به گزارش پارس نیوز، 

 کتاب «قرعه‌ای از آسمان» روایت زندگی شهید عمار بهمنی و «سربلند» مربوط به زندگی شهید محسن حججی در پاتوق کتاب تهران رونمایی شد. این آثار از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.

در این مراسم پدر و مادر شهید عمار بهمنی پیش از رونمایی و امضای کتاب اظهار داشتند: یکسری از مسائل است که دست به دست هم می‌دهند تا فرزندان از کوچکی جرقه شهادت در ذهنشان زده شود و نهایتاً به آرزوی خود برسند.

پدر شهید عمار بهمنی اظهار داشت: شهید عمار 25 شهریور 1364 در فسا از توابع استان فارس متولد شد اما در یک سالگی به بیماری سختی مبتلا شد و پزشکان از او قطع امید کرده بودند. من مسئول شناسایی عملیات در جبهه‌ها بودم که روزی مادرش با من تماس گرفت که هر چه زودتر برای بار آخر برای دیدن پسرت به بیمارستان بیا. 

 

وی افزود: از فرمانده خود اجازه خواستم که 24 ساعت به من مرخصی بدهند تا به بیمارستان بروم. صبح از منطقه عملیاتی حرکت کردم و حدود 11 شب به محل سکونتمان رسیدم. به سرعت خود را بیمارستان رساندم. با وضعیت عمار که مواجه شدم فرزندم را از دست رفته دیدم یک لحظه به آقا امام حسین (ع) متوسل شدم و گفتم بچه من را شفا بده تا در آینده فدایی راه شما باشد.

بهمنی در بخش دیگری از سخنان خود با بیان اینکه از عصر فردای آن روز عمار به حالت عادی برگشت، گفت: پزشکان با تعجب از من می‌پرسیدند چه دعایی کردی که امام حسین (ع) به این سرعت پاسخ تو را داده است. به سرعت فرزندم را به منزل منتقل کردیم و من به جبهه برگشتم. 

وی ادامه داد: در سن 20 سالگی عمار دفاع مقدسی را ندیده بود و جنگ عراق و سوریه را به این شکل ندیده بود اما به یکی از آشناها می‌گویند من در آینده شهید خواهم شد. این فرد از عمار می‌پرسد جنگ نیست که تو شهید شوی و عمار در پاسخش می‌گوید این لحظه را ثبت کن من شهید خواهم شد.

به گفته این پدر شهید، سال 94 و در روزهای 24 شهریور که نزدیک تولد عمار بود غروب به منزل آمد و به مناسبت تولدش یکی از دوستانش کتاب شهید ابراهیم هادی را به او هدیه داده بود کتاب را که باز کرد از من پرسید شهید هادی کیست و من هم مفصل توضیح دادم بلافاصله به من گفت بابا این شهید به من لبخند زده است و من گفتم خیر است. او تو را دعوت کرده یعنی باید آماده باشی.

وی افزود: پس از خواندن کتاب حال و هوای شهید عمار عوض شد به یکی از دوستانم گفتم دفاع مقدس که تمام شد این بار نوبت دفاع از سوریه است هماهنگ‌ها را انجام بده تا تجربیات جنگمان را به سوریه ببریم و مدافع حرم باشیم. این موضوع را در منزل هم مطرح کردم که عمار دستش را به نشانه اعتراض بلند کرد و گفت نوبت من است، شما وظیفه خود را در هشت سال دفاع مقدس انجام داده‌اید ولی من توضیح دادم که جبهه آن زمان با امروز متفاوت بود.

وی در ادامه با اشاره به اینکه شهید عمار از طریق دوستان متعدد خواستار حضور در جبهه سوریه بود، گفت: از من مرتب می‌خواست که به واسطه دوستان و آشنایانم او را ابتدا به آموزش بفرستم و سپس به سوریه. به من می‌گفت شما شنیده‌اید که کسی شنیده باشد أین قاسم اما مقام معظم رهبری بارها از قول حضرت علی (ع) فرموده‌اند أین عمار. من در پاسخ او تنها خندیدم ولی با دوستانم تماس گرفتم تا برای آموزش اعزام شوم.

قاسم بهمنی پدر شهید عمار به نارضایتی مادر و نگرانی‌های مادر این شهید بزرگوار اشاره کرد و گفت: در برابر این نگرانی‌های مادر شهید من مدام می‌گفتم مرگ و زندگی دست ما نیست؛ عمار نهایتاً عازم آموزشی شد و از میان 700 نفر در تست‌ها نفر پنجم شده بود. روزی به من گفت پدر باید خانه را تعمیر کنی چون در آینده نزدیک میهمانان بسیار به خانه ما می‌آیند گفتم هم وقت ندارم و هم دستم خالی است اما به سرعت دیدم خودش دست به کار شده و برای تعمیر خانه تماس می‌گیرد اما به دلیل عدم اعزام کمی ناراحت بود.

وی گفت: روزی تلفن را برداشت و به یکی از فرماندهان زنگ زد او هم گفت آماده باش تا اعزام شوی آن هم به عنوان فرمانده گروهان بچه‌های فاطمیون. پس از عملیات از سوریه به من زنگ زد که ما دو شهر را آزاد کرده‌ایم به او گفتم چرا نمی‌آیی گفت یک کار نیمه‌تمام و مهم دارم انجام داده و می‌آیم اما به دلیل بی‌خوابی‌های چند روزه‌اش فرمانده اجازه نداده بود به این عملیات آخر برود ولی او پافشاری کرده و عازم شده بود و در نهایت صبح سه‌شنبه 95/01/24 ساعت 10:33 که با دوستانش در یک مقر تجمیع کرده بودند خمپاره‌ای اصابت کرده از همه عبور می‌کند و یک ترکش به پشت گردن عمار می‌خورد و در نهایت به شهادت می‌رسد.

* جعفری: نوشتن از شهدا جزو عمر من محسوب نمی‌شود

در بخش دیگری از این مراسم، محمدعلی جعفری نویسنده کتاب‌ «سربلند» روایت مستند زندگی شهید محسن حججی در سخنانی کوتاه‌، گفت: اصطلاحی بین فوتبالیست‌ها رواج دارد و آن اینکه ما حرف‌هایمان را در زمین می‌زنیم من هم هر چه داشتم در کتاب نوشتم امیدوارم خدا آن را از من بپذیرد و شهید نیز قبول کند.

وی گفت: رزمنده‌ای شهید شده و فرزند بی‌پدر، اما من امروز باید اینجا بیایم و کتاب را امضا کنم در حالی که کار بزرگ را این شهدا کرده‌اند. نوشتن از شهدا جزو عمر من محسوب نمی‌شود و آرزویم این است این رزق و روزی‌ها را خدا از ما نگیرد و این چند صفحه نوشته شده را از من بپذیرد.