به گزارش پارس ، درست از سال گذشته وقتی  سفیر  کودکان  و سالمندان شدم سعی کردم کارهای کوچکی که از دستم بر می آید انجام بدهم اما الان فکر می کنم چقدر راه نرفته مانده. به برخی شیرخوارگاه های دور سرزدم، به دیدار مقامات بهداشت جهانی رفتم و گاهی در بحبوحه خبرنگاری در مناطق جنگی مثلا با وزیر بهداشت سوریه ساعت ها صحبت کردم.

در ایران سراغ باشو رفتم که غریبه کوچک حالا بزرگ شده بود، سراغ بچه های سوخته کلاس درسی در شین آباد رفتم. به نمایندگان مجلس بابت تعلل و تامل بیش از حد در برخی موارد که حقوق کودکان بی سرپرست را شامل می شد بارها گلایه کردم و آنها هم بر من بسی کمان ملامت کشیدند. طرح هایی که به ذهنم می رسید را با آدم های تاثیرگذار در میان گذاشتم. یکی مثل کی روش سرمربی فوتبال. یا با افتخار، نامه های سالمندان را از دستشان به دست مسوولی سپردم و پیگیری کردم اما اعتراف می کنم کم پیگیری کردم یعنی راستش هی سرم شلوغ می شد و گاهی گیج می شدم. مثل پت پستچی!
 



القصه… خودم می دانم و خدایم که خداوکیلی کاری نکردم. شرمنده ام.
حتی اگر رییس بهزیستی بگوید یک خبرنگار، پرکارترین سفیر ما بوده، وجدانم چیز دیگری می گوید. می گوید بارها اینقدر کار سرت ریخت که آلزایمر گرفتی. خدا نکند خدا بیاید بزند پس کله ام که چه کارها  می شد بکنی و نکردی… به قول آن شاعر دلشکسته ای که اگر بود الان عاشق دنیای مجازی بود و استاتوس هایش یکی هزار تا لایک می خورد:
  فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید/ شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد

 
 
پی نوشت: بلاگم حسابی خاک گرفته. چند وقتی بود حوصله آپدیت کردن اینجا رونداشتم. حتی ذوق کامنت های تو  هم نتونست وادارم کنه اینجا چیزی بنویسم. من مومنم به اینکه… آخرین سنگر سکوته…