اولین شعرم را برای اعلامیه برادر شهیدم گفتم/ آیتالله علمالهدی فراریام داد
محمود تاری میگوید، اولین شعرش را برای شهادت برادرش گفته. حکومت اجازه نداده برایش ختم بگیرند و حتی پول فشنگهایشان را از آنها خواستهاند!
محمود تاری، شاعر و مداح ۵۸ سالهای است که در سرودهها و مداحیهایش، به خوبی میشود مضامین انقلابی را جستوجو کرد. او که در سال پیروزی انقلاب اسلامی، جوانی ۱۸ ساله بوده، طعم تلخ دستگیری به دست مأموران ساواک را چشیده و ۶۱ روز اسیر زندان طاغوت بوده است.
او همچنین یکی از برادرانش را در واقعه اول محرم سال ۵۷ و در جریان تظاهرات مردم علیه رژیم پهلوی از دست داده است. شهید احمد تاری از کسانی است که نهال انقلاب را با خون سرخ خود آبیاری کردند.
محمود تاری که طی سالهای گذشته، مسؤولیتهای متعددی در بسیج مداحان داشته، با ما درباره ماههای منتهی به پیروزی انقلاب حرف میزند و خاطرات خود را از جوان انقلابی آن روزگار بیان میکند؛ از روزی که آیتالله علمالهدی، امام جمعه فعلی مشهد او را از مسجد فراری داد و روزی که پا به مجمع شاعران انقلاب در حوزه هنری گذاشت.
گفتوگو با این شاعر و مداح را بخوانید.
آنطور که اسناد و مدارک تاریخ معاصر به ما خبر میدهد، مداحان در طول نهضت اسلامی با انقلاب، همراه و همقدم بودهاند. ما میخواهیم این همراهی و همگامی را در شما جستوجو کنیم. محمود تاری که هم سابقه زندانی شدن در زمان طاغوت را دارد، هم برادرش در حادثه ۱۱ آذر سال ۵۷ به شهادت رسیده و هم شاهد آن رخدادها بوده است.
سه ماه به پیروزی انقلاب مانده بود و ما در مسجد ارک تهران، پای منبر مرحوم محمدتقی فلسفی بودیم. آن مجلس به یاد دو عالم و منبری تشکیل شده بود. یکی مرحوم احمد کافی که به دلیل تصادف مشکوک، شائبه شهادتش وجود داشت و دیگری یکی از علمای معروف همدان. یا آخوند ملاعلی همدانی یا مرحوم معصومی همدانی. وقتی سخنرانی آقای فلسفی تمام شد، مردم با شعار از مسجد بیرون آمدند. شعارها فقط «درود بر خمینی» بود. ما صبح همان روز هم در مجلسی در مسجد جامع بازار شرکت کرده بودیم. آن مجلس هم به یاد مرحوم کافی تشکیل شده بود و مأموران امنیتی، تقریبا تمام کسانی را که در هر دو مجلس شرکت داشتند، شناسایی کرده بودند. وقتی از مسجد ارک بیرون آمدیم، یک نفر با باتوم توی سر من کوبید و گفت که صبح هم مرا در بازار دیده است. حدود ۲۵ نفر را دستگیر کردند و به کلانتری ۱۳ انتقال دادند. شب، دَرِ زندان را باز کردند و با کتک، حسابی از ما پذیرایی کردند! فردا صبح هم تحت عنوان «خرابکار» و «اخلالگر» به شکل بسیار زنندهای ما را به دادگاه انتقال دادند. وقتی میخواستند از کلانتری ما را به دادگاه ببرند، تمام ۲۵ نفر را با دستبند به هم متصل کردند و پیاده از خیابان پامنار تا میدان ارک، زیر باتوم بردند. حتی در راه، فحشهای رکیک ناموسی به ما میدادند و تحقیرمان میکردند؛ طوری که وقتی به زندان افتادیم، خدا را شکر کردیم که از دست مأموران شهربانی خلاص شدهایم!
حکمی که قاضی برای ما برید، تحمل ۶۱ روز حبس در زندان قصر بود. ما در بند ۸ یا بند ۴ زندانی بودیم و این ایام با ماه رمضان آن سال هم تلاقی کرد. تنها گروهی که در زندان، نماز میخواند، روزه میگرفت و ناهارش را برای افطار نگه میداشت، همین ۲۵ نفر بودند.
