یک جانباز: زنم کار میکند و با یارانه زندگی میکنیم
سال62 جانباز شدم. کومله ها در کردستان از جنگل حمله کردند و من جانباز شدم. رفقای جلوی من و پشت سرم هم شهید شدند.
، التفات رضایی، جانبازی است که امروز با وضعیت سختی زندگی اش را می گذراند. آنچه می خوانید، روایتی از وضعیت اوست:
17 سال داشتم که به صورت بسیجی به جبهه رفتم؛ 2 سال هم برای خدمت سربازی به مناطق جنگی رفتم.
اولین بار به منطقه جنوب رفتم. عملیات شرکت نکردیم و پشت خط بودیم و بعد از آن در کردستان و بانه، از مناطق محافظت می کردیم و هر روز درگیری داشتیم.
سال62 جانباز شدم. کومله ها در کردستان از جنگل حمله کردند و من جانباز شدم. رفقای جلوی من و پشت سرم هم شهید شدند.
بعد از جانبازی دوباره به منطقه جنگی رفتم و در آخر هم به پالایشگاهی سمت بهبهان آمدیم. ما در هنگ یاسوج بودیم.
سربازی ام و جنگ که تمام شد، جانباز 50درصد بودم اما دنبالش نرفتم. بعدها چند بار به بنیاد رفتم تا برای اداره آب که کار می کردم نامه بگیرم. گفتم: من حقوقی نمی خواهم و خدا شاهد است من برای وطن و ناموس و دین و کشورم رفتم دارم و می توانم کار کنم و درامد دارم و می توانم خانواده را بچرخانم. 18سال در شرکت گندم ارد بودم و حسابدار بودم بعد آرام آرام جانبازی روی اعصابم اثر گذاشت. خودم را بازخرید کردم و دو سال در مخابرات کار کردم. 4سال هم در نساجی کار کردم. 5سال هم هست که درگیر سرطان روده هستم. باید دوباره به بیمارستان بروم تا بتوانم آب بخورم! همسرم رفته دارو بگیرد و من باید شیمی درمانی شوم و باید عمل شوم.
همسرم کار می کند و با یارانه زندگی می کنیم. سه تا فرزند دارم که دوتایشان ازدواج کرده اند و همسرم هم کار می کند تا با حقوقش زندگی را بچرخانیم. بعد از چند سال دوستان گفتند برو دنبال دفترچه خدمات درمانی.
منزلم الان استیجاری است و آن را هم با کمک خانم طهماسبی و کهنار توانستیم آن را تهیه کنم و خدا را قسم می دهم هر کسی که برای نیازمندا قدمی بر می دارد خود بی بی زهرا (س) به او سلامتی بدهد و اجرش را بدهد.
ارسال نظر