بندهای جان آدمی
در روزگار پیشروی زهر زای ارز و تورم و مسکن، کام مان را بیش از این تلخ نکنید. نگذارید درخت امید از بیخ و بن خشک شود که اگر امید را از قلب آدمی گرفته شود، میزبان یا می میرد یا آزاد می شود. از ما گفتن و از شما نشنیدن.
حسن محدث زاده - در آغاز به بند رحم مادر بسته شده ایم تا از خون او تغذیه کنیم. بعد به دنیا می آییم و به بند عجز و ناتوانی کودکی. سال ها بعد بند مدرسه و تحقیرهای معلم و مکافات های ادب شدن. بعد بند بلوغ و بند عشق و ازدواج و بچه داری و بند پیری و کهولت و خرده خرده شدن، فرسودن و فرو رفتن به خاکستر عمر. چه وقت جان از بندها رها می شود؟ این ها را "اسماعیل فصیح" در رمان خواندنی "ثریا در اغما" نوشته است (با اندکی تغییر).
شاید اگر امروز فصیح زنده بود و بر قانون بقای بند تکمله ای می زد، می نوشت: بوشهری ها را زیاده بر آن همه بند، به بند بی آبی و بی برقی نیز آویخته اند. بندی که از دوران چنگ زدن به رحم مادر تا فرو رفتن به خاکستر عمر با آنها خواهد بود و نمی گسلد. فقط از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود.
سهم بوشهر از بی برقی، کمترین است. اما همچنانی که ما تورم را با جیب هایمان می سنجیم نه با آمارهای سیف و نوبخت، سهم خاموشی مان را نیز از ساعات خاموشی آزاردهنده ظهرگاهی می سنجیم نه با اینستای نماینده.
مگر برای گازی که از دل خاک زجردیده ما شعله می کشد تا به دوردست ترین دوردست ها برسد و در سرمای زمستان بر مناطق سرد زی گرما بیافریند، سهمیه خفتن و خاموشی در نظر می گیرید که در ساعات خشمناکی خورشید، برق را بر ما می بندید و می گویید بسازید و بسوزید. اگر دیگران زندگی می کنند تا بمیرند، شما بمیرید تا زندگی کنید.
اگر چه رای دادیم تا به عقب بر نگردیم اما در این بی آبی و بی برقی از سال ها قبل هم فراتر و در واقع فروتر رفته ایم. شاید بتوان همچو پدران استخوان پوسیده ی غارنشینمان با بی برقی سرکنیم، اما بی آبی را کجای دلمان بگذاریم؟ به زلال وهم آلود کدام رودخانه پناه بگیریم یا سر در کدام چاه فرو بریم تا عطش خویش را سرکوب کنیم.
می گویند اسراف کرده اید و باید تاوانش را بدهید. قبول؛ ما مُسرفیم. اما آیا شما که مسئولیت داشتید و دارید، تاوان بی تدبیری خود را می دهید؟ دریغ از یک استعفا و عذرخواهی. فقط برای محو کردن ندانسته هایتان به آسان ترین راه یعنی قطعی و خاموشی متوسل شده اید. دست مریزاد.
در روزگار پیشروی زهر زای ارز و تورم و مسکن، کام مان را بیش از این تلخ نکنید. نگذارید درخت امید از بیخ و بن خشک شود که اگر امید را از قلب آدمی گرفته شود، میزبان یا می میرد یا آزاد می شود. از ما گفتن و از شما نشنیدن.
ارسال نظر