به گزارش پارس به نقل از افکارنیوز، معرفی خود به عنوان خواهرزاده شاه مخلوع، کمک به موسسات خیریه، کلاهبرداری ۵ میلیاردی با خروس پر سفید، فروش کاخ دادگستری و تلویزیون زندان، تقلید صدای محمدرضا گلزار و درآمد میلیاردی از آموزش روش های کلاهبرداری تلفنی، روش هایی است که باعث شد نام ابداع کنندگان این شگردها در لیست معروف ترین کلاهبرداران ایران قرار بگیرد. کلاهبرداری که اعدام شده، به حبس محکوم شدند و یا همچنان فراری هستند.

کلاهبرداری به روشی مجرمانه برای تصاحب پول و اموال مردم با روش های متقلبانه گفته می شود. طی سال های اخیر کلاهبرداری ها به دو دسته بزرگ اینترنتی و غیراینترنتی تقسیم می شوند. بررسی این پرونده ها نشان می دهد، کلاهبرداران اینترنتی اغلب جوان و نوجوان بوده و میانگین سنی آنها بین ۱۷ تا ۳۵ سال است.

در مقابل کلاهبرداران غیراینترنتی اغلب بیش از ۳۰ سال سن دارند. برخی کلاهبرداران با انتخاب روش های عجیب اقدام به کلاهبرداری های بزرگ در کشور کردند که روش های متقلبانه آنها و مقدار پولی که از این راه ها به دست آوردند باعث شده نامشان در لیست معروفترین کلاهبرداران ایران قرار بگیرد. در این گزارش به بررسی افراد حاضر در این لیست و روش های کلاهبراری آنها پرداخته می شود.

از معرفی خود به عنوان خواهرزاده شاه تا کلاهبرداری با عنوان خیریه

شاید کلاهبردار به دنیا نیامده است اما از زمانی که او را شناختند یک کلاهبردار حرفه ای بود. در آن سال های جوانی خود را پسر وزیر جا می زد و حالا که سن و سالی را گذرانده به عنوان پدری مهربان و خیر خودش را معرفی می کند. برای همین به او لقب" مرد هزارچهره" داده اند.

" حجت" ۵۸ ساله، ایرانی الاصل و متولد تالش است. هنوز نمی دانند او درحال حاضر دقیقا در کجاست، آخرین بار رد او را در سوئد گرفته اند و پلیس اینترپل همچنان به جست وجوی او در این کشور است. اطلاعات به دست آمده از پرونده مرد هزارچهره نشان می دهد او یک چهره ورزشکار نیز دارد و تاکنون در بیش از ۱۰۲ مسابقه ماراتن و نیمه ماراتن در خارج از کشور شرکت کرده و حتی در این مسابقات ۲۲ مدال طلا، نقره و برنز وپنج جام قهرمانی نیز برده است.

اما داستان اخاذی و کلاهبرداری های او به سال های دور باز می گردد، به حدود سال های ۵۰ و وقتی چهره جوان تری داشت. شروع فعالیت هایش به طور دقیق مشخص نیست اما ۱۳۵۱ اولین پرونده او با عنوان اخاذی در ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت در دوران پهلوی) ثبت شد. او خود را در کرمان مسموم کرده بود و در بیمارستان، فرزند" حمیدرضا خلعت بری" وزیر امور خارجه وقت، معرفی کرد. با وجود آنکه به دام افتاد اما باز روش خود را ادامه داد و در شهرهای دیگر خود را گاه فرزند وزیرامور خارجه وقت، فرزند استاندار خراسان یا فرزند وزیر راه و ترابری جا می زد. حتی تا آنجا پیش رفت که یکبار خود را خواهرزاده محمدرضا پهلوی (شاه مخلوع) معرفی کرد.

بازی کردن در نقش های دیگری و استفاده از نام اشخاص به عنوان شیوه و روش کار مرد هزارچهره باقی ماند و او حتی در دوران بعد از انقلاب نیز با همین روش اقدام به کلاهبرداری کرد. او در پرونده خود شاکیان فریب خورده زیادی در بین کارکنان مراکز مختلفی مانند ادارات کل تربیت بدنی و مراکز ورزشی، شهرداری ها و شوراهای اسلامی شهرها، مراکز درمانی و بیمارستان ها، مراکز آموزشی و دانشگاهی، مراکزفرهنگی و هنری، دادگستری ها و حتی اشخاص از مراکز غیردولتی دارد.

