سختیها از «حبیب» مردی تمامعیار ساخته بود
همسر شهید حبیب روحی گفت: سختیها و مشکلات از وی مردی سختکوش و تمامعیار ساخته بود، بهترین سالهای زندگیام در جزیره بوموسی در کنار همسرم رقم خورد. از کنار یکدیگر بودن احساس خوشبختی میکردیم.
برخی انسان ها خیلی زود بزرگ میشوند و رشد کرده و به تکامل میرسند بیشتر از سن خود میفهمند و درک میکنند، احساس مسوولیت و بلوغ فکری، روحیه جوانمردی و بزرگ منشی در آنان نمود دارد، گویا این افراد به دنیا آمدهاند تا منشا خیر و کارهای پسندیده باشند. در این راستا خبرنگار دفاعپرس گفتوگویی با «مریم عاطفی» همسر شهید مدافع حرم «حبیب روحی» انجام داده است که در ادامه میخوانید:
انسانی فعال و اهل کار بود
حبیب بسیار مهربان بود. برای اقامه نماز همیشه به مسجد میرفت، زندگی خود را به گونهای برنامه ریزی کرده بود که هنگام اقامه نماز جماعت در مسجد حاضر باشد و از ثواب و برکات اقامه نماز جماعت بهره مند شود.
نکته ای برای تحقیق دربارهی حبیب نبود
ما با هم همسایه بودیم. کودکی و نوع زندگی و دیدگاه حبیب را خانواده میشناختند. همین عامل باعث شد خیلی راحت او را پذیرفتند. نکتهای نبود که در مورد حبیب بخواهیم بپرسیم یا تحقیق کنیم.
او انسانی فعال و خانواده دوست بود، به امور خانواده و به ویژه مادر خود خیلی رسیدگی میکرد. از سنین نوجوانی ضمن تحصیل کار هم میکرد و مثل یک مرد همواره پشتیبان مادر و خواهر و برادر خود بود.
زمانی برای انجام کارهای بیهوده نداشت
حبیب لحظهای از عمر خود را به بطالت نمی گذراند، گویی به دنیا آمده بود تا به بهترین کارها برسد. به هیچ وجه زمانی برای اتلاف کردن نداشت. همواره فعال پرجنب و جوش، در عین حال خوش اخلاق بود. او همواره سالم زندگی میکرد. احساس مسئولیت و وظیفه شناسی از وی مردی سخت کوش و تمام عیار ساخته و از همه نظر برای زندگی مناسب بود.
سبک زندگی ساده و اسلامی
مهریه ام 14 سکه بود. خرید ساده ای برای عروسی انجام دادیم و با دادن ولیمه زندگی ساده ای توام با صفا و همدلی را آغاز کردیم. سادگی و قناعت مایه برکت و شادی زندگیمان شد، برکت و آرامشی را که در زندگی خود دیدم هرگز در زندگی اطرافیانی که با تجملات زندگی میکردند مشاهده نکردم.
سالهای ابتدایی ازدواج مان در منطقه خودمان زندگی کردیم
چهار سال ابتدای زندگی در منطقه خودمان بودیم، خانه ما در روستای چوکام شهر خمام استان گیلان ساخته شده بود، تازه وضعیتمان سروسامانی گرفته بود که مجبور به مهاجرت شدیم. طهورا فرزند اولمان را داشتیم. همسرم در نیروی زمینی خدمت میکرد، من از سوی محل کارم باید برای به جزیره بوموسی میرفتم، همسرم با اینکه علاقهای به رفتن به جزیره بوموسی نداشت برخلاف میل خود انتقالی گرفت و با من همراه شد. در جزیره بوموسی در یک خانه سازمانی ساکن شدیم. همسرم در یگان تکاوری نیروی دریایی و من هم در رشته بهداشت و درمان نیروی دریایی مشغول به کار شدم.
در شرایطی به جزیره بوموسی رفتیم که خانهمان را تازه ساخته بودیم. همه میگفتند خانه ساختید حالا که آماده شد دارید میروید. گفتم شرایط زندگی ایجاب میکند باید برویم.
بهترین سال های زندگی ام در جزیره بوموسی در کنار همسرم رقم خورد
چهار سال با همسرم در بوموسی زندگی کردیم؛ این در کنار هم بودن برایم خیلی زیبا و دوست داشتنی بود، به بقیه سختی ها خو گرفتم و اصلا مهم نبود در چه شرایط آب و هوایی و امکاناتی زندگی میکنم؛ چون خبری از ماموریت رفتنها نبود و با هم به سرکار رفته و به منزل برمیگشتیم.
سه فرزند دختر یادگاری های زندگی مشترکم هستند
سه فرزند دختر دارم، طهورا هشت ساله، بشرا چهار ساله و نورا سه ساله که در زمان شهادت پدرش تنها سه ماه داشت.
فرزندانمان را بسیار دوست داشت، ولی محبت خدا و عشق به شهادت کار خودش را کرد، برای تربیت دختران خود وقت میگذاشت و برنامهریزی میکرد، به دختر بزرگمان قرآن نیز یاد داده بود. آن قدر به فرزندانمان علاقه داشت که نتوانست با آنها خداحافظی کند و بدون خداحافظی رفت.
هرگز با هم در طول زندگی قهر نکردیم
در طول زندگی مشترکمان یک بار هم با هم قهر نکردیم. او در این مواقع خیلی زود درصدد جبران برمیآمد؛ این مسائل بود که زندگی ما را شیرین کرده بود.
ارسال نظر