به گزارش پارس نیوز، زن جوان که قبل از فرارسیدن سومین سالگرد ازدواج به دادگاه خانواده احضار شده بود، با درخواست طلاق مواجه شد. اما ماجرا به همینجا ختم نمیشد، چرا که همسرش با نقشهای حساب شده از پرداخت مهریه هم شانه خالی کرده بود.
این اتفاق در آخرین روزهای شهریور و زمانی که شهروندان تهرانی در تدارک واپسین سفرهای تابستانی بودند برای «نیکا» اتفاق افتاد. او در دو سال زندگی مشترکاش با «هرمز» هرگز به هیچ رستوران، سینما و کافهای نرفته بود، چه رسد به مسافرت و ماه عسل. همسرش مردی خسیسی بود که برای خرجی ۲۰۰ هزار تومانی ماهیانه هم از او رسید میگرفت.
در آن روز گرم، نیکا در شعبه ۲۶۱ دادگاه
خانواده نشسته بود که قاضی «علی امینی نژاد» گفت: «همسرتان درخواست
طلاق داده و اعلام کرده که
مهریه و
حقوق شما را نیز پرداخته است، اما تا این لحظه در دادگاه حاضر نشده است.»
زن جواب داد: «واقعاً گیج شده ام. نمیدانم چه اتفاقی افتاده. مدتی است که از هم دور هستیم و من به خانه پدریام برگشته ام. فکر میکردم سرش به سنگ میخورد و به زندگی بازمی گردد. اما حالا معلوم شده قصد طلاق دارد. آیا یک مرد میتواند بدون موافقت همسرش او را طلاق دهد؟»
قاضی گفت: «اگر همه حق و
حقوق زن مانند مهریه، اجرت المثل، نفقه و نیمی از اموالی که بعد از
ازدواج به دست آورده را بدهد، میتواند همسرش را طلاق دهد. البته اگر زنی حق طلاق را گرفته و آن را ثبت کرده باشد هم میتواند خود را مطلقه کند. در مورد پرونده شما هم همسرتان اعلام کرده مهریه ۱۰۰ سکه طلای شما را طبق این فیش بانکی پرداخت کرده...» سپس برگهای را به نیکا نشان داد که رقم ۱۴۰ میلیون تومان به حساب او واریز شده است.
زن جوان وقتی برگه را دید، چشمانش سیاهی رفت و نفسش بند آمد. قاضی به منشیاش اشاره کرد برای او لیوان آبی بیاورند. چند لحظه بعد نیکا جرعهای آب نوشید و گفت: «این برگه مربوط به مهریه من نیست.» سپس نفسی تازه کرد و ادامه داد: «آدم به چه کسی بهتر از همسرش میتواند اطمینان کند؟»
بغض گلویش را گرفته بود، اما به خودش مسلط شد و ادامه داد: «سه سال پیش که دانشجوی
کارشناسی ارشد بودم، هرمز با یک جعبه شیرینی و دسته گلی ارزان قیمت به خواستگاریام آمد. پدرم اعلام کرد فقط با حضور بزرگترها به او جواب خواهد داد. دفعه بعد با مادربزرگش آمد. گفت: پدرش
فوت کرده و مادرش در شهرستان ساکن است. کارش
خرید و فروش بود، شغلش را نمیپسندیدم و ترجیح میدادم با مردی که شغلی فرهنگی داشته باشد ازدواج کنم. اما هرمز اصرار داشت که من بهترین گزینه برای ازدواج با او هستم.
چند بار به خواستگاری آمد و هر بار ادعا میکرد که دوستم دارد و کاری میکند که هیچ کمبودی در زندگی نداشته باشم. خواهرم با مردی ازدواج کرده بود که خانواده پرجمعیتی داشت و دائم به زندگیاش سرک میکشیدند. با خودم گفتم حداقل هرمز این خوبی را دارد که تنهاست و خانوادهاش آرامش ما را به هم نخواهند زد. سرانجام قبول کردم و سر سفره عقد نشستیم. اما برخلاف قرار قبلی در مراسم بله برون زیر بار مهریه ۱۱۴ سکهای نرفت و اصرار کرد که ۱۴ سکه بنویسیم. ولی به محض آنکه با مقاومت من و خانوادهام روبهرو شد، به ۱۰۰ سکه رضایت داد. جشن سادهای گرفت و تا جایی که میتوانست میهمانان را حذف کرد. تا سه ماه زندگی نسبتاً آرامی داشتیم، اما وقتی اصرار مرا برای رفتن به سفر ماه عسلی که قول داده بود دید، شروع به ناسازگاری کرد. بعد هم گفت: اجازه ندارم دیگر به سر کار بروم. در ادامه هم ماهی ۲۰۰ هزار تومان خرجی میداد و رسید آن را میگرفت.