آخرین پرونده کلاهبردای او در ایران نیز مربوط به سال ۱۳۷۰ است. حجت قصد داشت با جعل اسناد، ملک مسکونی تیمسار فراری" عباس تقدس" که از سوی بنیاد مستضعفان مصادره شده بود را بفروش برساند اما با طرح شکایتی از سوی خریدار دستگیرشد. او در مراحل رسیدگی به این پرونده نیز باز خود را به چهره دیگری درآورد و به صورت غیرمجاز از ایران فرار کرد و به کشور سوئد رفت.

حجت در همه این ۲۱ سال متهم فراری است که هنوز ردی از او یافت نشده و به کلاهبرداری های خود ادامه می دهد و با همان شیوه استفاده از چهره های مختلف خود را با نام های مستعار گوناگون مانند خلعت بری، رامبد، مدنی، آگاه، جوادی، سمیعی و… به عنوان مدیرعامل ثروتمند کارخانجات ماشین سازی و کاغذسازی اسکاندیناوی، یا مدیر بنیاد خیریه و… معرفی می کند. خود را ایرانی ثروتمندی که سال ها از وطنش دور بوده، معرفی می کند.

او با عنوان اینکه یک ایرانی دور از وطن است و حس وطن دوستانه اش اجازه نمی دهد محرومیت های کشورش را ببیند مدعی می شود می خواهد با اهدای ماشین آلات خود به مردم و مراکز خیریه کمک کند. او در تماس زیرکانه خود با این مراکز توضیح می دهد که به دلیل حضور نداشتن در ایران، تنها عوارض گمرکی این ماشین ها که قیمت بسیار زیادی دارد را به حسابی در ایران پرداخت کنند و بقیه ماجرا دیگر با اوست. ازآنجا که مبلغ تعیین شده از سوی سوژه در مقابل ارزش ماشین ها ناچیز است، مدیر این مراکز گرفتار تصمیم عجولانه شده و وجه را به حساب صرافانی که از سوی او انتخاب شده بودند واریز می کردند.

کلاهبرداری ۵ میلیاردی با خروس پر سفید

مرد خروس را زیر بغل زد و به میدان آورد. خروس بزرگ با پرهای سفید و چشمانی که دائما دور و بر را نظاره می کرد. او خروس را رو به جمعیت گرفت و گفت: « خروس سفید می تواند گواه حقیقت حرف های ما باشد. »

هفت مرد و یک زن بودند. همگی وارد بوستان شهریار شدند. بساط چندانی به همراه نداشتند و تنها خروس را به نمایش گذاشته بودند. اینجا، مقابل تالار رودکی حتما مشتریان بیشتری به سراغشان می آمد. معرکه گیری برای فروش چند مهره بود. آنان" تیربند" می فروختند. جمعیت همچنان متعجب و خیره فروشنده ها را نگاه می کردند. می خواستند تیربند را به گردن خروس ببند و به او شلیک کند اما اول یک شرط داشت: « پول را که بپردازید ما تیربند را وصل می کنیم. »

معرکه گیری هنوز تمام نشده بود. یکی فریاد می زد، دیگری همراهی اش می کرد. سه نفر هم در سکوت اطراف را نگاه می کردند و دائما مواظب دور و بر بودند. زنی هم همراه آنان بود و چیزهای لازم را سریع دم دست مردان قرار می داد. « حتی می توانید آن را روی خودتان هم امتحان می کنیم. مهره را می بندیم بعد به سویتان شلیک می کنیم، اسلحه در همین کیف کناری است. »

همه با ترس و تعجب تنها نگاه می کردند و منتظر حرکتی از طرف یکی از معرکه گیران بودند. " مهره تیربند" آنقدر قدرت دارد که می تواند فرد را در برابر تیرگلوله نیز حفظ کند. " فقط کافیست آن را به خود وصل کنید با خاصیت مغناطیسی خود مثل یک زره آهنین حافظ شماست. " بالاخره یک نفر از بین جمعیت پیدا می شود و برای معامله نزدیک معرکه گیران می رود. می خواهد اول امتحان کند ببیند خروس تاپ تحمل شلیک گلوله را دارد و پرهای سفیدش به رنگ خون در نخواهد آمد! اما معرکه گیر طفره می رفت.

چون نیاز به خواندن وردهای مخصوص است، این کار را نمی کند. می گوید اگر پول را پرداخت کند تازه مهره ها را حاضر است به او نشان دهد. چند مهره و سنگریزه را با ترفندهای مختلف از یک کیسه سبزرنگ کوچک بیرون آورد و دوباره آن را داخل کرد. دیگر سکوت برقرار شده بود مرد با چشمان هیجان زده و مردد کیسه سبزرنگ را نگاه می کرد که ناگهان صدایی همه را میخکوب کرد.

