اسیری که مدتها شهید بود
بنده شهید مفقود الاثری شده بودم که البته تا چند ماه، از آنجا که همه تصور میکردند که من در آن شب عملیات به شهادت رسیدهام و پیکرم در آنجا مانده است در بنیاد شهید پروندهای برایم تشکیل داده بودند.
سعید نفر از رزمندگان آزاده دوران هشت سال دفاع مقدس در خاطراتی روایت میکند: نزدیک ۶ ماهی از آغاز اسارت ما میگذشت و هیچ خبری از هیأت صلیب سرخ جهانی نبود. عراقیها هم از این فرصت استفاده کرده و با شدت هر چه تمامتر اقدام به ضرب و شتم و شکنجه اسرا میکردند. چرا که در این موقعیت هر بلایی هم که بر سر هریک از اسرا میآمد به دلیل بیاطلاع بودن صلیب سرخ از وجود ما و به تبع آن عدم وجود هیچگونه آماری از اسرای ایرانی آب از آب تکان نمیخورد و دولت عراق هیچگونه مسئولیتی بر عهدهاش نبود.
شهید اعلاممان کرده بودند
اما بشنوید از آن طرف یعنی ایران که بعد از آزادی مطلع شدم که در آن ایام بخاطر موقعیت خاص منطقه و شرایط عملیات آن شب، مسئولین لشکر ۷ ولیعصر بنده را به علاوه دیگر همرزمانم که در آن محور عملیاتی حضور داشتیم بنامهای علی قبلهای، جلیل علیقلی، مهدی محمدی شاهد و آزادی طهرانی شهید اعلام کرده بودند و در منطقه برای من و دیگر شهیدان مراسم بزرگداشتی برگزار و پلاکاردی با همین مضمون بر روی خاکریز نصب کرده بودند.
به تبع این موضوع خبر شهید شدنم ازطریق بنیاد شهید به خانواده من اعلام شده بود. با این خبراوضاع خانواده نیز به هم پیچیده بود به طوریکه مادرم از شدت غصه و ناراحتی دچار بیماری اعصاب شده بود و به قول خودش هر روز مشت مشت قرص اعصاب میخورده که متأسفانه این مشکل اعصاب هنوز که هنوز است پس از گذشت نزدیک به سه دهه سال همچنان او را رنج میدهد. یا پدر مرحومم که در آن زمان از شدت غصه یک چشمش خون بود و چشم دیگرش اشک و دیگر اعضای خانوادهام.
خلاصه این را میخواهم خدمت شما بگویم که وضعیت خانواده من نیز دست کمی از وضعیت خودم در عراق نداشت و بغرنج شده بود. به این ترتیب بنده شهید مفقود الاثری شده بودم که البته تا چند ماه، از آنجا که همه تصور میکردند که من در آن شب عملیات به شهادت رسیدهام و پیکرم در آنجا مانده است در بنیاد شهید پروندهای برایم تشکیل داده بودند، چند باری هم برادر بزرگترم نادر به همراه دوست و همرزمم مهدی محمدیشاهد که در آن عملیات مجروح شده بود و از آن جمع فقط مهدی بود که زنده مانده بود به منظور یافتن خبرهای بیشتر از آخرین وضعیت من در منطقه عملیاتی حضور یافتند این موضوع انگیزهای برای خانواده من شده بود و آنها نیز امیدوار شده بودند تا شاید به همین صورت خبر قطعی از من به دستشان برسد.
احتمال میدادند زیر پیکرها تله انفجار باشد
برای همین این دو نفر جهت جلو رفتن و آوردن جنازه من اعلام آمادگی کرده بودند اما بعلت در تیر رس بودن آن منطقه از سوی دشمن و احتمال تله شدن مواد منفجره در زیر اجساد احتمالی ما از سوی عراقیها مسئولین از اینکار ایشان ممانعت کرده و به برادرم اجازه انجام چنین کاری را نداده بودند. برادرم نادر حتی در یکی از عملیاتهای شناسایی برای یافتن من مجروح شده بود اما تلاشش برای روشن کردن وضعیت من بی نتیجه بود تا اینکه بعد از گذشت چند ماه نیروهای خودی موفق به عقب آوردن و شناسایی شهدای آن محور شده بودند و تازه آن زمان مشخص شد که من شهید نشدهام اما به دلیل بیخبری از وضعیتم یک رزمنده مفقودالاثر به حساب میآمدم.
