به گزارش پارس نیوز، 

 آنچه در ادامه می خوانید، گفتگو با پدر، مادر، برادر، دختر و همسر شهید سید فاضل موسوی امین، از شهدای مدافع حرم اهواز است.

از خودتان و سید فاضل بگویید.

سید فاضل متولد پنجم اردیبهشت ۱۳۶۴ بود، او دوره ابتدایی و راهنمایی را در هویزه گذراند و بعد از اینکه در اهواز دیپلم گرفت وارد دانشکده افسری امام حسین (ع) شد، ابتدا در نیروی زمینی مشغول به کار و بعد به نیروی هوا فضا منتقل شد و زیرمجموعه نیروهای تهران قرار گرفت.

سید فاضل تقریباً جزء نخستین گروه‌های سنجش موشک و پهباد بود؛ اما در اثر کار سخت و قرار گرفتن در معرض تشعشعات دچار مشکل قلبی با ۱۰ سال سابقه کار بازنشسته شد. مدتی در تهران و شیراز مربی بود، بعد به ما گفت با توجه به تخصصی که دارد باید در نقاط دیگر هم خدمت کند و عازم سوریه شد.

ما بعد از شهادتش متوجه شدیم که در سوریه هم مسئول بود و هم مربی. یکی از فرماندهان سید فاضل که به دیدن ما آمده بود می‌گفت سید فاضل برای ما همه کاره بود، در کارهای مختلف از جمله پهباد، موشک، مربی‌گری، مترجمی، دفترداری و هر کاری که لازم می‌شد پیش قدم و جلودار بود.

چطور سید فاضل تشنه و عاشق شهادت شده بود؟

یادم می‌آید در کودکی معلمانی داشتم که بر اساس آیات قرآن با ما سخن می‌گفتند و ما را قرآنی تربیت می‌کردند، از این جهت ما با آموزه‌های قرآن بزرگ شدیم و سعی کردیم فرزندانمان را هم با همین روش بزرگ کنیم، زندگی ما با فرهنگ قرآنی و انقلاب امام خمینی (ره) عجین شده است؛ خدا را شکر می‌کنم که فرزندانم با تفکر و دیدگاه مکتبی و مذهبی بزرگ شدند و کارهایی که من نتوانستم انجام دهم را با علاقه دنبال می‌کنند؛ آنها روحانی، بسیجی، جهادگر و مسجدی هستند.

شما می‌دانستید کسی که لباس سپاه بر تن کند روزی هم ممکن است در جنگ شرکت کرده و شهید شود؟

بنده خودم هم بسیجی هستم و هم در دوران دفاع مقدس توفیق داشتم مدت کوتاهی در جبهه حضور پیدا کنم. کسی که در جبهه جنگ شرکت می‌کند، گویی همیشه باید منتظر شهادتش باشیم؛ البته کسانی هم که در جنگ‌ها شرکت نمی‌کنند نمی‌توانند ضمانت بدهند که تا لحظه‌ای دیگر زنده می‌مانند، پس چه بهتر که انسان با شهادت از این دنیا برود. شهادت افتخار است. اینکه ما همیشه می‌گوییم شعار «یا حسین (ع)» معنایش همین است، با حسین (ع) بودن یعنی همیشه آماده دفاع از اسلام و شهادت بودن.

وقتی سید فاضل تصمیم گرفت به سوریه برود شما مخالفتی نکردید؟

سید مرتضی پسر دیگرم هم خیلی دوست داشت به سوریه برود، اما شرایط برای سید فاضل مهیا شد و او رفت. من نه تنها مخالفت نکردم بلکه مشوق آنها هم بودم، این خواست من از خداوند است که فرزندانم در راه اسلام و امام حسین (ع) شهید شوند. با اینکه در شرایط فعلی جهاد بر همه افراد واجب نیست اما به قدر نیاز و ضرورت افرادی که توانایی رفتن دارند باید بروند، حال چه این جنگ و دفاع از حریم اسلام درون مرزهای کشور ما باشد چه کیلومترها بیرون از مرزها، حتی امروز هم اگر پسرانم بخواهند بروند من مخالفتی ندارم، هر کدام از پسرانم اگر کاری از دستشان برمی‌آید و خودشان هم می‌خواهند باید بروند و کمک کنند.

