفاده میکند و اگر نقدی دارد در همان ظرف زمانی میگنجاند. به نوعی که در دهه شصت باشد اما محدود به دهه شصت نباشد!
من میگویم میتوان در زمان حال بود، شوخیهای معنادار نکرد، از ظرف زمانی تکراری استفاده نکرد و کمدی موفق هم ساخت. چیزی شبیه فیلم «بارکد».
ما برای این فیلم زحمت زیادی کشیدیم و اتفاقا تلاشمان این بود که یک کمدی شسته رفته شیک از آب در بیاید که موقعیتها تماشاگر را بخنداند نه الفاظ آنچنانی و فکر میکنم موفق هم بودیم. اما من خود با شوخیهای جنسی مخالف نیستم. چرا نیستم؟چون این خود یک گونه از کمدی و باز بخشی از زندگی است.هیچ کس نمیتواند ادعا کند که همچین شوخیهایی مثلا با دوستانش انجام نداده است و این مختص به یک قشر خاص یا یک طبقه خاص هم نیست. من حتی بین روحانیون هم این نوع از شوخیها را دیدهام، بین وزیران هم شنیدهام. بین آدمها هم دیده ام و در خانوادهها هم. اما وقتی همین دیدهها قرار است فیلم شوند به فکر از بین رفتن حرمتهایی هستیم که خود بسیار در زندگی با آن بازی میکنیم. مشکل اینجاست که ما یاد گرفتهایم صورت مساله را پاک کنیم و یک پوسته باشخصیت از سینما درست بکنیم که یک پوسته باشخصیت از خودمان آن را می پسندد! این سینما است.گاهی محاوره می شود و بین مردم کوچه و بازار به الفاظ و شوخیهای این چنینی می رسد و گاه در قالب دیگری خودش را نمایان میکند. بهتر است یک تقدس خاص را بیدلیل دیکته نکنیم. در جامعه قدم بزنیم و بعد به خودمان نگاه کنیم و ببینیم چه خبر است. موضوع دیگر این است که وقتی منِ نوعی قرار است نقش یک فرد مثلا کف خیابانی را بازی کنم.طبیعتا نمیتوانم روی ادبیات چنین فردی کت و شلوار بپوشانم و با پرستیژش کنم!
حدودا یک ماه پیش بود که جمعی از سینماگران،بیانه ای مبنی بر حذف پروانه ساخت فیلم امضا کردند. به زعم بسیاری که این بیانیه را امضا کردند،پروانه ساخت و نمایش بستری برای شکلگیری رانت و یکی از هزاران دلیل آلوده شدن فضای سینماست.بهطور کلی چقدر موافق چنین نظارتهایی در سینما هستید؟
من حتی با پروانه نمایش هم مخالف هستم. اما متاسفانه در مملکت ما تا دلتان بخواهد نظارت وجود دارد و به همان اندازه تا دلتان بخواهد مدیریتی بر این نظارتها وجود ندارد. هفتخوان رستمی که قبل از ساخت در مرحله فیلمنامه و اخذ پروانه ساخت وجود دارد، اگر فیلمسازی این اجازه را دریافت کند که فیلمش را بسازد تازه باید از مراحل ریز و درشت اخذ پروانه نمایش جان سالم به در ببرد. هر آدمی صرفا توانایی ذاتی ساخت فیلم را ندارد اما این اجازه را دارد که فیلم بسازد. اگر میتواند سرمایه را جور کند، عوامل را جمع کند و بازیگران را مجاب، چرا نتواند بسازد.بگذاریم آدمهای خلاقی که ادعا میکنند همیشه پشت این سد ماندهاند، هم وارد این عرصه شوند. اجازه دهیم اثر خلق شود بعد درباره آن نظر دهیم.
به نظرتان دولت این ظرفیت را دارد که مماشات کند؟
اصلا خدشه ای بر نظارت دولت وارد نمیشود که ظرفیت آن را نداشته باشد. اتفاقا شاید کار دولت راحتتر و بار مسئولیت تهیه کننده و فیلمساز بیشتر هم شود.همانطور که فیلم اولیها در حال حاضر این اجازه را دارند که بدون پروانه ساخت فیلم خود را بسازند و اتفاقی هم تاحالا برای دولت نیفتاده است!
