به گزارش پارس به نقل از ایسنا، « سایت امام موسی صدر» در ادامه نوشت: دو نکته توجه ما را به خود جلب می کرد: نخست، تلاش محسوسی که در ناشناخته ماندن آنان دیده می شد و حتی در شیوه ی نگارش نام شان محسوس بود. دوم، سطح تحصیلات و شغل فرزندان دکتر چمران. (پسران چمران در آتش نشانی و شرکت صنایع چوب مشغول به کار بودند. ) نوشته های سارا – که پس از جدایی مادر و پدرش با پدرش زندگی می کرد- نشان می داد که دایی های اش حاضر نیستند در باره ی پدرشان صحبت کنند؛ و با مرگ مادر بزرگ راز بزرگی از دسترس او پنهان مانده است.

به سرعت پرسش ما از کنجکاوی صرف به این پرسش اساسی دگرگون شد که آیا مصطفای چمران – فارغ از تمام وجوه علوی و علمی و عملی در مقام شهید و دانشمند و مجاهد- پدر خوبی برای فرزندان خود بود؟ یا به تعبیر دیگری، چرا شهید چمران یتیمان مدرسه ی عاملیه ی صور را بر چهار فرزند خود ترجیح داد؟ داستان های متعددی از شور و شوق دکتر چمران و احساس پدری نسبت به یتیمان شیعه ی جنوب لبنان را خوانده بودیم؛ و می دانستیم چگونه خود را پس از بوسیدن جمال در برابر این کودکان یتیم بازخواست کرده است. نیز می دانستیم که استدلال غالب این است که این جدایی به رغم خواست و تلاش دکتر چمران صورت گرفته است؛ و او تلاش کرده با استقرار خانواده اش در لبنان، در کنار این کودکان یتیم، بین خانواده ی کوچک خود و خانواده ی بزرگ مدرسه ی عاملیه جمع کند؛ اما گروهی نخواسته اند و با ایجاد مزاحمت هایی برای او و همسرش -که بیشتر بر قضاوت ظاهری متمرکز بود- اسباب رنجش همسرش را فراهم کنند؛ و او با یقین به عشق شمع به پروانه، تصمیم به بازگشت به امریکا بگیرد؛ و این تصور در خیال همسر او نمی گنجید که این بار شمع چمران برگرد پروانه نگردد! ولی چنان شد. این ضربه ی عاطفی ظاهراً چنان بوده است که بر خلاف تصور دکتر چمران که استدلال اصلی او برخورداری فرزندان اش در امریکا از بهترین مواهب زندگی و امکانات آموزشی در کنار مادر و خاندان مادری (و شماری دیگر از خاندان چمران ساوه ای که با خاندان هسر چمران نسبتی مضاعف داشتند) استوار بود، این فرزندان -که از بهره ی هوشی پدر و مادر باید بهره ای داشته باشند- به جایگاه اقران شان نرسیدند؛ از تحصیلات عالی محروم شدند و مکانت اجتماعی درخور خود را نیافتند.

در این میان بار چنین مسؤولیتی را نباید در تعهد چمران به مدرسه ی عاملیه و کودکان یتیم آن خلاصه کرد؛ چرا که جدایی فیزیکی چمران از همسر و فرزندان دست کم دو سال پیش از آن و با آغاز دوره های آموزش نظامی اعضای نهضت آزادی ایران در مصر، پدید آمده بود. متأسفانه از این مقطع اطلاعات روشنی در دست نیست. می دانیم که در این دوره ها افرادی از فتح نیز شرکت داشته اند و همراه و معاون و محافظ بعدی وی ابویاسر نیز از همراهی با ابوجمال در این دوره ها خبر داده است.

هم چنین، اطلاع چندانی در دست نیست که چرا دکتر چمران بعد از بازگشت به ایران، امکان دیدار با فرزندان و همسر اول خود و احیاناً انتقال آنان به ایران را فراهم نکرد؛ هرچند روایت زندگی غادة جابر -همسر دوم و لبنانی چمران- نشان می دهد که درگیری چمران در امور انقلاب و بحران کردستان و سپس ستاد جنگ های نامنظم امکان زندگی معمولی را از وی نیز گرفته است؛ و فرصتی برای پرداختن به فرزندان نبوده است. گفته می شود که چمران با فرزندان خود دراین مقطع در تماس بود؛ ولی اوضاع ایران و درگیری او در مشاغل حساسی که مستلزم رفت و آمد مستمر بود، امکان استقرار در خانه ای مسکونی را از او سلب کرده بود؛ و با علم به این نکته او تلقی فرزندان و همسر اول اش را از سمت وزارت در جمهوری اسلامی ایران و سطح زندگی وزیر قرین واقع نمی دید. خاطرات غادة از زندگی در اتاقی در زیرزمین نخست وزیری به اندازه ی کافی گویاست.

این داستان وجهی تراژدیک نیز دارد. جمال یکی از پسران دکتر چمران پس از جدایی از پدر، و زمانی که هنوز وی در لبنان بود، در استخر خانه ی پدربزرگ در امریکا غرق می شود؛ و پیش از آن که خبر به پدر برسد، وی از طریق رابطه ای روحی آن را در می یابد. نوشته های ابوجمال در سوگ فرزند، نمونه ای نادر از نثر حزین چمران است؛ که عشق به خدا و رضای او و تضحیه برای او را با عشق به فرزند پیوند می زند و کلید فهم رفتار او را به دست می دهد.