در این مدت یعنی تا زمانی که من اولین نامهام را توانستم از طریق صلیب سرخ به ایران بفرستم و خبر زنده بودن و اسارتم را به خانوادهام بدهم از خواهرعزیزم گرفته تا برادرانم ناصر و نادر درخلال این مدت کارشان سر زدن به بیمارستانها و معراج شهدا شده بود تا شاید اثر و نشانهای از من بیابند و بالطبع زندگی روزمره شان تحت تاثیر این جریانات به هم ریخته بود.
سازمان ملل وارد عمل شد
نزدیک به ۶ ماه از زمان اسارت ما میگذشت و به دلیل اینکه آمار رسمی از ما در دست هیچ مرجع بینالمللی از جمله صلیب سرخ جهانی نبود لذا دشمن با وحشیانهترین روشهای شکنجه سعی در ایجاد رعب و وحشت در بین اسرا و زَهره چشم گرفتن دست به انجام بازجوییهای سخت و خشن جهت شناسایی فرماندهان و روحانیون موجود در اردوگاه زده بود. در آن روزها بنابر شکایت هر دو کشور ایران و عراق در سازمان ملل متحد مبنی بر رفتار بد کشور مقابل با اسرا مقرر شد که هیأتی از سوی سازمان ملل برای بررسی این موضوع به اردوگاههای اسرای هر دو کشور سر بزند.
یکی دو روز قبل از آمدن این هیأت فرمانده اردوگاه که دستپاچه شده بود در جلسهای به مسئولین آسایشگاهها پیشنهاد داده و گفته بودند:«ما میتونیم مسایل را بین خودمون حل کنیم و نیازی نیست شما از ما به این هیأت که یک سازمان خارجی هست شکایت کنید. اگه به حرف ما گوش کنید قول میدیم که اشکالات رو برطرف کنیم.» اما از آنجایی که ما میدانستیم این حرفها وعدههای پوچی بیش نیست تصمیم بر آن شد که حقیقت را به هیأت سازمان ملل بگوییم.
بلاخره روز موعود فرا رسید و هیأت سازمان ملل متحد متشکل از یک نفر ژنرال بازنشسته، یک دکتر، یک نفر مترجم افغانی و یک نفر دیگر که سیاه پوست بود و ادعا میکرد که در جنگ جهانی دوم مدتی اسیر بوده وارد اردوگاه ما شدند. آنها در ابتدا از عراقیها خواستند که اردوگاه را ترک کنند تا آنها بتوانند راحتتر با اسرا ملاقات کنند. سپس به بازدید از آشپزخانه دستشوییها، آسایشگاهها و جاهای دیگر پرداخته و بعد از آن در صحبت با تعدادی از اسرا در مورد نحوه برخورد و رفتار عراقیها با اسرا سوال و پرس و جو کردند که در آن فرصت اندک بچهها از شکنجهها و ضرب و شتم و عراقیها با شواهد مستدل و نشان دادن آثار شکنجه بر روی بدن تعدادی از اسرا گزارش دادند.
گزارش سازمان ملل درباره رفتار بعثیها با اسرای ایرانی
بعد از اینکه هیأت از اردوگاههای دیگر در عراق بازدید کرد به ایران رفته و از اردوگاههای اسرای عراقی نیز بازدید کرده بود. بعد از مدتی این هیأت بینالمللی در گزارش خود تصریح کرده بود که رفتار عراقیها با اسرای ایرانی خوب و مطلوب نبوده و از وجود شکنجه در اردوگاههای اسیران ایرانی و عدم رعایت کنوانسیون ژنو و حقوق اسرا خبر داده بود. البته ابتدا رسانههای عراقی سعی در مخفی کردن این خبر کردند اما در آخر مجبور به اقرار و پذیرش این رای هیأت سازمان ملل شدند و «طارق عزیز» وزیر امور خارجه عراق در مصاحبهای با بیان اینکه علت رفتار نامناسب عراقیها با اسرای ایرانی عدم تجربه میباشد سعی در توجیه این موضوع کرد. اما با تمام این موارد، گزارش هیأت سازمان ملل تا حدی موجب کاهش شکنجه در اردوگاهها شد.
ارسال نظر