ستاره ای ۱۰ ساله در دام اعتیاد
اعتیاد از هر نوعی که باشد جز تصویری سیاه و واژه خانمانسوز چیز دیگری به یادمان نمی آورد. شاید گزارش مان کمی تلخ باشد ولی به ما درس های زیادی می آموزد. به سراغ دختر ده ساله ای رفتیم که ناخواسته و از طریق پدر بی رحمش گرفتار این ماده خطرناک شد و با حمایت افرادی دلسوز از شر این دیو رها شده است.
به گزارش پارس به نقل از ۷ روز زندگی، شاید خیلی ها با خواندن این مصاحبه به خود بیایند و برای نجات خود و خانواده شان چاره ای بیاندیشند! داستان ستاره، داستانی واقعیست از لحظه ای که درد را با مصرف مواد به جانش وارد کرد تا زمانی که از دام اعتیاد رها شد.
از خودت بگو؟
اسمم ستاره. ن است و ده ساله ام. اصالتاً اهل بجنوردم. پدر و مادرم هر دو معتاد به کراک و شیشه هستند. پنج خواهر و برادر دارم که چهار تای شان ازدواج کردند و بدتر از پدر و مادرم هستند. یک برادر هشت ساله دارم به اسم علیرضا که پشتش بر اثر بی احتیاطی پدرم، کاملاً سوخته و تا آخر عمرش جاش می ماند.
مدرسه هم میری؟
پدر و مادرم برای اینکه خرج موادشان را در بیاورند، دست به خلاف می زنند. از دزدی گرفته تا قاچاق مواد مخدر. برای اینکه دستگیر هم نشوند، مدام از این شهر به آن شهر فرار می کردند. من آن موقع فقط چند ماهی رفتم مدرسه و حالا کمی خواندن و نوشتن می دانم.
خانه ای که در آن زندگی می کردی، چه شرایطی داشت؟
خیلی ترسناک بود! خانه ما تو یک محله بدنام بود و دو اتاق بدون پنجره داشتیم. خانه مون پاتوق دوستان پدر و مادرم بود؛ طوری که همیشه گوشه حیاط مان پر از سیخ و سرنگ بود. دیوارهای اتاق مان سیاه بود! وضعیت بهداشت خانه مان افتضاح بود!
از چه سنی و چطور مصرف کراک را شروع کردی؟
هفت ساله که بودم، یک روز پدرم گفت: « بیا اینو مصرف کن. بار ندار! » گفتم این چیه؟ گفت: « میگم بار نداره، مصرف کن! » منم به اصرار پدرم بدون اینکه بدانم کراک چیه، شروع به مصرف کردم.
منظور پدرت از اینکه « بار نداره» چی بود؟
یک روز که حال پدرم خوب بود ازش پرسیدم بار نداره یعنی چی؟ گفت: « یعنی بار جنس سنگین نیست و بدون اینکه اذیت بشی، می تونی راحت اونو مصرف کنی»
پدرت از اعتیاد تو چه سودی می برد؟
پدرم منو مجبور می کرد تا هر روز بروم مرکز شهر و آویزان مردم شوم و گدایی کنم. روزهای خیلی بدی بود. بعضی ها دل شان به حالم می سوخت و به من پول می دادند، بعضی ها هم سرم داد می زدند و تهدیدم می کردند پلیس خبر می کنند. وقتی غروب می شد، پای پیاده می دویدم سمت خانه و پول ها را می دادم به پدرم، در عوض به من کراکی کوچکتر از اندازه تخم کبوتر می داد تا با مصرفش خستگی از تنم بیرون برود.
این اوضاع تا کی ادامه داشت؟
تا نه سالگی؛ تا اینکه یه روز برای گدایی به سوپر مارکت بزرگی در قائمشهر رفتم. هر چقدر به صاحب آنجا اصرار کردم، به من پولی نداد و فقط مواد غذایی می داد به دستم. من که در آن لحظه برای خرید مواد به پول نیاز داشتم، باز اصرار کردم. همان موقع صاحب سوپر مارکت از روی ناچاری با اورژانس اجتماعی تماس گرفت و منو تحویل شان داد.