شما نگران سوریه رفتن سید فاضل نبودید؟

بنده خودم هم اگر امروز به درد بخورم و اعزامم کنند، می‌روم، عمل و حرف انسان باید با هم یکی باشد، گفتن خیلی حرف‌ها راحت است؛ اما عمل کردن به آنها کار هر کسی نیست، همان طور که در ایام محرم همه مردم آماده عزاداری هستند و هر کاری از دستشان برمی‌آید برای برپایی عزای حسینی دریغ نمی‌کنند، همه این مردم هم باید برای دفاع از اسلام و جهاد آماده باشند و اگر جنگی هست همه باید مرد میدان باشند. همان طور که در عزاداری‌ها می‌گوییم ما حسینی هستیم و فدایی اسلام و ولایت، در عرصه عمل و جهاد نیز باید حسینی عمل کنیم. شرایط جنگ‌های این زمان در سرزمین‌های اسلامی دقیقاً شرایط رویارویی حق و باطل است، به تعبیری یک طرف سپاه حسین زمان و یک طرف سپاه یزید زمان هستند، برای حفظ و حراست از دین باید هزینه کرد.

در ادامه با مادر شهید موسوی امین به گفت‌وگو پرداختیم. مادری صبور و فاضل که فرزندانی بسیجی و جهادگر تقدیم جامعه کرده و خود به ایستادگی در برابر ظلم و ستم تاکید دارد؛ اما چه باید کرد که مهر مادری و دلتنگی فرزندی رشید و مومن چاره‌ای جز صبر زینبی (س) ندارد...

***

از مادر داغ دیده فاضل در رابطه با خصوصیات اخلاقی شهید پرسیدیم و او صحبت خود را این گونه آغاز می‌کند:

«من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا»

پسرم همیشه از من خواهش می‌کرد دعا کنم توفیق شهادت نصیبش شود، اما برای من حتی فکر کردن به شهادت سید فاضل سخت بود.بعد از فتح بوکمال سید فاضل بنا نداشت به سوریه برگردد، چرا که قسمت اعظم کارها تمام شده بود؛ اما یک شب خوابی می‌بیند و تصمیمش تغییر می‌کند، در خواب می‌بیند حضرت زهرا (س) می‌فرمایند: ملت‌های دیگر از افغانستانی‌ها و پاکستانی‌ها از ما دفاع می‌کنند تو که فرزند ما هستی دیگر نمی‌آیی؟

صبر بر داغ فرزند بسیار سخت است و یاد مصیبت‌ها، رنج‌ها و صبوری کردن‌های حضرت زینب (س) است که این داغ را برای ما قابل تحمل می‌کند، من فقط به خاطر حضرت زینب (س) است که صبر می‌کنم. سید فاضل چهار کار مهم در سوریه داشت، که از جمله آنها هدایت هواپیمای بدون سرنشین و توپخانه بود، می‌گفت: وقتی از من این کارها برمی‌آید چطور بمانم و نروم؛ من نماز می‌خوانم و برای اهل‌بیت (ع) مجلس می‌گیرم، حالا که وقت عمل کردن به همه حرف‌هاست اگر بروم یعنی در کارهایم صادق بوده‌ام، نه اینکه بمانم و فقط حرف بزنم و ادعا کنم.

شهید فاضل در وصیتنامه خود به چه مطالبی‌اشاره کرده‌اند؟

ما وصیتنامه به آن شکل معمول از ایشان نداریم و تنها چند برگ از یادداشت‌های سیدفاضل به دست ما رسیده. از جمله نکاتی که وی در یادداشت‌ها ذکر کرده بوداشاره به جنایت‌های داعش است. او در قسمتی از این یادداشت‌ها نوشته: «ما نمی‌توانیم ظلم و جنایت داعش را ببینیم و ساکت بنشینیم، یزیدیان زمان ما بدتر از یزید ملعون نسل‌کشی و کودک‌کشی می‌کنند.»