" هیچ کس از جایش تکان نخورد. " در کمتر از چند ثانیه و پیش از آنکه کسی بتواند تکانی بخورد پلیس دور معرکه گیرا را گرفت و به آنان حمله کرد. خروس سفید وحشت زده شروع به سر و صدا کرد، مهره ها پخش زمین شد و به هر سو می رفت. فروشنده اصلی را روی زمین انداختند تا تکان نخورد، هرکدام به سمت یکی از معرکه گیران رفتند و آنها را گرفتند. دست هایشان را از پشت بستند.

باند کلاهبرداری معرکه گیران لو رفته بود و همه این معرکه گیری تحت کنترل نامحسوس پلیس بود. این هفت مرد و یک زن مبلغ ۵ میلیارد تومان با همین شیوه کلاهبرداری کرده بودند. اولین مهره های تیربند را در استان های جنوبی کشور فروختند و با همین روش و تبلیغات روی مهرهای مغناطیسی دروغین راه را گرفتند و به تهران آمدند.

مهره های سفید، یک سنگ سفید و دو سنگ سبز به اندازه نخود، پر مرغ و چند برگ کاغذ که روی آنها دعای بخت گشایی نوشته شده بود، سنگریزه های رودخانه، چند مهره مار، شاخ افعی شاخ دار، پر مرغان هوایی و یک خروس همه آن چیزهایی بود که این باند با استفاده از آن ها ۵ میلیارد تومان از مردم کلاهبرداری کردند.

فروش کاخ دادگستری و گرفتن لقب آرسن لوپن

مرد مو قهوه ای زمانی که وارد ساختمان کاخ دادگستری شد، چهره اش تغییر کرد، ابتدا کمی تعجب کرد اما وقتی به اتاق ها سر می زد چهره اش بیشتر در هم فرو می رفت. او که دیگر کاملا عصبانی شده بود وارد اتاق ها شد و با خشم و زبانی که فارسی را به سختی صحبت می کرد، می گفت: " چرا بیرون نرفته اید! از اینجا بروید، اینجا متعلق به من است! " این خارجی درمانده کسی نبود جز یک تاجر پولدار که ۱۰ روز پیش کاخ دادگستری را برای ساخت مرکزی تجاری در ایران، به مبلغ ۵۰۰ هزار تومان خریداری کرده بود.

فروشنده و فردی که این جرأت را به خرج داده تا کاخ دادگستری در خیابان خیام را به کل بفروشد کسی جز آرسن لوپن ایران نبود.

مردی باهوش و مسلط به زبان عربی و انگلیسی. مهدی بلیغ یکی از کلاهبرداران سرشناس ایران است و اگرچه بیشتر عمر خود را در فرار و یا زندگی در زندان سپری کرده اما در تمام این سال ها مردم همیشه پیگیر خبرها و شنیدن کلاهبرداری تازه و جذابی از این مرد چشم سبز بودند و با وجود اعدامش در سال ۱۳۶۰ و بعد از انقلاب هنوز نام او در رسانه ها جای دارد و از او به عنوان یکی از باهوش ترین کلاهبرداران ایران یاد می شود. آنقدر که مسعود کیمیایی کارگردان سینمای ایران تصمیم گرفته از داستان زندگی او فیلمی بسازد. این مرد هیچ گاه دست از کلاهبرداری برنداشت و از هر نوع کلاهبرداری کوچک تا بزرگ، از فروختن کاخ دادگستری به مرد خارجی تا فروش یک تلوزیون زندان به مبلغ ۱۰۰ هزار تومان به یک زندانی را در پرونده خود دارد.

او روز محاکمه خود به اتهام قتل همدستش برای اولین بار از دست مأموران فرار کرد. بلیغ قبل از اینکه به جلسه محاکمه در دادگستری وارد شود، از مأمور همراهش اجازه رفتن به دستشویی را گرفت. مأموران بدون آنکه از نیت واقعی وی اطلاعی داشته باشند با درخواست وی موافقت می کنند. مهدی بلیغ وارد دستشویی می شود و مأموران محافظ وی پشت در دستشویی انتظار بیرون آمدن او را می کشند ولی پس از آنکه این انتظار طولانی می شود آنان چندبار در می زنند و متوجه می شوند در دستشویی از داخل بسته شده است. وقتی در دستشویی باز شد تنها صحنه روبه روی مأموران پنجره شکسته دستشویی بود. بلیغ فرار کرده بود.