وقتی تو را به اورژانس اجتماعی تحویل دادند، وضعیت ظاهریت چطور بود؟
پاهایم برهنه و موهایم ژولیده بود. تمام لباس هایم گلی بودند. رنگ صورتم زرد بود و چون خمار بودم به شدت می لرزیدم.
با توجه به این شرایط با تو چه کردند؟
در مرکز اورژانس با من خیلی صحبت کردند. بعد من را به خانه بردند. پدر و مادرم تحویلم نگرفتند و گفتند دیگر منو نمی خواهند. مجبور شدیم برگردیم مرکز. آنجا خانم عارفی به همه مشاوره می داد. او من را به مرکز دفتر آسیب های اجتماعی برد و از آنها برای ترک و حمایت از من کمک خواست.
چطور شد تصمیم به ترک کراک گرفتی؟
وقتی دیدم خانواده ام مرا نمی خواهند، خیلی ناراحت شدم. از طرفی هم چون مواد به بدنم نرسیده بود، بدن درد داشتم و مدام فریاد می زدم. خانم احمدی مثل یک مادر دلسوز در آغوشم کشید. بدنم را شست و لباس تمیز تنم کرد. با من خیلی صحبت کرد. حرف هایش روی من تاثیر گذاشت و دلم خواست هر چه زودتر مواد رو ترک کنم.
برای ترکت چه کارهایی انجام شد؟
وقتی هیچ نهادی به من کمک نکرد، خانم عارفی و چند تا از همکارانش با هزینه خودشان منو به مرکز ترک اعتیادی در شهرستان بابلسر بردند. وقتی به کمپ رسیدیم، متوجه شدند مرکز برای ترک اعتیاد آقایان است و نمی تواند برای من کاری کنند. در آن مرکز زن و شوهری مشغول به کار بودند که پنج سال به شیشه اعتیاد داشتند و ترک کرده بودند. با دیدن من، به سمتم آمدند در آغوشم کشیدند و شروع به گریه و زاری کردند. آقا و خان حاجی پور با خانم احمدی و رئیس کمپ حرف زدند و آنها را راضی کردند تا مرا در خانه شان ترک بدهند. من با صبر و حوصله خانواده حاجی پور و حمایت های مالی خانم احمدی و همکارانش و زیر نظر پزشکی که هر روز از کمپ برایم دارو و سرم می آورد، کراک را ترک کردم.
در کنار خانواده حاجی پور احساس راحتی می کردی؟
آنها خیلی گرم و صمیمی بودند و با من مثل بچه شان رفتار می کردند. دو دختر و یک پسر هم سن و سال من داشتند که با من مهربان بودند و من را سرگرم می کردند تا کمتر به مواد و دردم فکر کنم. ما با هم نقاشی می کشیدیم، شعر می خواندیم و کارتون نگاه می کردیم. از زندگی کردن با آنها لذت می بردم. با توجه به اینکه شرایط مالی خوبی نداشتند، بعد از یک ماه و خارج شدن کامل سم کراک از بدنم، مجبور شدند من را به بهزیستی تحویل بدهند.
از اوضاع فعلی ات بگو؟
الان یک سالی هست که کاملاً پاکم. بعد از ترکم، چون امکان وسوسه و بازگشت به مصرف کراک وجود داشت نرفتم خانه. طبق قانون من را به بهزیستی بجنورد تحویل دادند. در حال حاضر مشغول به تحصیل هستم و ماهی دو بار به منزل مادربزرگ پیرم در یکی از روستاهای اطراف بجنورد، می روم. خدا را شکر که انسان های خوبی را سر راهم قرار داد تا بتوانم دوباره سالم شوم. امیدوارم هیچ بچه ای مثل من قربانی نادانی و خودخواهی پدر و مادر معتادش نشود.
ارسال نظر