یک موضوع درباره شما مدام تکرار میشود و آن هم این است که محسن کیایی پایه ثابت فیلمهای برادرش است و این موضوع به شیوهای بیان میشود که انگار این یک نقطه ضعف است که نیست. من فکر میکنم این همکاری شبیه به تشکیل یک زوج هنری موفق است که مخاطب آن را پذیرفته و حتی به دنبال آن می گردد. شاید به این دلیل که این همکاریها همیشه برای مردم لذت بخش بوده است. اما این مساله شما را ناراحت نمیکند؟ اینکه موفق ظاهر شدن شما وابسته به یک شرایط یا فرد تعریف شود که انگار در صورت نبود آن شرایط و فرد، این موفقیت هم نیست؟
من به این موضوع از دو زاویه نگاه میکنم. موضوع این است که ما یک تیم هستیم. شاید اگر من هم نبودم مصطفی درحدی که حالا موفق است، موفق نمیشد.حضور ما کنار هم انگار معنا پیدا میکند. شاید از بیرون، مخاطبان عام فامیلیهای یکسان را نگاه کنند و با خود بگویند که کارگردان برادرش را آورده و به او نقش داده است. چون بسیاری از شیوه کاری ما اطلاع ندارند.در نهایت سینما آنقدر حرفه بیرحمی است که خودش تو را انتخاب میکند و خودش هم تورا بیرون میاندازد. من میگویم اگر منِ محسن کیایی با رابطه وارد این عرصه شدم، بگذارید سینما تصمیم بگیرد که من شایستگی ماندن در این حرفه را دارم یا ندارم. سینما دیگر نسبتی با من ندارد که بخواهد حفظم کند. ما نمیتوانیم باران کوثری را از این سینما حذف کنیم چون پدرش تهیه کننده و مادرش کارگردان است اگر باران کوثری حذف شود چند فیلم مهم در سینمای ایران حذف میشوند؟! یا مثلا گلشیفته فراهانی را میتوان حذف کرد؟گلشیفته اگر تواناییاش را نداشت سینما به مرور حذفش میکرد.
و زاویه دیگر؟
زاویه دیگر این است که بسیاری از افراد اصلا اطلاع ندارند که شیوه کاری من و مصطفی به چه شکل است. ما در همین نقطهای که حالا نشستهایم، در همین دفتر، شاید دو ماه درباره یک سوژه حرف بزنیم. شاید اصلا آن سوژه را من مطرح کرده باشم. روی آن سوژه صحبت میکنیم، بحث میکنیم. گاهی اختلاف نظر داریم و حتی دعوا میکنیم و در نهایت به قوام نقشها در فیلمنامه میرسیم. میخواهم بگویم مساله بسیار جدیتر از آن است که مثلا من بخواهم نقشی را بازی کنم و سر تقسیم نقشها بحثی باشد.
برای مثال در مرحله نگارش فیلمنامه فیلم «خط ویژه» من و مصطفی درست در همین دفتر با هم دیالوگهای جلوی عابربانک بین منوچهر و میلاد را تمرین کردیم.یعنی دو جوان را تصور کردیم که ناگهان ده میلیارد تومان به حسابشان واریز شده، شوکه شدهاند و با هم حرف می زنند.همینجا دیالوگها را با هم رد و بدل و همین جا مصطفی شروع به نوشتن آن سکانس کرد.یا در فیلم «بارکد» ما فیلمنامه را پیش بردیم و به انتهای فیلم رسیدیم و حال برای آن به دنبال یک پایان خوش بودیم که پیدا نمیکردیم.
در نهایت به سکانسی رسیدیم که کاراکتر میلاد ، روحانی می شود و برای دریافت ارز دولتی به یک دانشگاه می رود. این ایده، بخشی از سوژه ای بود که من به صورت جداگانه درحال نوشتن فیلمنامه روی آن بودم. اما در نهایت به «بارکد» رسید. نکته بعد اینکه غیر از من و مصطفی در سینما باز هم برادرانی هستند که با هم کار می کنند.
مثلا برادران محمودی اگر هرکدامشان نبود این موفقیتی که حال دارند را نداشتند.یا برادران جلیلوند موفقند و حضور مکملشان سبب این موفقیت است.شما اگر تیتراژ فیلمهای ما را نگاه کنید هفتاد درصد افراد پشت صحنه ثابتند و در هر فیلم دائم تکرار میشوند. اما کسی نمیگوید چرا تدوین تمام فیلمهای شما با نیما جوزانی است؟ چرا کسی نمیگوید امیر نوبخت صدابردار دائمی شماست؟یعنی همه این ها رانت دارند؟ ما یک خانوادهایم و اگر پیشرفتی هم بهوجود آمده در این خانواده است.یکی از برادران من هم عکاس کارهایمان است. به صورت آکادمیک این رشته را آموخته و با ما کار میکند.مطمئن باشید اگر کارش از سطح کیفی پایینی برخوردار بود هیچوقت وارد این گروه نمی شد ولو اینکه برادرمان هم باشد.