چرا حکم شما ۶۱ روز بود؟
اگر ۶۰ روز بود، طبق قانون میتوانستیم جریمهاش را بدهیم و زندانی نشویم. قاضی طوری حکم داد که اصلاً امکان خرید حبس وجود نداشته باشد و حتما ما را زندانی کنند. خیلیها هم تلاش کردند که مرا آزاد کنند، اما موفق نشدند. حتی عموی من که در شهربانی وقت، آشنایان زیادی داشت، نتوانست حکم آزادیام را بگیرد. جوابشان این بود که: «اینها به شخص اول مملکت توهین کردهاند. بنابراین باید کیفر پس بدهند.» اجباراً این مدت را زندانی بودیم تا وقتی ۶۱ روز گذشت. بعد از تقریبا سه ماه هم انقلاب به پیروزی رسید.
در بازجوییها معلوم شد که شما مداحی میکنید؟
نه خوشبختانه. چون ما را در مسجد و پای منبر گرفته بودند، سابقه مداحیمان را نمیدانستند. همین که ریش داشتیم و تیپ و چهرهمان انقلابی و مذهبی بود، برای دستگیری کفایت میکرد. مهم نبود مداح بودیم یا قاری قرآن.
در زندان هم مداح بودن شما لو نرفت؟
بین زندانیهای همبند چرا. خب، بخشی از دوران حبس ۶۱ روزه ما در ماه مبارک رمضان بود و ما شبها دور هم جمع میشدیم و با وجود خاموشی، مجلس خودمانی و پنهانی برگزار میکردیم. دو نفر از دانشجوهایی که با من دستگیر شده بودند، حافظ قرآن بودند. آنها قرآن میخواندند و ما تکرار میکردیم. چون به ما قرآن نمیدادند. بعد از آن هم من چند بیت شعر زمزمه میکردم. طوری که البته صدایمان را زندانیان دیگر و مأموران زندان نشنوند. شبهای خاطرهانگیزی بود.
شما در آن روزهای پرتلاطم، جوانی ۱۸ ساله بودید که چند وقتی از مداحیتان میگذشت. با کدام مداحان در آن سالها ارتباط داشتید؟
شاخصترین مداحی که در مبارزات انقلاب با او ارتباط داشتیم، حاج حسین شمسایی بود که به عنوان مداح مبارز و انقلابی شناخته میشد. ما با او در یک محله، خیابان ۱۷ شهریور جنوبی زندگی میکردیم. هیأتهای انقلابی آن محلهها هم یکی هیأت «محبانالمهدی (عج)» بود که مداحش آقای شمسایی بود. سخنرانان این هیأت هم مبارز و پاکار انقلاب بودند. شخصیتهایی مثل مرحوم شیخ احمد کافی، مرحوم شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی، مرحوم عبدالرضا حجازی و آقای شیخ یوسف صانعی در این هیأت سخنرانی میکردند. مداح رسمی آن، حاج حسین بود و من در این هیأت، گاهی به عنوان مهمان میخواندم. ولی در همان سالها با آقای سازگار مأنوس بودم. او شعرهای حماسی و کنایی زیادی در حمایت از انقلاب گفته بود که از زبان مردم شنیده میشد.
مثلاً چه شعری؟
یکی از شعرهای معروف ایشان این بود:
آمدم تا نهضت خون و شرف برپا کنم
بهترین برنامهام را کربلا اجرا کنم
ای شرافتکش، حقیقتکش، فضیلتکش یزید
من کی از مزدورهای پست تو پروا کنم؟
اینها مضامین انقلابی و حماسی داشت و من از سال ۵۳ به عنوان یک نوجوان در هیأت «ذاکرین مهدویه» ـ که حدود چهل ـ پنجاه نفر برای یاد گرفتن مداحی به آن رفت و آمد داشتند ـ شرکت میکردم. آقای سازگار این شعر را تازه گفته بود و دهان به دهان میچرخید و همه مداحهای آن زمان حفظش کرده بودند. به جز او، مرحوم خوشدل تهرانی هم شعری گفت که مطلع آن بسیار معروف شد و تازگیها هم دوباره سر زبانها افتاده است.
