به گزارش پارس ، مدیر گالری گلستان در گفت وگویی که به مناسبت سال روز تولدش با ایسنا، داشت، درباره ی دوران کودکی اش گفت: کودکی بسیار شاد و سرخوشی داشتم. خاطرات خوبی از آن دوران دارم، اما شاید تصویری که از همه بیشتر در ذهنم مانده، بازی و دوچرخه سواری در مزارع دروس بود که تنها ساکنینش ما بودیم و مزارع گندم و کلاغ ها که هنوز هم مثل ما به این محله وفادار مانده اند.

او افزود: من شش سال از کاوه بزرگتر بودم و در واقع خواهر بزرگتر! پس رابطه ی ما هم سالیان سال رابطه ی خواهر بزرگتر با برادر کوچکتر بود، اما بعد از این که هردوی ما به ایران برگشتیم، این رابطه خیلی دوستانه شد و از نظر عاطفی به هم وابسته بودیم، هرچند که دنیاهایمان و نقطه نظرهایمان خیلی شبیه به هم نبود.

گلستان درباره ی برادرش و تاثیر مرگ او گفت: کاوه به معنای واقعی کلمه انسان بود و به شدت حساس و مهربان. از عکس هایش و نگاهش به معضلات اجتماع این را می شود به خوبی درک کرد. همچنین حساسیتی که به جنگ ایران و عراق داشت و عکس های فوق العاده ای که از صحنه های جنگ، زندگی کارگران و زنان قلعه گرفت این مسئله را پررنگ تر می کند. مرگ کاوه مرا با مقوله ی مرگ و غیبت کسی که دوست داریم و دلتنگی برای دیدنش آشنا کرد، فاجعه یعنی همین.

او همچنین به گذشت یک سال از مرگ مادرش اشاره کرد و افزود: من هر لحظه در کنار مادرم هستم. هفته ی پیش یک سال از نبودنش گذشت و هر روز بود و بود و هست و هست. دلم برای لبخندش تنگ شده.

این مترجم در پاسخ به این پرسش که چه میزان حضور نویسندگان و شاعران در جلب او به سوی ادبیات و ترجمه نقش داشت، اظهار کرد: من در یک محیط فرهنگی – هنری بزرگ شدم. خانه ی ما محل رفت و آمد اهالی فرهنگ و هنر بود، پس عجیب نیست که مترجم باشم و گالری دار. اگر چنین نمی شدم عجیب می بود. شرایط و آدم های زندگی ام باعث شدند که کارهایی را در زندگی ام انجام بدهم که دوست داشته ام. البته من هم بلد بودم که فرصت ها را از دست ندهم و از آن ها استفاده ی درست بکنم که باز این هم برمی گردد به همان شرایط و همان آدم ها.

او ادامه داد: من وقتی به گذشته و کارهایی که کرده ام نگاه می کنم، از خودم تعجب می کنم که چقدر انرژی داشته ام که توانسته ام سه بچه را بزرگ کنم و ۴۰ کتاب ترجمه کنم و ۲۵ سال یک گالری را بچرخانم و اصلا حس نکنم که سال آینده ۷۰ ساله می شوم! ! فکر می کنم باید خیلی پررو باشم! ! هرچند که این روزها احتیاج بیشتری به هیچ کاری نکردن و فقط جدول حل کردن حس می کنم. شاید این نشانه ها همان چیزی باشد که « پیری» نام دارد. نمی دانم.

گلستان در بخش دیگری از سخنانش درباره ی آثارش در حوزه ی ترجمه، گفت: همه ی کتاب هایم را دوست داشته ام که زحمت ترجمه کردن شان را به جان خریده ام، « میرا» ، « زندگی در پیش رو» ، « بیگانه» ، « اگر شبی از شب های زمستان مسافری» ، « تیستوی سبزانگشتی» و… همه را دوست دارم. برای ترجمه ی « اگر شبی… » ، « بیگانه» و « محاکمه سقراط» سختی بیشتری کشیدم.