در نهایت فرد خلاق تیم که نگارش فیلمنامه برعهده اوست مصطفی است اما پشت آن فیلمنامه سوژه ای وجود دارد و ماه ها بحث که از تیم ما نشأت می گیرد.من هم فیلمنامه های خود را دارم. مثلا بهترین سریال کمدی سال 1390 تلویزیون، سریال «مهمانان ویژه» بود که من آن را نوشتم.یا فیلم سینمایی «لونه زنبور». همین حالا یک سریال سی قسمتی برای تلویزیون آماده دارم همچنین یک سریال پانزده قسمتی رسانه ای برای مصطفی که اصلا کمدی نیست و اتفاقا اجتماعی است.
در بین کارهایی که بازی کردید،کاراکتری بوده که خاص شما نوشته شده باشد؟به طور کلی نوشتن کاراکتر خاص برای افراد را قبول دارید؟چرا؟
در این دفتر و تیمی که ما در آن کار می کنیم این اتفاق نمیافتد که کاراکتر خاصِ کسی نوشته شود. شاید چون در مرحله نگارش فیلمنامه و خلق کاراکترها من هم حضور دارم ، در ذهن خود به این فکر کنم که مثلا برای بازی در یک کاراکتر مناسب هستم یا نه اما در نهایت روی آن بحث میشود و انتخابی انجام می شود که به نفع و در خدمت فیلم باشد.مثلا در فیلم «خط ویژه» شما با تعداد زیادی جوان مواجه هستید که هر کدام قصه خود را داشتند و برتری میان آنها نبود. در نهایت مقدر شد که من کاراکتر منوچهر را بازی کنم. یا در فیلم «ضدگلوله» شاید علاقه شخصی من این بود که کاراکتر پرویز را بازی کنم. اما به این دلیل که کاراکتر اصلی باید مسنتر می بود، در نهایت تصمیم گرفته شد که آن نقش را آقای مسعود کرامتی بازی کنند و من هم به نایب رسیدم.اما خارج از اینجا بله.نقشهایی بوده که خاص من نوشته شده باشند اما من فیلمنامه را دوست نداشتم و نپذیرفتم.اما مخالف این قضیه نیستم چون یک روند عادی در سینمای سراسر دنیاست. مثلا می دانیم که تیم برتون برای جانی دپ می نویسد.اینکه تو توانایی بازیگری را بشناسی و برای پیشبرد قصه ات مختص یک شخص کاراکتری بنویسی اتفاق بدی نیست.
در تکیه کلام ها،نوع بیان و به طور کلی در کارتان تاکنون از فردی کپی کرده اید؟
من تمام تلاشم این است که سبک خودم را داشته باشم.مثلا همین تندگویی و پشت هم گفتن دیالوگها را که من انجام می دهم در حال حاضر در این مدیوم سینما ندیدم. به طور کلی در بیان همیشه دنبال این شیوه بودم. ما بازیگری داشتیم به نام احمد آقالو که متاسفانه فوت کردند.ایشان آنقدر تند و در عین حال سلیس و قابل فهم دیالوگ ها را بیان می کردند که تو بدون وقفه ای متوجه اش می شدی. همیشه دوست داشتم به همان اندازه تند و به همان اندازه شیوا صحبت کنم.این الهام در شیوه بیان است و نه شیوه بازیگری.بازیگرانی بوده اند که دوستشان داشته ام و روند کاری شان الگویم بوده اما کپی کردن شیوه آنها هرگز.
اصلا علاقه به بازیگری در شما کی و چگونه شکل گرفت؟
شاید به زعم بسیاری این کلیشه باشد که علاقه به بازیگری از کودکی شکل بگیرد اما این کلیشه اکثر اوقات حقیقی است و منشا بیشتر علاقه ها کودکی است.یادم هست سال سوم ابتدایی باید انشایی می نوشتیم درباره اینکه در آینده می خواهید چکاره شوید؟و اولین حرفه ای که در ذهن من نقش بست بازیگری بود.
