رزمندهای که کابوس داعشیها بود
پدر شهید سیدمهدی ذاکرحسینی گفت: در آخرین اعزامش به او گفتم حالا که به سوریه میروی و بیقرار دفاع از حرم حضرت زینب (س) هستی، تا آخرین نفس از دشمن تلفات بگیر. صرف اینکه فقط به دل دشمن بزنی و به نحوی شهید شوی، نرو. با هدف برو و دشمن را نابود کن.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، دانشجوی ارتش بودم. در بحبوحه انقلاب، به انقلابیون پیوستم تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد، در جبهه حضور یافتم. فعالیتهایم را در نیروی هوایی ادامه دادم تا اینکه در سال ۸۷ بازشسته شدم. تعاریف من از جنگ و همرزمانم باعث شد که پسرم سیدمهدی علاقمند شود. او روحیه دفاع از کشور را داشت. به همین جهت تصمیم گرفت که وارد سپاه یا ارتش شود.
متن بالا برگرفته شده از سخنان «امیرعلی ذاکرحسینی» پدر شهید مدافع حرم «مهدی ذاکرحسینی» است. در ادامه متن مصاحبه خبرنگار ما با این پدر شهید را میخوانید:
پاسدار نمونه سال ۹۴
شما ارتشی بودید، چطور شد که پسرتان به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد؟
ارتش و سپاه، دو دست در یک بدن هستند. پسرم ابتدا در ارتش نامنویسی کرد، اما شرایطش محیا نشد، اما بلافاصله بعد از اینکه در سپاه ثبت نام کرد، پذیرفته شد. از آنجایی که سپاه جوشیده از دل مردم بود، به نظرم مهدی در سپاه میتوانست بسیار خوب عمل کند. وقتی هم که مهدی در سپاه ثبت نام کرد و کارهای استخدامش به سرعت انجام شد، دریافتم که سرنوشت او این است که وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شود.
از زمانی که مهدی وارد سپاه شد، به خوبی آموزشهایش را گذراند به طوریکه در سال ۹۴ لوح افتخار پاسدار نمونه لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) را دریافت کرد.
در خصوص خصویات اخلاقی شهید برایمان بگویید.
مهدی خیلی مهربان بود. هرگز عصبانیتش را ندیدم. میگفت با عصبانیت هیچ چیزی درست نمیشود. همیشه با فکر و صحبت مشکلات را حل میکرد. نترس و باگذشت بود. منفعتطلب نبود.
یکی از خصوصیات مهدی که بسیار آن را دوست داشتم، وابسته نبودن به دنیا بود. او حقوقش را به نیازمندان میبخشید. بعد از شهادتش برخی نزد ما آمدند و گفتند که او به ما کمک مالی میکرد ما هم سعی کردیم که راه مهدی را ادامه دهیم.
همسرم برای بازگشت مهدی چهار بار عقیقه کرد
از چه زمانی تصمیم گرفت که به سوریه و عراق اعزام شود؟
طبق سخنان دوستانش، مهدی از سال ۹۱ از زمان ورود گروههای تکفیری به عراق و سوریه، در مورد آنها تحقیق میکرد. از سوی دیگر دورههای آموزشی برای مقابله با آنها را میگذراند. مهدی تحولات منطقه را به خوبی رصد میکرد و میدانست که ظهور این گروه تروریستی چه صدماتی به جهان اسلام وارد میکند.
سال ۹۳ اعزامش را با من و مادرش مطرح کرد. ابتدا ما مخالفت میکردیم، زیرا دوران اوج درگیری در عراق و سوریه بود و از سوی دیگر وابستگی و علاقه اجازه نمیداد که به همین راحتی بخواهیم او را راهی این ماموریت کنیم. البته مهدی پیش از این در غرب کشور با گروه «پژاک» نیز جنگیده بود، اما این جنگ با خبیثترین انسانها بود. او با ما صحبت کرد و از وضعیت مردم سوریه و عراق و هدفش گفت. زمانی که دریافتم او با هدف و آموختگی به این ماموریت میرود، او را به خدا سپردم و اجازه دادم که برود.