بزرگفلسفه قتل شاه دین، این است
که مرگ سرخ، به از زندگی ننگین است
شاعران دیگری هم مضامین و مفاهیم انقلابی در سرودههایشان میآوردند و من با وجود نوجوانی، سر پرشوری داشتم و بدون ترس و واهمه، این شعرها را میخواندم. شاید هم عواقب این کار را نمیدانستیم.
در جریان پیروزی انقلاب هم شما به عنوان مداح، حضور خیابانی در راهپیماییها داشتید یا در هیأتها علیه رژیم حاکم شعرخوانی میکردید؟
در محرمی که رژیم شاه، برادرم را به شهادت رساند، من با هیأتها بیرون میرفتم و برایشان نوحه میخواندم. آقایی به نام ملکوتی، بلندگوی اکو به هیأتها میداد. خودش هم انقلابی بود. دستگاه اکو را روی وانت میبست و من و دو ـ سه نفر دیگر ضمن نوحهخوانی، شعر حماسی و انقلابی هم برای مردم میخواندیم. به جز هیأتها، مساجد جنوب شهر هم همگی در خدمت انقلاب بودند و مجالسشان رنگ و بوی اعتراض به رژیم پهلوی میگرفت. از آن جمله، مسجد رضوان به امامت روحانی فاضل و انقلابی به نام مرحوم بجستانی بود. مسجد امام جعفر صادق علیهالسلام هم به امامت آیتالله سیداحمد علمالهدی (نماینده ولی فقیه و امام جمعه فعلی مشهد) همین رویکرد را داشت. مسجد دیگر همان محله، «لرزاده» بود که پیشنمازی آن را مرحوم آیتالله عمید زنجانی به عهده داشت. اینها در جنوب تهران، مساجد مادر به شمار میرفتند که در انقلاب، سهم خودشان را ایفا کردند.
به خصوص بعد از شهادت برادرتان ـ شهید احمد تاری ـ و اوج گرفتن مبارزات مردم، شما که در مساجد و هیأتها میخواندید، تعقیب نمیشدید؟
یک بار همین آیتالله علمالهدی مرا از مسجد امام صادق علیهالسلام فراری داد. مرحوم ژولیده، شعری با مضمون انقلابی گفته بود و من در مسجد داشتم میخواندم. گرم خواندن بودم و متوجه مأموران ساواک میان جمعیت نشدم. وقتی خواندنم تمام شد، آقای علمالهدی دستم را گرفت که ببرد در آبدارخانه از من پذیرایی کنند. بعد، به آهستگی دَرِ کوچکی را نشان داد که به کوچه پشت مسجد باز میشد. از آنجا خلاف جهت فرار کردم. ضمن اینکه معمولاً مأموران امنیتی، وارد مساجد و هیأتها نمیشدند؛ چون خیلی زود مردم آنها را میشناختند. بنابراین، بیرون مسجد یا هیأت منتظر میماندند و بیشتر، سخنرانها را دستگیر میکردند و کمتر مزاحم مداحان میشدند.
از چند نفر از شاعرانی که سرودههای انقلابی داشتند، نام بردید. از دیگرانی هم که اسمشان برده نشد، نام ببرید.
شاخصترین آنها مرحوم محمدعلی مردانی بود که انجمن نغمهسرایان مذهبی را راه انداخته بود. مرحوم بابایی و مرحوم حلاج هم در این انجمن بودند. کتابی هم آن زمان به چاپ رسید که مجموعه اشعار انقلابی به همت مرحوم مردانی در آن گردآوری شده بود.