در همان سال ها در مدرسه هم تئاتر اجرا می کردیم.حتی سال های قبل تر از آن که سن و سالم کمتر بود و گریه می کردم،برای آرام گرفتنم مرا جلوی تلویزیون می نشاندند و جادوی آنچه در آن قاب مربعی میدیدم آنقدر جذاب بود که ساکتم می کرد و انگار مرا در خود می کشید. همین حالا هم وقتی در حال دیدن فیلمی هستم چنان در دنیای آنچه پیش رویم در حال نمایش است غرق می شوم که دیگر متوجه اطراف نیستم و چیزی نمیشنوم.همیشه از من می پرسند که اگر مصطفی نبود باز هم وارد این حرفه می شدی؟ من از بچگی دوست داشتم دنیایی که در آن قاب جادویی می دیدم را برای دیگران خلق کنم و تمام تلاشم را برای رسیدن به آن انجام دادم.بنابراین بله اگر مصطفی نبود باز هم محسن بازیگر می شد.
معمولا در فیلمهای برادرتان سعی بر این است که درباره موضوعات روز جامعه صحبت شود. شما دو برادر چه مراحلی را پشت سر میگذارید تا تصمیم بگیرید نگارش فیلمنامه را براساس یکی از موضوعات به روزجامعه آغاز کنید؟
این را از طرف مصطفی میگویم که واقعا چیزی که دغدغه ما نباشد درباره آن فیلم نمی سازیم. بارها اتفاق افتاده که به ما سفارش شده تا یک فیلم درباره یک موضوع خاص بسازیم. اما چون دغدغه آن را نداشتیم،نمی شناختیم و در نهایت نساختیم.مثلا در «خط ویژه» ،دغدغه ما وام بانکی بود.دورهای که ناگهان می دیدی فردی وامی با یک رقم نجومی گرفته و با یک سال و نیم تنفس!بعد با آن رقم، چهل آپارتمان خریده و به چهل نفر اجاره داده است و با دریافت آن اجاره ها،اقساط وامش را پرداخت می کرد. یعنی عملا هیچ زحمتی نمی کشید.
نتیجه چه بود؟بعد از دو سال اقساط وام تمام شده و چهل آپارتمان هم برایش باقی مانده بود! در این میان تنها نیاز به واسطه گری هایی بود که باید انجام می داد.کجای دنیا چنین چیزی ممکن است جز ایران؟! از آن طرف می شنیدیم که نوجوانی در شیراز سیستم بانکی را هک کرده و با هر تراکنش بانکی که انجام می شد هزار تومان به حساب پدرش واریز می شد. هزارتومان در حساب کتاب های روزانه شاید عددی نباشد که دیده شود اما حساب کنید در روز چند تراکنش بانکی انجام می شود؟یا پولی که به صورت اشتباه به حسابی واریز شود و بعد از چند ساعت خارج شود باز هم اتفاق افتاده بود. شیوه ای از پولشویی که اصلا مشخص نشود این پول از کجا وارد شده و به کجا رفته است! این دغدغه ما شد؛ در نهایت باید بگویم تا سوژه به روز نباشد و آدم های قصه شبیه به آدم های کوچه و خیابان نباشند مردم باورت نمی کنند.
طلایی ترین زمان کاری شما تا به امروز چه زمانی بوده است؟
من از سال 77 فعالیت هنری خود را با تئاتر آغاز کردم.بعد به دانشگاه رفتم و فعالیتم را در تئاتر همچنان ادامه دادم. یازده جایزه بازیگری تئاتر،سه جایزه کارگردانی تئاتر،دو جایزه نویسندگی تئاتر،دو جایزه طراحی صحنه تئاتر دارم.بعد از آن ، مدت ها به عنوان دستیار کارگردان کنار مصطفی کار کردم قبل از اینکه اولین فیلم سینمایی بلندش را بسازد.من اولین سریالم را در سال 77 بازی کردم؛سریال «رویای گلی» محصول شبکه دو که در آن نقش پسرکی را بازی میکردم که در یک مغازه اسباب بازی فروشی کار می کرد و همان جا می خوابید.شب ها اسباب بازی ها زنده می شدند و با او حرف می زدند و قصه پیش می رفت.یک سال بعد سریال دیگری بازی کردم به اسم «شاهین می خواند» که بیست قسمت بود و به صورت اپیزودی پخش می شد. سه اپیزود از آن درباره پسر جوانی بود که با بیماری ایدز دست و پنجه نرم می کرد و من آن کاراکتر را ایفا می کردم.آنجا فعالیتم متوقف شد و دیگر جلوی دوربین نرفتم و فقط در پشت صحنه و تئاتر کارمی کردم تا اینکه در سال 88 در اولین فیلم بلند مصطفی به نام «بعد از ظهر سگی سگی»،یک نقش کوتاه ایفا کردم.اما طلایی ترین دوره شاید همین حالا باشد.پیشنهادهای خوبی دارم و در حال کارم.