نمونه ای از نوشته های نادر دکتر چمران در باب فرزندان خود را می خوانیم:

« ای فرزندم! در این دنیا نتوانستم به تو کمکی کنم.

اما آن جا در آسمان ها، لحظه ای از تو جدا نخواهم شد؛

و دیگر قدرتی نیست که همبستگی ما را از هم بگسلد.

بُنَیَّ … !

مَعَک، مَعَک، لا أفارقک … !

فرزندم با تو خواهم بود از تو جدا نمی شوم!

خدایا! تو می دانی که قلب من سرشار از مهر و محبت است؛ و همه ی مخلوقات تو را به شدت دوست می دارم؛ و در بعضی از حالات این دوستی به درجه ی عشق و پرستش می رسد. تو می دانی که احتیاج دارم که عشق بورزم و بپرستم؛ و چه بسا که به محبوب هائی تا درجه ی پرستش عشق ورزیده ام؛ اما هر وقت که عشق من به کسی و یا به چیزی به درجه ی عشق رسیده است، تو آن را از من گرفته ای تا کسی را و چیزی را به جای تو معبود خود نکنم.

ای خدای بزرگ! تو را شکر می کنم که (قلب مقدس مرا جایگاه خود کردی) با تجربه های تلخ و ضربه های قاطع و شکننده قلب مرا از خطرناک ترین گمراهی ها نجات دادی و این آتش کده ی مقدس را فقط جایگاه خود کردی.

خدایا!

تو می دانی که عزیزترین جگرگوشه ام طعمه ی مرگ شد؛

و وجود مرا به آتش کشید؛

و بعد از پنج سال، هنوز زخم عمیق آن بر قلب مجروح ام سنگینی می کند. »

دکتر چمران، قلم روانی داشت؛ و فرصت را برای نوشتن از حالات درون خود از دست نمی داد؛ و شاید نوشتن بخشی از فرآیند محاسبه ی نفس و حساب کشی خود بود. تفاوت نوشته های او با گفتگوهای تنهایی دکتر شریعتی، در بیان اول شخص دکتر چمران و نوشتن از خود است؛ خود او بیش از خود شریعتی در این نوشته ها نمایان است؛ بدون این که او قصد خودنمائی داشته باشد؛ چرا که این نوشته ها اصلاً و اصولاً برای انتشار نوشته نشده اند.

در نوشته های بالا، خطاب و گفت وگو در فضایی سه گانه صورت می گیرد: خودی در برابر خدا و در برابر فرزند یا فرزندان و همسر. منطق اصلی این نوشتار بر اساس سلوک عرفان عملی و تهذیب و محاسبه ی نفس نوشته شده است. اما مبنای نظری آن را باید در الهیاتی تنزیهی، برپایه ی برداشتی از توحید و اخلاص دانست؛ که در آن فرد (سالک و عارف) در راه طلب و در تجربه ی اتحاد بین خود و خدا (و برداشته شدن حجاب ها) ، خود را نفی می کند. این تعبیر عارفانه از « ازخودگذشتگی» در کنار مسؤولیت اجتماعی فرد، راه را بر چشم پوشیدن یا در اولویت ثانوی قرار دادن مسؤولیت های فردی و خانوادگی فراهم می کند؛ و در عدم امکان جمع میان دو مسؤولیت فردی، خانوادگی و اجتماعی، زمینه ی اولویت بخشی یا ترجیح مسؤولیت اجتماعی را فراهم می کند.

مقایسه ی نوشته ی بالا، با آخرین یادداشت شهید چمران (ساعاتی پیش از شهادت) که در آن با خود سخن می گوید و اعضاء و جوارح خود سخن می گوید، نکته ی درخور توجهی را روشن می کند. در نوشته، خطاب به جمال، او بر کلمه ی « فرزندان ام» خط کشیده است و « جگرگوشه ام» را در متن جایگزین کرده است. این بخش، تمام ناخودآگاه او را روشن می کند؛ او با فرزندان خود چنان رفتار کرده است که با خود عمل کرده است. فرزندان او بیش از جگرگوشه ی مصطلح عامیانه اند؛ « خود» او هستند؛ که در این میانه دیده نمی شوند و فدا می شوند؛ در راه رسیدن به آرمانی متعالی که رسیدن به خدا و رهایی انسان است، قربانی می شوند؛ همان گونه که « مصطفای چمران» خود را – و پیش از آن بخشی از خود یعنی جگرگوشه گان خود را- فدای این عشق متعالی به هستی کرد. فدا در اتصال به منبع عشق، موجود فانی را به سرچشمه ی بقا می رساند و جاودانه می کرد. عشق، چنان که چمران می فهمید و در همه جا می دید و از ابراز ش نسبت به همسرش « پروانه» یا محبوب اش « امام موسی صدر» یا دوستان اش « دکتر علی شریعتی یا دکتر صادق طباطبائی» نمی هراسید، رمز این فداکاری است. وقتی چمران در رثای شریعتی از صدای سخن عشق می گوید و یادگار جاودانه اش می خواند، به همین نکته اشارت دارد. عشق، اخلاص و تضحیه سه ضلع فهم رفتار و گفتار و نوشتار چمران اند.