شما که جزو شاعران پرکار زمانه ما هستید، آن وقتها شعری نگفتید؟
اولین شعرم را به مناسبت شهادت برادرم گفتم. او اول محرم سال ۵۷ به شهادت رسید و حکومت، اجازه نداده بود برایش اعلامیه چاپ کنیم یا ختم بگیریم. حتی پول فشنگهایی که به او شلیک کرده بودند از ما میخواستند! خلاصه که من پنج ـ شش بیت برای احمد گفتم و در اعلامیهاش گذاشتم. اعلامیه را دستنویس کردیم، پنهانی فتوکپی گرفتیم و رساندیم به مردم. به جای مسجد، مجلس ختم در خانه خودمان و خانه همسایه برگزار شد؛ یکی مردانه و یکی زنانه. شعری که گفتم، چندان چفت و بست نداشت؛ ولی چون اسم احمد را در آن آورده بودم، به دل مینشست. سهیل محمودی، بچه محل ما بود. شعر اعلامیه احمد را که دید، پرسید: این شعر را کی گفته؟ گفتم: من. او اشکالات شعر را گرفت و به من گفت که وزن و قافیه شعرت ایراد دارد. البته ما به او «سیدحسن» میگفتیم. چون اسم کاملش سیدحسن ثابت محمودی بود که «سهیل» تخلص میکرد. بعدها او را با نام سهیل محمودی شناختند.
پس شما با سهیل محمودی شعر را شروع کردید.
بله. تا آن وقت، فقط هممحل بودیم؛ اما بعد از آن، رفاقت ما جنبه ادبی پیدا کرد. شعرهای مرا میدید و اشکالاتش را میگفت. بعد از پیروزی انقلاب هم که جلسات شعر حوزه هنری تشکیل میشد، باهم به این جلسات میرفتیم و پای درس مرحوم قیصر امینپور و مرحوم سیدحسن حسینی مینشستیم. من در همان جلسه با مرحوم امیری فیروزکوهی، مرحوم حمید سبزواری، مشفق کاشانی، عباسعلی براتیپور و خیلی از شعرای بزرگ آشنا شدم. علیرضا قزوه، عبدالجبار کاکایی و کیومرث عباسی هم به عنوان شاعر جوان در این جلسات شرکت میکردند. این جلسات، زادگاه شعر انقلاب بود و تمام مسؤولان صفحات شعر روزنامهها و مجلات برای گرفتن شعر به این جلسات میآمدند و به شاعران مراجعه میکردند. حدود چهل ـ پنجاه عنوان شعر هم از من در نشریات و جراید آن زمان از جمله ماهنامه «صحیفه» روزنامه جمهوری اسلامی چاپ شد.
نقش و سهم سخنرانان هدایتگر در شوریدگی مردم علیه رژیم طاغوت معلوم است، اما هنوز نقش مداحان آن زمان در انقلاب، کاملاً روشن نیست. جامعه مداح آن زمان چه سهمی در انقلاب داشت؟
مداحان آن زمان، سه دسته بودند. عمده آنها در گروه مداحان انقلابی جا میگرفتند. دسته دوم، افراد بیخاصیتی بودند که کاری به امام و انقلاب نداشتند و میگفتند: ارباب ما امام حسین علیهالسلام است. روضهمان را میخوانیم و کاری به چیزی نداریم. در نهایت عافیتطلبی! گروه سومی هم بودند که البته تعدادشان خیلی اندک و انگشتشمار بود. شاید حتی کمتر از تعداد انگشتان یک دست. آنها اساساً از انقلاب ناراحت بودند و حتی بعد از پیروزی انقلاب به مخالفت جدی با آن برخاستند و تا زمانی که مردند، علیه نظام اسلامی بد میگفتند. گروه اول که مداحان انقلابی بودند با همان پالتوی مداحی و عبایی که بر دوش داشتند در صفوف مردم علیه رژیم شعار میدادند. کسانی مانند حاج محمود اکبرزاده در مشهد و مرحوم احمد آخرتی، حاج غلامرضا سازگار، حاج تقی نسیم و مرحوم حاج حسین محمدی، مداح روشندل، حاج محمد ترابی و حاج جواد اعتمادسعید از جمله کسانی بودند که در تظاهرات، زیاد میدیدمشان. شهر شلوغ بود و خیلیها در جمع مردم حاضر میشدند که من نمیدیدمشان. من در سال ۱۳۴۲ سنی نداشتم؛ اما از قدیمیها شنیدهام که اوج مبارزات مداحان در آن سالها بوده و چه شعرهای حماسی و مهیجی در هیأتهای آن زمان میخواندهاند. مثلاً مضامینی مثل این که هر کس طرفدار و هواخواه امام حسین علیهالسلام است، امروز باید علیه یزید زمان قیام کند. چون ظلم و فساد یزیدی، جامعه را فرا گرفته است. ناگفته نماند که حاج علی انسانی هم سابقه طولانی مبارزاتی دارد و کمتر کسی هست که تصاویر او در زندان طاغوت را ندیده باشد.