او در پاسخ به این سوال که آیا کاری بوده که دوست داشته در زندگی اش بکند ولی موفق به انجام آن نشده است، گفت: هر کسی در زندگی اش کارهای نکرده دارد یا کارهای کرده ای که بهتر بود نمی کرد. من دومی را بیشتر دوست دارم.

او همچنین به علاقه اش به کتاب « تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران؛ مصاحبه با لیلی گلستان» اشاره و تاکید کرد: این کتاب را که مصاحبه با من بود دوست دارم. چون هر چه را خواستم گفتم و بازتاب فوق العاده و دور از انتظاری داشت. عجیب بود که به چاپ چهارم هم رسید و اگر بی جهت توقیف نمی شد شاید به چاپ های بیشتری هم می رسید.

مدیر گالری گلستان در پاسخ به این پرسش که ترجمه کردن و ادبیات را بیشتر دوست دارد یا گالری داری و حضور در کنار هنرمندان را گفت: کار ترجمه و گالری داری را به یک اندازه دوست دارم. مدیریت گالری باعث شد با جوانان هنرمند بیشتر آشنا شوم و از این آشنایی بسیار خوش حالم. آن ها فوق العاده اند. حضور در گالری همچنین باعث شد که بالاجبار با مردم تماس بیشتری داشته باشم و آشنایی با آن ها برای من که زیاد در اجتماع نبودم، جالب و مغتنم بود.

گلستان در ادامه با بیان این که هنر باید تاثیرگذار باشد، اظهار داشت: آثار هنرمندان و نقاشان ما از زندگی و فضایی که در آن هستیم نشات گرفته است. به نظر من تاثیرپذیری از هنر غرب هم اشکالی ندارد.

این گالری دار درباره ی لزوم حمایت از هنرمندان بخش تجسمی توسط دولت گفت: در سال های گذشته ترجیح من این بود که نه حمایت دولت را می خواهیم و نه دخالتش را! اما حالا شاید با وضع به وجود آمده دامنه ی توقعاتمان بیشتر بشود. ببینیم وزیر ارشاد چه کسی می شود. باید بنشینیم به تماشا. اما همیشه به بخش خصوصی خوش بین بوده ام و دیدیم که این خوش بینی واهی نبوده است.

به گزارش ایسنا، لیلی گلستان (تقوی شیرازی) ، مترجم و مدیر گالری گلستان، در ۲۳ تیرماه سال ۱۳۲۳ در تهران متولد شد. پدرش ابراهیم گلستان فیلمساز و نویسنده ی مشهور، و برادرش کاوه گلستان عکاس بود که در سال ۸۲ هنگام تصویربرداری در ۱۳۰ کیلومتری کرکوک عراق، بر اثر انفجار مین کشته شد. مادرش فخری گلستان نیز از سفالگران و مجسمه سازان خودآموخته بود، که تیرماه سال ۹۱، به گفته ی لیلی گلستان بر اثر کهولت سن و ضربه ی روحی شدیدی که از مرگ کاوه خورده بود، درگذشت.

لیلی در سال ۴۷ با نعمت حقیقی، فیلمبردار سینما ازدواج کرد. پسر آن ها مانی حقیقی، بازیگر و فیلمساز است.

او پس از تحصیل در پاریس به ایران بازگشت و در کارخانجات پارچه بافی به عنوان طراح پارچه مشغول به کار شد. مدتی را نیز در تلویزیون ملی ایران مدیر برنامه ی کودکان و نوجوانان بود. پس از آن به ترجمه ی آثار بزرگان ادبیات پرداخت و در سال ۶۰ کتاب فروشی گلستان را افتتاح کرد. هشت سال بعد این کتاب فروشی را به گالری و محلی برای نمایش آثار هنرمندان تبدیل کرد که تا امروز به کار خود ادامه داده و از معروف ترین گالری های تهران است.

« زندگی، جنگ و دیگر هیچ» ، « گزارش یک مرگ» ، « قصه ها و افسانه ها» ، « میرا» ، « بیگانه» و « مردی که همه چیز همه چیز همه چیز داشت» از کارهای او در حوزه ی ترجمه هستند.