«مأموریت اول‌مان به سوریه در سال 94 بود و در همان مأموریت اول هم شجاعت رضا حاجی‌زاده به همه اثبات شد. در یکی از عملیات‌ها، در منطقه‌ای در حلب گیر افتاده بودیم. بچه‌ها یکی‌یکی گلوله مستقیم می‌خوردند و روی زمین می‌افتادند؛ شهید مرادخانی و شهید شیخ‌الاسلامی را همین‌طور از دست دادیم و چند مجروح هم روی دستمان ماند. کار، کار تک‌تیرانداز داعش بود؛ نیروی کارکشته‌ای که هر لحظه هم جایش را تغییر می‌داد. تنها کسی که با شمّ بالای نظامی‌اش توانست نقطه کمین تک‌تیرانداز دشمن را شناسایی کند، رضا بود.

لحظات هنرنمایی رفیق عزیزش در میدان جنگ، مثل یک فیلم از جلوی چشم‌هایش می‌گذرد و انگار خون تازه‌ای می‌دود در رگ‌هایش. آقا حیدر مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «خوب است بدانید یکی از تخصص‌های رضا هم همین تک‌تیراندازی بود. خلاصه از آن به بعد آن میدان، به صحنه دوئل رضا و تک‌تیرانداز دشمن تبدیل شد و کسی که از این نبرد مستقیم سربلند بیرون آمد، رضا بود. شهید حاجی‌زاده گرچه از ناحیه دست مجروح شد اما در پایان آن کش‌وقوس پرگلوله توانست تک‌تیرانداز دشمن را به هلاکت برساند. همین کافی بود تا یگان ما بتواند قد راست کند و شروع به پیشروی کند. در نهایت هم به لطف خدا توانستیم منطقه موردنظر در عملیات را تصرف کنیم.»

مگر می‌شود تانک از نفر بترسد؟

«فروردین سال 95 برای دومین مأموریت به سوریه رفتیم. خوب یادم است روز 15 فروردین وارد سوریه شدیم و بلافاصله رفتیم خط «خان‌طومان» را از گردان قبلی تحویل گرفتیم؛ یک شهرک راهبردی در جنوب غرب «حلب».  به یک هفته هم نکشید که با اولین حمله از طرف دشمن مواجه شدیم. درست روز 21 فروردین بود که تبادل آتش شروع شد. آن روز رضا در خط دیگری مستقر شده بود. بعد از پایان درگیری دوستان تعریف کردند: «یک لحظه متوجه شدیم تانک‌های دشمن وارد منطقه شهری خان‌طومان شده‌اند. خبر رسید گروهی از بچه‌ها کمی دورتر از ما به دردسر افتاده‌اند و نیاز به کمک دارند. اوضاع که اینطور شد، رضا حاجی‌زاده تعلل نکرد. آرپیجی 7 را برداشت و به طرف تانک‌ها رفت. باور نمی‌کنید با همان سلاح معمولی و با آن جثه کوچکش دنبال تانک‌ها می‌کرد و از فاصله 50، 60 متری به آنها شلیک می‌کرد. جوری شده‌بود که سرنشینان تانک‌ها از شجاعت رضا شوکه شده‌بودند و این تانک‌ها بودند که از دست او فرار می‌کردند!» با آن حرکت شجاعانه شهید حاجی‌زاده، بچه‌هایی که در نقطه‌ای دیگر گرفتار شده بودند هم توانستند خلاصی پیدا کنند و ابتکار عمل را به دست بگیرند و در ادامه بر دشمن مسلط شوند.»

 

آنچه شنیده‌ام شبیه فیلم‌های جنگی است. می‌گویم: علاوه‌بر شجاعت مثال‌زدنی، این حرکت را حاجی‌زاده از آمادگی روحی بالایش برای شهادت حکایت داشته... این را که می‌گویم، انگار داغی در دل مدافع حرم دیروز تازه می‌شود. لحظاتی به سکوت می‌گذرد و بعد می‌گوید: «رضا یک دوست صمیمی داشت به نام «روح‌الله صحرایی». از وقتی روح‌الله در حلب شهید شد، روح رضا را هم با خودش برد. مدام دلتنگ او بود و از فراقش گلایه می‌کرد. یک فیلم هم از رضا وجود دارد که ظاهراً او را در حال ساختن یک مقبره برای روح‌الله نشان می‌دهد. در همان فیلم با شهید روح‌الله صحرایی درد دل می‌کند و جملاتی با این مضمون می‌گوید: «بی‌معرفتی کردی آقا روح‌الله. رفتی و ما رو تنها گذاشتی. کاش من رو هم با خودت می‌بردی...» اصلاً کاملاً معلوم بود بعد از شهادت روح‌الله، رضا دیگر زمینی نیست و هر لحظه آماده پریدن است. خیلی هم بین‌شان جدایی نیفتاد و حدود 4 ماه بعد، رضا هم رفت پیش روح‌الله... ظهر روز 16 اردیبهشت از مقر با هم به طرف خط حرکت کردیم اما آنجا از هم جدا شدیم. رضا در کنار بچه‌های فاطمیون مستقر شده‌بود و در همان سنگر هم به شهادت رسید.»