به گزارش پارس نیوز، 

 

تا یک دهه پیش بسیاری با نگاهی خوشبینانه به جهانی شدن، از برچیده شدن مرزها و حتی پایان جغرافیا سخن می‌گفتند. همگرایی در اتحادیه اروپایی یکی از نمونه‌‌های موفق این ایده بود، تحولات اخیر اما بر عکس، حکایت از گسترش ناسیونالیسم در ابعاد مختلف در اروپا دارد، به‌طوری که پوپولیسم، مهاجرستیزی، بیگانه‌هراسی و ملی‌گرایی امروز در اروپا بیش از هر زمانی به چشم می‌خورد.
سال گذشته شاهد 2 انتخابات مهم در فرانسه و آلمان بودیم که در هر دو مورد، نتایج نشان از رشد ملی‌گرایی نسبت به دوره‌های قبل داشت. در مجارستان نیز «ویکتور اوربان» با تکیه بر ناسیونالیسم و تاکید بر احیای ارزش‌‌های اروپایی توانست برای سومین‌بار متوالی به نخست‌وزیری این کشور برسد. وی در کمپین خود بشدت «جرج سوروس» میلیاردر یهودی مجارستانی‌الاصل را مورد حمله قرار داد و وی را به ترویج چند‌فرهنگ‌گرایی و پروژه پذیرش پناهجویان در اروپا متهم کرد. در واقع حزب «فیدز» به رهبری اوربان با تکیه بر دموکراسی غیرلیبرال و مخالفت با سیاست‌های بروکسل توانست نظر بخش وسیعی از جامعه را که نسبت به موضوع پناهجویان نگران بودند به خود جلب کند و با اتخاذ سیاست‌های ضدمهاجرتی به چالشی جدید برای اتحادیه اروپایی تبدیل شود. در ایتالیا نیز پس هفته‌ها مذاکره در پی انتخابات، سرانجام 2 حزب «لیگ» (راست افراطی) و «جنبش 5 ستاره» (پوپولیست) موفق شدند دولت ائتلافی خود را بدون حضور راست میانه تشکیل دهند.
باید توجه داشت ایتالیا به عنوان سومین قدرت اقتصادی حوزه یورو و هشتمین قدرت اقتصادی جهان و مهم‌تر از این، یکی از اعضای موسس اتحادیه اروپایی است؛ حال در این کشور جریانی سیاسی قدرت را در دست گرفته که اساساً مخالف اتحادیه اروپایی به شمار می‌رود و این امر بی‌سابقه‌ای به حساب می‌آید. نقش مهاجرت و بحران پناهجویان در این مسأله بسیار حائز اهمیت است، چرا که ایتالیا به دلیل موقعیت جغرافیایی خود در مسیر ورود پناهجویان موسوم به «راه دریایی مدیترانه مرکزی» قرار گرفته است. پس از توافق اتحادیه اروپایی با ترکیه و سختگیری کشورهای اروپای مرکزی در مرزهای خود، این مسیر به طور نسبی جایگزین مسیر زمینی بالکان شده است و حجم زیادی از پناهجویان بویژه از کشورهای آفریقایی مانند نیجریه از طریق باریک‌ترین مسیر آبی یعنی از شمال لیبی به جزیره سیسیل ایتالیا وارد می‌شوند. از سال 2014 بالغ بر 600 هزار پناهجو وارد این کشور شده‌اند و این امر در به قدرت رسیدن احزاب راست افراطی و پوپولیست که درباره مساله ضدیت با مهاجرت با هم اتفاق نظر دارند بخوبی مشهود است. این در حالی است که چندی پیش خبر عدم پذیرش قایق حامل پناهجویانی که به مقصد ایتالیا در حرکت بودند بازتاب جهانی داشت، «ماتیو سالوینی» رهبر حزب راست افراطی لیگ که هم‌اکنون وزیرکشور ایتالیا و مسؤول مستقیم امور مهاجرت است در این‌باره اعلام کرد بنادر این کشور به سوی پناهجویان بسته خواهد ماند.
ابعاد تحولات تنها به صحنه سیاسی داخلی کشورهای اروپایی محدود نیست، در بعد منطقه‌ای هم ‌اکنون شاهد شکل‌گیری محور ملی‌گرا و ضدمهاجرت بین کشورهای اروپایی هستیم. این محور به غیر از ایتالیا در برگیرنده اتریش هم هست که حزب راست افراطی «آزادی» در دولت ائتلافی آن حضور دارد و از سوی دیگر کشور‌های اروپای مرکزی با محوریت «گروه ویزگراد 4» (شامل مجارستان، لهستان، اسلواکی و جمهوری چک) را هم شامل می‌شود که جملگی مخالف سرسخت سیاست‌‌های پذیرش پناهجویان «آنگلا مرکل» هستند. کشورهای گروه ویزگراد 4 هم‌اکنون به نوعی خود را سنگر دفاع از ارزش‌ها و فرهنگ اروپایی می‌دانند و خواهان اصلاح اتحادیه اروپایی و بازگشت کنترل مرزها هستند.