هر وقت به خساستش اعتراض میکردم میگفت: بهترین جشن عروسی را برایت گرفتهام، در حالی که دو میلیون تومان هم خرج آن جشن نکرده بود. آپارتمانی داشت که زندگیمان را در آن شروع کرده بودیم.
اما حتی اجازه نمیداد یک چوب پرده به دیوار بزنم یا یک میخ برای ساعت به دیوار بکوبم. دائم میگفت: خانهمان خراب میشود و از قیمت میافتد. برای خرید یک دست لباس باید صدبار خواهش میکردم و بعد از اینکه هزار بار هزینهها را حساب و کتاب میکرد ممکن بود موافقت کند. چند ماه بعد آپارتمان را فروخت و گفت: برای شروع یک پروژه کاری به
پول احتیاج دارد.
در ادامه به خانهای نقل مکان کردیم که معلوم شد خانه مادر شوهرم است. تازه فهمیدم با مادرش بر سر ارثیه درگیر بوده و به دروغ گفته بود مادرش ساکن شهرستان است. دیگر از کارهایش خسته شده بودم. تهدیدش کردم که مهریه و نفقهام را اجرا میگذارم. بدبختی من از همان جا شروع شد، در حالی که نمیدانستم چه بلایی دارد به سرم میآید...»
قاضی حرف زن را قطع کرد و پرسید: «دقیقاً چه کار کرد؟»
نیکا جواب داد: «مدتی بعـــــــــــــد خوش
اخلاق شد و حتی ۱۰۰ هزار تومان هم به خرجیام اضافه کرد. در آغاز دومین سال
زندگی مشترک بودیم که گفت: یک خانه اجارهای برای سکونت پیدا کرده و توضیح داد میخواهد آنجا را با این بهانه که ودیعه را همسرش میدهد، با رقم کمتری از صاحبخانه رهن و اجاره کند. از من خواست پولی که به حسابم ریخته بود را بهنام خودم
چک بانکی بگیرم و به بنگاه ببرم. من هم ۱۲۰ میلیون تومان
چک بین بانکی گرفتم و به صاحبخانه دادم. اما اجاره نامه را بهنام خودش نوشت و به خانه جدید رفتیم. بعد از این اتفاق خیلی زود آن ۳۰۰ هزار تومان خرجی را قطع و شروع به ناسازگاری کرد.
از همه چیز ایراد میگرفت و بهانهجویی میکرد، تا اینکه بالاخره خسته شدم و به خانه پدرم برگشتم. فکر میکردم به دنبالم میآید و من به شرط اینکه کارهایش را تکرار نکند به خانهام برمیگردم. در این مدت متوجه شدم که چند آپارتمان و دو خودروی خودش را بهنام برادر و خواهرش منتقل کرده، اما حالا میبینم برگه واریز آن ۱۲۰ میلیون تومان را بابت پرداخت مهریهام به دادگاه ارائه کرده است. واقعاً آدم به چه کسی میتواند اعتماد کند؟»
قاضی امینینژاد سری به علامت تعجب تکان داد و گفت: «با توجه به اینکه همسر شما در دادگاه حضور ندارد، جلسه رسیدگی تجدید خواهد شد. در این مدت فرصت دارید مدارک و شواهد لازم را در خصوص ادعای نگرفتن مهریه به دادگاه ارائه دهید تا صحت ادعای هر دو شما بررسی شود.»
نیکا چند لحظهای به فکر فرو رفت و از پنجره به چشمانداز تهران که در غبار محو شده بود، نگاه کرد. احساس میکرد گذشتهاش دود و امیدش در شلوغی شهر گم شده است. مصمم بود آیندهاش را به شکل دیگری رقم بزند. سپس بلند شد، راهش را کشید و رفت.
ارسال نظر