او سال ۹۳ برای نخستین بار عازم سوریه شد. مهدی آنقدر جدی آموزش میدیدید که چطور داعش را از بین ببرد که گمان میکنم یکی از افراد خطرناک برای داعش بود. مادرش چهار بار برایش عقیقه کرد تا سالم برگردد.
شهید نجفی خبر شهادت را قبل از شهادتش داد
واکنش پسرتان نسبت به شهادت دوستانش چه بود؟
شهیدان عزیز نجفی، گودرزی، کردانی و کیهانی از دوستان صمیمی پسرم بودند. وقتی آنها شهید شدند، مهدی دیگر دلش در این دنیا نبود. او میگفت «نمیخواهم که در رختخواب بمیرم. میخواهم راه دوستان شهیدم را ادامه دهم.» به مادرش گفته بود «خواب شهید نجفی را دیدم که دستم را گرفت و با خودش برد. امام حسین (ع) من را طلبیده است. انشاءالله خداوند در راهی که میروم، من را قبول کند.»
پس از نخستین اعزام، هدف یا رفتارش نسبت به قبل عوض نشد؟
میگفت داعشیها مثل پشه میمانند که ما میتوانیم به راحتی آنها را از بین ببریم. بر اساس فیلمی که از یکی از نیروهای داعش گرفته شده است، داعشیها در عملیاتی در حال فرار هستند. او میگفت که در برخی از عملیاتها آتش به اختیار عمل میکند تا مانع از پیشروی دشمن شود.
توصیه کردم تا آخرین نفس از دشمن تلفات بگیرد
شما یک فرد نظامی بودید و با جنگ آشنایی داشتید. سختیهای جنگ را میدانستید. با این وجود به پسرتان چه نصیحتی کردید؟
در آخرین اعزامش به او گفتم حالا که به سوریه میروی و بیقرار دفاع از حرم حضرت زینب (س) هستی، تا آخرین نفس از دشمن تلفات بگیر. صرف اینکه فقط به دل دشمن بزنی و به نحوی شهید شوی، نرو. با هدف برو و دشمن را نابود کن. شهادت هم انتخاب خداوند است. اگر بخواهد تو را انتخاب میکند. پس با هدف بجنگ.
وقتی شهید شد دوستانش به من گفتند که مهدی تا آخرین نفس از دشمن تلفات گرفت. او تعدادی زیادی از نیروهای داعشی را از بین برده بود.
مهدی در آخرین اعزامش با ۲۷ نفر، مسئولیت جلوگیری از محاصره یک روستا توسط داعش را بر عهده گرفت. آنها تا ۱۲ ساعت مقاومت کردند تا اینکه سردار سلیمانی دستور میدهد که مهدی نیروهایش را به جای امن منتقل کند. مهدی نیروهایش را با دستور نظامی به عقب هدایت میکند، اما زمانی که خودش میخواست ساختمانی که مقر آنها بود را ترک کند، مورد هدف یک موشک قرار میگیرد و به شهادت میرسد. ۲۶ خرداد ۹۵ مهدی به یاران شهیدش پیوست. پیکر او برنگشته است و من و مادرش در انتظار مذاکرات نظامی برای بازگشت پیکر پسرمان هستیم.
منتظر بازگشت پیکرش هستیم
از روزهای بعد از شهادت مهدی برایمان بگویید.
من و مادر مهدی هم همچون دیگر والدین شهدا دلمان برای فرزندمان تنگ شده است. من در تنهایی از روی دلتنگی گریه میکنم، اما در جمع هرگز گریه نمیکنم. میخواهم همه بدانند که برای منافع ملی باید از منافع خودمان بگذریم.
مادر مهدی بیقرار بازگشت پسرش است. مادرش و نویسنده کتاب زندگینامه مهدی خواب او را دیدهاند که گفته است نزد خانم فاطمه زهرا (س) است و خانم فاطمه زهرا نیز در جمع خانواده شهدا خطاب به مهدی گفته است که او باید نزد مادرش برگردد. از آن پس من و مادرش به آمدنش امیدوار شدهایم.
ارسال نظر