از منظر سیاست خارجی نکته حائز اهمیت، نگاه مثبت جریان ملی‌گرای اروپا به روسیه است به ‌طوری که این احزاب، مخالف تحریم‌های اروپا علیه روسیه بوده و مسکو را یک متحد راهبردی برای خود تلقی می‌کنند. در سوی مقابل روسیه به طرق مختلف از آنها حمایت کرده و بویژه در بعد رسانه‌ای و در شبکه‌های مجازی در هنگام انتخابات به نفع آنها عمل می‌کند. تنها استثنا در این‌باره را شاید بتوان لهستان نامید که به‌طور تاریخی و به دلایل ژئوپلیتیک نگاه مثبتی به روس‌ها ندارد.
از بعد جامعه‌شناسی سیاسی، تحولات اخیر اروپا همگی حکایت از افول بی‌سابقه چپ میانه دارد به ‌طوری که می‌توان گفت جریان سوسیال- دموکراسی هرگز در چنین وضعیت ضعیفی قرار نداشته و از طرفی هم همگی احزاب این طیف سیاسی برای جلب نظر هواداران مجبور به اتخاذ سیاست‌های راستگرایانه شده‌اند. در واقع بسیاری از حامیان سنتی چپ‌ها از جمله کارگران، امروز گرایش بیشتری به احزاب راست افراطی پیدا کرده‌اند. احزاب راست افراطی امروز بزرگ‌ترین مصداق گسترش ناسیونالیسم در اروپا تلقی می‌شوند؛ این احزاب با رویکرد پوپولیستی و با تاکید بر دموکراسی مستقیم (مانند رفراندوم) با نخبگان جریان حاکم مخالفت ورزیده و آنها را فاسد و خائن می‌دانند و خواهان اصلاح ساختار سیاسی هستند. از سوی دیگر جایگاه ضدساختاری آنها شرایطی را فراهم کرده که از کاهش اعتماد به احزاب اصلی بهره می‌برند و بخشی از آرای خود را از پدیده رای اعتراضی به‌دست می‌آورند، به‌طوری که تعدادی از رای‌دهندگان نه به عنوان حامی راست افراطی، بلکه صرفاً برای نه گفتن به احزاب چپ و راست سنتی به این جریان رای می‌دهند. این احزاب همچنین مخالف سرسخت اتحادیه اروپایی به شمار می‌روند و آن را از بین برنده هویت ملی و استقلال خود دانسته و خواهان خروج کشور خود از این اتحادیه و برگزاری رفراندومی مشابه آنچه در بریتانیا به بریگزیت انجامید، هستند.
در نهایت نباید از یاد برد که این رشد ملی‌گرایی در اروپا را نباید لزوما بازگشت فاشیسم دهه 1930 دانست. اگرچه رسانه‌ها بویژه چپ‌ها آنها را فاشیست یا نئونازی خطاب می‌کنند و حتی ممکن است بین حامیان آنها تعدادی فاشیست به معنای واقعی هم وجود داشته باشد اما بدنه و اساس این جریان مبتنی بر ملی‌گرایی است که در بستر ورود بی‌رویه مهاجران باعث ایجاد هراسی هرچند غیرواقعی نسبت به از بین رفتن ارزش‌ها و فرهنگ مسیحی اروپایی شده است. از سویی هم بی‌اعتمادی به احزاب جریان اصلی و رشد پوپولیسم که مردم را در مقابل نخبگان فاسد ترسیم می‌کند، باعث گسترش این جریان در اروپا شده است و به نظر می‌رسد هواداران جهانی شدن و لیبرالیسم در مقابل بازندگان جهانی‌شدن و ملی‌گرایان در همه سطوح مقابل یکدیگر صف‌آرایی کرده‌اند. حال اتحادیه اروپایی که به عنوان بزرگ‌ترین بلوک اقتصادی جهان، روزگاری نماد صلح، وحدت، همگرایی و از میان رفتن مرزها تلقی می‌شد، با چالشی عمده روبه‌رو است که ادامه حیات این جغرافیا را دچار مشکل کرده است.

سید نادر نوربخش
تحلیلگر مسائل اروپا