برادرتان ـ احمد تاری ـ چگونه به شهادت رسید و نامش در میان شهدای انقلاب سال ۵۷ ثبت شد؟
بعد از ۱۷ شهریور، جو تهران، به خصوص جنوب شهر، بسیار ملتهب بود. همه مردم باهم قرار گذاشته بودند که روز اول محرم، سرچشمه جمع شوند. اول صبح با احمد از خانه بیرون آمدیم. روز اول محرم سال ۵۷، مصادف با ۱۱ آذر بود. من، دبیرستانی بودم و احمد، شاغل بود. مغازهها یکی در میان باز بود. دبیرستانیها از مدرسه بیرون آمدند و شعار «درود بر خمینی» سر دادند. مغازهدارها، دکانهایشان را بستند و آرام آرام، بزرگسالان هم به دانشآموزان پیوستند تا به سمت سرچشمه حرکت کنند. نیروهای گارد شاهنشاهی و شهربانی با سلاح آماده شلیک، مسیر منتهی به میدان خراسان را بسته بودند. جمعیتی که حالا به حدود ۵ هزار نفر میرسید به ناچار به خیابان «پاک» رفت و به سمت مسجد لرزاده ادامه مسیر داد. در این خیابان، شعارها تندتر شد و علاوه بر «درود بر خمینی»، حالا «مرگ بر شاه» هم شنیده میشد. در خیابان لرزاده، نیروهای ارتش و نیروهای گارد، خیابان را بسته بودند. جمعیت، صف گاردیها را شکست و به سمت خیابان خراسان حرکت کرد. مأموران شهربانی هم از پشت به تعقیب جمعیت پرداخت. شلیک تیر هوایی و مستقیم شروع شد و چند نفر نقش زمین شدند. عدهای هم در جوی خالی از آب خوابیدند تا از تیر مأموران در امان بمانند. من احمد را دیدم که به کمک پنج مجروحی رفت که روی آسفالت خیابان افتاده بودند. در میان آنها دانشآموزی به نام «حمیدرضا بیابانی» بود که احمد به کمکش رفت. همان وقت، یک جیپ ارتشی از راه رسید و چند نفر از آن پیاده شدند. یکی از مأمورها بلافاصله تفنگش را نشانه رفت و شلیک کرد. یک تیر به سر احمد و یک تیر به سر آن دانشآموز زد. من تا عصر آن روز فکر میکردم احمد مجروح شده، اما او همان جا به شهادت رسیده بود و جنازهاش را اول به بیمارستان سوم شعبان و سپس به بیمارستان بازرگانان انتقال دادند. جسد را به زحمت گرفتیم، اما در بهشت زهرا تحویلمان دادند و در قطعه ۱۷ به خاک سپردیم. انقلاب در روز اول محرم سال ۵۷ در سرچشمه و محله لرزاده به روایتی ۵ و به روایتی ۱۷ شهید دادیم که یکی از آنها احمد بود.
سؤال آخر من درباره حضور مداحان در رویدادها و خطرات ۴۰ سال پس از انقلاب است؛ چه دفاع مقدس و چه اتفاقاتی مثل فتنه ۸۸. این حضور را چگونه ارزیابی میکنید؟
این حضور، همیشه همراهانه و در حمایت از نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده. خوشبختانه در این ۴۰ سال، به خصوص در سالهای پس از فتنه ۸۸، مداحان نقشپذیری بیشتری داشتهاند و به خوبی از نظام و رهبرشان پشتیبانی کردهاند. البته هستند کسانی که به نام مداح با معاندان نظام و دشمنان رهبری همراه شدهاند؛ اما وزن کمی در میان این همه مداح انقلابی دارند و میشود اصلا به شمارشان نیاورد. مداحی که ادعا میکند به عاشورای حسینی وصل است، باید همان مرام و آیین را در رهبری فرزانه انقلاب جستوجو کند. اگر کسی خودش را مداح و ذاکر سیدالشهدا علیهالسلام میداند، متوجه است که امروز، همان ظلمستیزی و آزادگی در رهبر عزیزمان وجود دارد.
ارسال نظر