با وجود آنکه جست وجو برای پیدا کردن بلیغ شروع می شود او از کشور خارج شده و زندگی جدید را شروع می کند. هیچ کس از او خبر ندارد تا آنکه ردپای او را در عراق پیدا می کنند. بلیغ در مدت این مدت با یک دختر عراقی ازدواج می کند و صاحب فرزندی نیز می شود. اما زندگی خوب و آرام او دیری نمی پاید و با هماهنگی های پلیس بین الملل ایران با پلیس بین الملل عراق دستگیر می شود. بلیغ به همراه چند مأمور با قایق به سمت ایران فرستاده می شوند. اما او در همان زمان دومین فرار بزرگ خود را رقم می زند. او از یک لحظه غفلت پلیس استفاده کرد و خود را در آب انداخت. شلیک های متعدد مأموران بی نتیجه می ماند و بلیغ شناکنان از میان رگبار گلوله ها جان سالم به در برد.

این متهم فراری مدت زیادی را روی آب شناور می ماند تا اینکه یک ماهی گیر او را از آب می گیرد. او بلیغ را درحالی که بی حال شده است به خانه اش می برد. بلیغ این بار بعد از بهبودی به کویت رفت و از آنجا نیز به لبنان گریخت. اما بعد از مدتی در لبنان نیز شناسایی شد و پس از دستگیری در خردادماه سال ۱۳۳۷ با ۱۲ مورد اتهام در شعبه دوم دیوان عالی محاکمه شد. او حتی زمانی که در زندان بود تلویزیون زندان را به یک زندانی فروخت. زندانی نگون بخت هم موقع آزادی قصد بردن تلویزیون را به خانه اش داشت که تازه فهمید چه کلاهی سرش رفته است.

فرارها و دستگیری های مهدی بلیغ در تمام این سال ها ادامه داشت اما در نهایت زندگی برای او تلخ تمام شد. مردی که می گویند به دلیل گذراندن زندان های طولانی به قانون تسلط زیادی داشت و برای زندانیان کم درآمد نامه در درخواست های حقوقی می نوشت، در نهایت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به اتهام حمل موارد مخدر دستگیر شد و یکسال بعد یعنی در سال ۱۳۶۰ و در سن ۶۳ سالگی اعدام شد. او در سال های آخر عمر در فقر و اعتیاد به سر می برد.

دستگیری گلزار در زندان

گاهی شباهت ظاهری به ورزشکاران و هنرمندان هم راهی خوب و راحت برای کلاهبرداری است. این بار شباهت صدای مرد کلاهبرداری به محمدرضا گلزار برای این بازیگر دردسرساز شد. این کلاهبرداری عجیب زمانی فاش شد، که کارمند یکی از فرودگاه های تهران پیش ماموران رفت و گفت طعمه کلاهبرداری شده است.

کارمند بیچاره چندی قبل در دفتر کارش نشسته بود که مردی با صدایی آرام و لحنی مودبانه سلام کرد و گفت: من محمدرضا گلزار هستم. کارمند فرودگاه باورش نمی شد که این ستاره سینما به او زنگ زده باشد.

قربانی کلاهبرداری گفت: " خیلی تعجب کرده بودم. محمدرضا گلزار به من زنگ زده بود. او بعد از اینکه با حرف هایش مرا آرام کرد، گفت ؛ او و همکارش بهرام رادان با فرودگاه قراردادی بسته اند که بر اساس آن فروش بلیت هواپیماها را به صورت انحصاری در اختیار دارند. آن مرد سپس به من گفت او و بهرام رادان قصد دارند مرا به عنوان مدیر فروش معرفی کنند وقتی این حرف را شنیدم خیلی خوشحال شدم موقعیت مناسبی نصیبم شده بود و می توانستم به پیشرفت خوبی دست پیدا کنم برای همین بلافاصله پیشنهاد آن مرد را قبول کردم و حتی به او گفتم همسرم بیکار است و وی و رادان می توانند از او نیز کمک بگیرند. گلزار قلابی نیز درخواست مرا پذیرفت و گفت برای انجام مراحل اداری استخدام خود و همسرم باید ۱۷۰ هزار تومان به یک شماره حساب واریز کنم او سپس شماره حساب مردی به نام مهران را به من داد و من نیز بلافاصله پول را پرداخت کردم. "

ماجرای کلاهبرداری به همین جا ختم نشد و استخدام همسر شاکی از سوی حراست فرودگاه رد شد. گلزار قلابی وقتی این موضوع را شنید مثل روز اول خیلی خونسرد به طعمه خود قول داد که در جلسه ای آینده با دکتر الهام، سخنگوی دولت این موضوع را مطرح می کند تا مشکل استخدام رفع شود.

گلزار قلابی در مرحله بعد درخواست استخدام سه منشی را می دهد که این رفتار او باعث شک کارمند فرودگاه شده و او موضوع را به پلیس اطلاع می دهد.