جواب خانواده شهید سید فاضل به این شبهه که برخی می‌گویند چرا ایرانی‌ها به سوریه می‌روند و می‌جنگند، چیست؟

ما می‌گوییم چرا نباید بروند؟ مثل این می‌ماند که به نمازخوان بگویند چرا نماز می‌خوانی، این سؤال از اساس اشتباه است؛ بلکه به بی‌نماز باید گفت تو چرا نماز نمی‌خوانی، به کسی که عمل به وظیفه می‌کند نباید گفت چرا به وظیفه عمل کردی، باید از کسی که به وظیفه‌اش عمل نمی‌کند پرسید تو چرا به وظیفه‌ات عمل نکردی، درست است که انجام وظیفه با دلایل عقلی و منطقی قابل اثبات است؛ اما دلیل را باید از کسی خواست که عمل به وظیفه نمی‌کند.

امروز مردم مظلوم و ستم‌دیده فلسطین، بحرین، یمن، عراق و سوریه تنها به دلیل اسلامیت مورد تعرض و تهاجم قرار گرفته‌اند. این مردم مظلوم تاوان چه چیزی را پس می‌دهند؟ به چه گناهی مجازات می‌شوند؟ این‌ها گوشه‌ای از واقعیت‌های جهان امروز ماست. آیا یک فرد مسلمان یا حتی یک فرد آزاده می‌تواند این مصائب را ببیند و نسبت به آن بی‌تفاوت باشد.

***

برادر شهید، سید یوسف موسوی امین، روحانی برجسته‌ای است و حال و هوای برادر را در آخرین دیدار، حال مسافری می‌داند که عزم خود را برای رفتن به سوی حق جزم کرده است.

حال و هوای سید فاضل قبل از آخرین اعزامش چگونه بود؟

حال و احوال سید فاضل قبل از آخرین سفرش حال خاصی بود، من احساس می‌کردم این بار که برود برگشتی نخواهد داشت و حتماً شهید می‌شود، وداع آخرش مثل همیشه نبود، دفعات قبل فقط خبر می‌داد که مسافر است؛ اما بار آخر با گریه و دستبوسی از ما رضایت و حلالیت خواست و رفت، وقتی که برای آخرین بار رفت مادر گفتند توی دلم خالی شد، من می‌دانم که سید فاضل این بار برنمی‌گردد، من به مادر دلداری دادم و گفتم نگران نباش مادر، برمی‌گردد؛ اما ایشان دوباره حرفش را تکرار کرد که نه، سید فاضل دیگر برنمی‌گردد.

از نحوه شهادت سید فاضل بگویید.

عملیاتی صورت می‌گیرد و نیروها در جریان آن عملیات مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند، سید فاضل جزء نیروهایی که باید در آن عملیات شرکت می‌کردند نبود، منتها شرایط به گونه‌ای می‌شود که نیروهای درگیر تحت محاصره قرار می‌گیرند، نیروهای پشتیبانی هم نمی‌توانند خود را به آنها برسانند، سید فاضل که صدای کمک خواستن نیروهای در محاصره را می‌شنود تاب نمی‌آورد و به همراه راننده ماشین به سمت آنها حرکت می‌کنند، با کمک تعدادی نیروهای دیگر محاصره را می‌شکنند و موفق به عقب‌نشینی می‌شوند، در مسیر برگشت سید فاضل در ماشین فرمانده عملیات که مجروح شده بود می‌نشیند، به علت شکسته شدن پل مجبور می‌شوند مسیر را دور بزنند و به دلیل سرعت زیادی که داشتند آمبولانس و ماشین سیدفاضل چپ می‌کنند، بعد از دو روز که نیروها به منطقه برمی‌گردند می‌بینند که داعشی‌ها افراد داخل ماشین‌ها را بیرون آورده و هر دو ماشین را آتش زده‌اند، از طریق پهبادها متوجه می‌شوند که داعش دو پیکر شهید را از ماشین خارج کرده‌اند. خبر مفقود شدن سید فاضل را بهمن ماه و خبر قطعی شهادت ایشان را در ماه اسفند به ما دادند. خبر شهادت را به ما دادند؛ اما خبری از پیکر شهید نبود...

***

همسر شهید هم در جمع حاضر است. او اکنون وظیفه‌ای خطیر را به عهده دارد و باید دو یادگار شهید را به ثمر برساند و به خواسته همسرش و با یاری خداوند آنها را زینب وار و عباس وار پرورش دهد.

