۲ برادری که دور از هم ولی در یک روز به شهادت رسیدند
دو برادر در دو جبهه برای گرفتن حق و دفاع از حق مظلومان مبارزه میکردند. در یک جبهه دشمن بعثی به خاک کشور همسایهاش تجاوز کرده بود و در جبهه دیگر پایتخت یک کشور مسلمان توسط دولتی غاصب اشغال شده بود.
در هر نقطه از تاریخ دفاع مقدس هزاران نکته و اتفاق بینظیر و بیمانند نهفته است و مرورش موجب تحیر و تعجب خواهد شد. اسماعیل و خلیل ذاکری دو برادری بودند که در زمان جنگ همانند دیگر رزمندگان به جبههها اعزام شدند. فاصله سنیشان زیاد نبود. اسماعیل تنها یک سال از خلیل بزرگتر بود و در جبهه هوای برادرش را داشت، اما روزهای آخر دست تقدیر از هم جدایشان کرد تا شهادتشان در یک روز و یک لحظه، اما جدا از هم اتفاق بیفتد.
هر دو برادر با پیروزی انقلاب به سپاه پیوستند و با شروع جنگ خودشان را برای دفاع از کشور به جبهه رساندند. اسماعیل در پایگاه شمیرانات مسئولیت داشت و در اعزام رزمندگان دخیل بود. در آن روزهای سخت تنها نظارهگر نبودند و خودشان هم وارد میدان شدند و از جانشان مایه گذاشتند. خلیل هم به خاطر روحیه پرشور و نشاطش کارهایی میکرد که از سنش بزرگتر بود.
حضور دو برادر در کنار هم تصویر زیادی از هر دویشان میساخت. در روزهای حیات با مادرشان درباره شهادت و واکنش مادرشان صحبت کرده بودند. احتمال میدادند راهی که در آن قدم گذاشتهاند پر از مخاطره است و ممکن است هر اتفاقی برایشان بیفتد. هنگامی که راهی جبهه میشدند، این شعر را زمزمه میکردند: «کفن بپوشان به تنم مادرم، مگر عزیزتر ز. علیاکبرم.» زبان حال و قالشان همین بود. راه جهاد و شهادت را آگاهانه انتخاب کرده بودند و میدانستند در این مسیر سخت و دشوار باید منتظر هر پیشامدی باشند و ابایی از مواجهه با خطرات نداشتند.
آن روزها با دوراندیشی خاصی از جهت اینکه دشمنان از گریه مادران شهید خوشحال نشوند، به مادرشان گفته بودند: وقتی خانه شهیدی میروی گریه نکن! زمانی که پسرعموهایشان شهید شدند از جبهه تماس گرفتند که مامان عمو ناراحت نیست؟ اگر آنجا رفتی گریه نکن و مشکی هم نپوش.
اسماعیل به مادرش گفته بود اگر من شهید شدم هر جا بودی خودت را برسان، خلیل هم درست همین حرف را زده بود و عاقبت هم همینطور شد و هر دو با هم آمدند. سال ۶۲ رژیم اشغالگر صهیونیستی به لبنان حمله و پایتخت این کشور را اشغال کرد.
خلیل برای آموزش نظامی به نیروهای لبنانی به این کشور سفر میکند. او چهار ماه در لبنان میماند و سعی میکند تجربیاتش را در اختیار دیگر نیروها به منظور مقابله با دشمن اشغالگر قرار دهد. در همان روزها اسماعیل، در جبهههای خودی مشغول دفاع از کشور و مبارزه با دشمن بود. دو برادر در دو جبهه برای گرفتن حق و دفاع از حق مظلومان مبارزه میکردند. در یک جبهه دشمن بعثی به خاک کشور همسایهاش تجاوز کرده بود و قصد اشغالگری داشت و در جبهه دیگر پایتخت یک کشور مسلمان توسط دولتی غاصب اشغال شده بود. در هر دو جبهه باید اشغالگران به سزای کارشان میرسیدند و رزمندگان نمیتوانستند نسبت به چنین اقدامی بیتفاوت باشند.
روز ۲۷ آبان سال ۶۲ شهادت برای هر دو برادر رقم میخورد. اسرائیل مقر رزمندگان را در بعلبک لبنان بمباران میکند که طی این حادثه خلیل و ۱۲ رزمنده دیگر به شهادت میرسند. چند ساعت بعد به خانواده ذاکری خبر میدهند که اسماعیل در پنجوین شهید شده است. یک ترکش کوچک به قلبش اصابت کرده و باعث شهادتش شده است.
اسماعیل و خلیل با هزاران کیلومتر فاصله از هم ولی در یک روز به شهادت رسیدند تا یکی از شگفتیهای دفاع مقدس رقم بخورد. شهید خلیل ذاکری در وصیتنامهاش چنین نوشت: «سپاس خدای را که بر ما منت گذاشت و چنین نعمت بزرگی را نصیب ما کرد و ما را از ظلمت به نور هدایت کرد که بتوانیم چنین تحول عظیمی را نه تنها در کشورمان بلکه در جهان به وجود آوریم.» شهید اسماعیل ذاکری نیز در وصیتنامهاش نوشت: «با یک دست قرآن و دست دیگر سلاح برکف گرفته و روانه میدان نبرد گشتیم تا شاید بتوانیم با ریختن خون خود ثبات جمهوری اسلامی را پاس داریم و بگوییم شماای کشورهای ابرقدرت عمرتان سرآمده است.»
پیکر پاک دو برادر در یک روز تشییع و در جوار یکدیگر در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد تا به یکی از مکانهای خاص و منحصربهفرد در گلزار شهدا تبدیل شود.
ارسال نظر