این شکایت کافی بود تا ماموران تحقیقات برای دستگیری گلزار قلابی را آغاز کنند. ماموران از شاکی خواستند همچنان به ارتباطش با متهم ادامه بدهد تا بتوانند ردی از او به دست بیاورند. ماموران در ردیابی تماس های مرد کلاهبردار دریافتند او از زندان تماس می گیرد. به همین خاطر هماهنگی با مسوولان زندان انجام شد و مرد شیاد به دام افتاد.

سلطان کلاهبرداری ایران کیست؟

سلطان کلاهبرداری ایران مرد میانسالی است که با یک تلفن توانسته گردش مالی بسیاری به دست بیاورد. به دلیل آموزش کلاهبرداری و جعل به زندانیان به او لقب دکتر داده اند. او در زندان برای مجرمان خرده پا کلاس آموزشی می گذارد و به این طریق از آن ها شهریه می گیرد. هر بار که به دلیل ارتکاب جرمی به زندان می رود، زندانیان زیادی را آموزش می دهد و آن ها را تبدیل به کلاهبرداران حرفه ای می کند. سلطان کلاهبرداری کشور که به دکتر حمیدزاده معروف است از چند سال قبل فعالیت های مجرمانه خود را در یکی از زندان های استان البرز آغاز کرد. متهم می انسال روش جدیدی را ابداع کرد و با استفاده از تلفن زندان اقدام به کلاهبرداری از اصناف به روش کارت به کارت کرده و میلیارد ها تومان به این روش به جیب زد.

او تنها در یکی از کلاهبرداری هایش توانسته بود با چرب زبانی خود را مسئول خرید یکی از ارگان های نظامی کشور معرفی کند و با جلب اعتماد مغازه داران میوه و تره بار تهران صد ها میلیون از آن ها کلاهبرداری کرد. بررسی اقدامات تبهکارانه دکتر حمیدزاده نشان داد، او به بهانه گرفتن پرینت حساب طعمه های خود را به پای عابر بانک کشانده و از آن ها می خواست زبان انگلیسی را انتخاب کنند. او سپس با کمک صاحب حساب اقدام به انتقال پول به حساب خود می کرد.

سلطان کلاهبرداری کشور که تاکون ۳۵ سابقه کیفری از جمله اعتیاد، کلاهبرداری، جعل و سرقت را دارد که هفته گذشته از سوی ماموران مبارزه با جعل و کلاهبرداری پلیس آگاهی در زندان شناسایی شد. او در بازجویی ها به ۵۰۰ کلاهبرداری کارت به کارت اعتراف کرد.

ظهور آرسن لوپن دیگری در ایران

می توان نام او را، آرسن لوپن دیگر ایران گذاشت. حامد با جا زدن خود به عنوان مأمور نظامی، صدها میلیون تومان از افراد زیادی کلاهبرداری کرد و حتی باعث سکته قلبی همبندی خود در زندان شد.

زندانی بیچاره با اعتماد به همبندی اش از او می خواهد در دوران مرخصی از زندان به سراغ خانواده اش برود و اگر هم توانست رضایت خانواده شاکی را جلب کند. او شنیده بود هم بندی اش یک نظامی است و دست به خیر دارد. برای همین به او می سپارد تا راهی برای رهاییش پیدا کند اما مدتی بعد خانواده اش خبر بدی به او می دهند. " حامد پیش ما آمد و گفت خانواده شاکی گفته اند اگر ۴ میلیون تومان بدهید ما هم رضایت می دهیم. " خانواده زندانی به هر دری می زنند تا پولی جور کنند و همه چیز را می فروشند و ۴ میلیون را به دست دوست زندانی می سپارند اما بعد نه خبری از او و نه رضایتی از طرف خانواده شاکی می شود. مأمور قلابی مهربان پول را گرفت و فرار کرد و زندانی هم بعد از فهمیدن موضوع سکته قلبی می کند و مجبور می شود یکسال دیگر هم در زندان بماند.

مأموران رد پای حامد را در هفت شکایت دیگر مربوط به کلاهبرداری پیدا می کنند. او همه این هشت کلاهبرداری را در مدت مرخصی و بعد از فرار از زندان انجام داد. او که بعد از شش سال ماندن در زندان دست به این فرار زده بود، هنوز دستگیر نشده و پلیس حتی چهره های مختلف او را منتشر کرد تا شاید کسی او را دیده باشد اما این کار تنها به تعداد شاکی های پرونده مأمور قلابی اضافه کرد و معلوم شد او چند صد میلیون کلاهبرداری کرده است.