چطور با شهید آشنا شدید؟

آشنایی ما به روش سنتی بود، مادر ایشان به منزل ما آمدند و بعد خواستگاری و ازدواج انجام شد. از ابتدای آشنایی بنده با سید فاضل تا شهادت ایشان ۱۱ سال طول کشید.

در مورد ویژگی‌های شهید بفرمایید.

همسرم بسیار ساده زیست بودند، به مسائل مادی و دنیوی خیلی اهمیت نمی‌داد، وقتی به بازار می‌رفتیم می‌گفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه می‌کرد از تجمل و اسراف دوری کنیم، یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به سید فاضل می‌گفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمی‌خورد؛ اما ایشان می‌گفت این گوشی هنوز کار می‌کند چرا اسراف کنم.

لباس‌هایش همیشه تمیز اما خیلی ساده بود، من بعضی وقتها اصرار می‌کردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمی‌کرد. می‌گفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد، تابستان‌ها او را سر کار می‌گذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست می‌آورد را بداند، من می‌گفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود؛ اما سید فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچه‌ها مسئولیت داد تا مسئولیت‌پذیر بار بیایند.

سید فاضل بسیار خانواده دوست، مهربان و خوش اخلاق بود و رفتار محترمانه‌ای داشت، در خانه به من کمک می‌کرد و به بچه‌ها می‌رسید. بعد از بازنشستگی ساعت‌های بیشتری را در خانه بود. به همین خاطر من و بچه‌ها خیلی به ایشان وابسته شده بودیم. وقتی سید فاضل شهید شد من دو سه ماهی سردرگم بودم و نمی‌توانستم باور کنم که دیگر نیست.

شما با سوریه رفتن وی مخالفت نکردید؟

ابتدا مخالفت کردم؛ یادم هست اوایل ازدواجمان سید فاضل می‌گفت من دوست دارم همسرم در راه رسیدن به سعادت اخروی به من کمک کند و دوست دارم که شهید بشوم، من هم در آن دنیا به او کمک کنم، ازدواج ما از اول برای این دنیا نبود و سید فاضل حرف از سعادت ابدی و آخرت میزد.

خبر شهادت سید فاضل یکباره به ما نرسید، اول گفتند که ایشان در محاصره هستند، بعد گفتند اسیر شده‌اند، بعد گفتند مفقود شده است و دست آخر گفتند شهید شده است، شنیدن خبر شهادت سید فاضل برای من خیلی سخت بود، فکر نمی‌کردم به این زودی از هم جدا شویم.

تصور شما از آینده فرزندان‌تان چیست؟

سید فاضل وصیت کردند که دوست دارم دخترم زینبی‌وار و پسرم عباس‌وار زندگی کنند و برای دیگران اسوه باشند و من سعی می‌کنم به وصیت شهید عمل کنم.

دختر شهید اما هنوز در انتظار آمدن پدر است...

وقتی سر خاک بابام می‌رم بهش سلام می‌کنم و براش قرآن می‌خونم، وقتی دلم تنگ میشه بهش می‌گم بابا زود بیا پیشم.‌

‌خاطره‌ای از زبان شهید:

می‌گفت در یک مرحله از جنگ از طرف یک ساختمان چهار طبقه به ما شلیک می‌شد، ما نمی‌توانستیم داعشی‌ها را ببینیم و هدف قرار بدهیم؛ اما آنها مدام به ما شلیک می‌کردند، من به فرمانده سوری گفتم اگر من این ساختمان را تخریب کنم‌اشکالی ندارد؟ فرمانده گفت‌اشکالی که ندارد؛ ولی ما چیزی نداریم، چطور می‌خواهی این کار را بکنی، ما یک موشک سه متری و یک موشک نه متری داشتیم، من خرج موشک سه متری را مقداری کم کردم، به اندازه تخریب مجتمع چهار طبقه تنظیم کرده و شلیک کردم، به یک‌باره تمام مجتمع فرو ریخت، فرمانده و نیروهای سوری خوشحال شدند و مدام می‌پرسیدند چکار کردی سید؟ بعد از تخریب آن ساختمان فرصتی پیش آمد که نیروها بتوانند برای خود خاکریز درست کنند، چند ساعتی تا عصر طول کشید که خاکریز خوبی آماده شد.