در کارنامه کاری شما کدام فیلم ها نقطه عطف محسوب می شود؟
خب من با فیلم «خط ویژه» بین اهالی سینما شناخته شدم.«خط ویژه» برای من سریال «پرده نشین» را به ارمغان آورد.«عصر یخبندان» مرا بین داوران و منتقدان بیشتر مطرح کرد و برای آن در پنج جشنواره متفاوت کاندید شدم.فیلم «بارکد» مرا بین مردم محبوب کرد.«آستیگمات» نیز باز باعث به وجود آوردن یک جایگاه خوب میان منتقدان برای من شد.
در حال حاضر حال سینمای ایران خوب است؟
حال سینمای ایران خوب نیست چون حال جامعه ایران خوب نیست و سینما خود بخشی از این جامعه است.مخصوصا هنر و سینما که رابطه مستقیم و صمیمی تری با مردم دارد و می تواند آینه ای باشد که خود و جامعه خود را در آن ببینند. شاید بسیاری بگویند فلان فیلم چهل میلیارد فروخته،پس فروش ها خوب است در نتیجه حال سینما خوب است! همین چهل میلیاردی فروش فیلم «هزارپا» که جای خوشحالی دارد حاصل تماشای دو میلیون و هفتصد هزارنفر است!دو میلیون از بین هشتاد میلیون نفر جمعیت ایران!زمانی حال سینما خوب است که حداقل بیست میلیون نفر بروند و فیلم تماشا کنند، یعنی حداقل یک سوم از جمعیت.
وقتی دو میلیون نفر باعث فروش چهل میلیاردی یک فیلم می شوند، حساب کنید بیست میلیون چقدر می تواند صنعت سینما را متحول کند.از طرفی شما ببینید از بین 31 استان در ایران فقط 17 استان سینما دارند و این فاجعه است.باقی استان ها یا سینما ندارند یا یک سینمای رو به مخروبه شدن دارند که مردم ترجیح می دهند اصلا آن را وارد محور فعالیت های روزمره خود نکنند.سینما کم کم در حال حاشیه نشین شدن است.من به شما فردی را نشان می دهم که چهل سال است سینما نرفته است.از میان جمعیت هشتاد میلیونی ایران.قریب به پنجاه میلیون نفر یک بار هم سینما نرفته اند.این فاجعه است.
چقدر افراد درون سینما در خوب نبودن حال آن دخیل هستند؟
متاسفانه دستگاههای نظارتی در ایران زیاد است و ورود این نظارتها از سمت ارگانهای مختلف دیگر امری طبیعی است.هرچند این ها اهالی سینما نیستند اما به صورت مستقیم یا غیر مستقیم روی سینما تاثیر می گذارند.تاثیراتی که از عهده وزارت ارشاد به عنوان متولی رسمی و قانونی نظارت هم خارج شده و از تصمیمات آن پا را فراتر می گذارد.ارشاد تمثالی است که یک گوشه نشسته و به نظر میرسد توانایی چندانی نداشته باشد.گویا توانایی ارگانی چون حوزه هنری به مراتب بیشتر هم هست.
در این مملکت یک امام جمعه به تنهایی این توانایی را دارد که یک فیلم را از پرده سینما پایین بکشد و آب هم از آب تکان نخورد!این تنها یک بخش است.سینماییها با عدم وجود یک همبستگی و گاه کنار کشیدن خود بستر (پارا فراتر گذاشتن ها) را بیشتر فراهم می کنند.اگر فیلمی خوب به فروش میرسد، همه یک سنگ به دست میگیرند و با انواع و اقسام انتقادات که برخی پایه و اساسی هم ندارند آن را نشانه می روند.
یک فیلم مجوز می گیرد و دیگری نه.نتیچه چیست؟فردی که تعصبی به سینما ندارد به جای گشتن دنبال مشکل فیلم خود، می رود در حوزه می نشیند و آن فیلم را تخریب می کند. وقتی خانواده سینما واقعا خانواده باشد دیگر فضایی نیست برای اعمال فشار از خارج.
و حرف آخر؟
این مصاحبه برای روزنامهای به نام قانون است.امیدوارم مملکت ما براساس همین قانون که حداقلها را دربر می گیرد پیش برود. من معتقدم که اگر بر اساس همان چیزی که به آن قانون گفته می شود حرکت کنیم، نیمی از مشکلاتی که با آن دست به گریبانیم،از بین خواهد رفت.
ارسال نظر