دامادم با هر دو دخترم ازدواج کرد ؛ او یک شیطان بود !
مردی پرونده به دست سلام کرد و داخل آمد. زمانی که پرونده را بررسی کردم، دریافتم همسر و دو فرزندش ناپدید شده اند.
روزهای پایانی بهار در پلیس آگاهی در حال بررسی چند پرونده بودم که با صدای ضربه هایی که به در اتاقم زده شد، به خود آمدم.
مردی پرونده به دست سلام کرد و داخل آمد. زمانی که پرونده را بررسی کردم، دریافتم همسر و دو فرزندش ناپدید شده اند.
همسرش همراه دو دختر خود برای گرفتن کارنامه بچه ها به مدرسه رفته و پس از آن ناپدید شده بود. این مرد وقتی متوجه غیبت طولانی آنها شد، به مدرسه رفت که مسئولان آنجا اعلام کرده بودند همسرش پس از گرفتن کارنامه مدرسه را ترک کرده است.
پس از ثبت اظهارات این مرد، عکس همسر و دو دخترش را گرفتم و از شاکی خواستم به خانه برود و منتظر تماس پلیس باشد.
پدرزن شاکی را در ادامه به پلیس آگاهی احضار کردم که او اظهار کرد: دامادم ابتدا با دختر بزرگم ازدواج کرد و حاصل ازدواج آنها دو فرزند پسر بود. دخترم بر اثر بیماری فوت شد و دامادم سپس با دختر کوچکم ازدواج کرد. ثمره این ازدواج هم دو فرزند دختر بود. رابطه دختر و دامادم خوب است و نمی دانم چه بلایی بر سر دختر و نوه هایم آمده است.
پس از صحبت با این مرد، احساسی به من می گفت باید با توجه به غیبت مرموز این زن و دو فرزندش حادثه ای برایشان رخ داده باشد. بعد از جمع بندی اطلاعات درباره این خانواده، سراغ مسئولان مدرسه رفتم و ماجرا را از آنها جویا شدم. آنها می گفتندکه زن جوان و دو فرزندش برای دریافت کارنامه درسی نیامده اند. همین سرنخ کافی بود که زیادتر به ماجرا مشکوک شوم.
بنابراین به شوهر این زن مشکوک شدم اما مدرکی نداشتیم که نشان دهیم او در ماجرای ناپدید شدن همسر و دو فرزندش نقش داشته است. از همکارانم خواستم رفت و آمدهای او ر ا به طور نامحسوس زیر نظر بگیرند.
چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که شاکی به پلیس آگاهی آمد و اعلام کرد برای این که ردی از اعضای خانواده گمشده اش پیدا کند، نزد رمالی رفته که به وی گفته همسر و فرزندانش قهر کرده و به یکی از شهرها رفته اند و به زودی باز می گردند و دیگر نیازی نیست از پلیس کمک بگیرد و اکنون آمده تا پرونده را مختومه کند.
همین حرف هایش شک مرا زیادتر کرد. دیگر مطمئن شدم او بلایی بر سر آنها آورده است. پس از هماهنگی قضایی این مرد دوباره به پلیس آگاهی فراخوانده شد. همچنین متوجه شدیم او خودروی پیکان چراغ بنزی دارد که این خودرو هم توقیف و به پارکینگ پلیس منتقل شد. از همکارانم خواستم همه جای خودرو را بررسی کنند و با یافتن کوچک ترین سرنخی ماجرا را به من اطلاع دهند. خودم نیز به تحقیق از او پرداختم.
این مرد همچنان مدعی بود که خانواده اش گم شده اند ونمی داند چه بلایی برسرشان آمده و اشتباهی دستگیر شده است. ماموران سرنخی از داخل خودرو به دست نیاوردند. مشخصات افراد گمشده را به مراکز پلیس شهرهای اطراف شهر زنجان ارسال کرده و خواستیم اگر اطلاعاتی در این زمینه به دست آوردند، خبر دهند.
همچنان این مرد در مظان اتهام بود. در ادامه باخبر شدیم ماموران آگاهی شهرستان تاکستان زیر پلی در این شهر اجساد سوخته یک زن و دو دختر خردسال را کشف کرده اند. با توجه به این که احتمال می دادیم اجساد متعلق به همین سه عضو خانواده گمشده باشد راهی آنجا شدیم. در ادامه بررسی ها متوجه شدیم مشخصات آنها با افراد گمشده مطابقت دارد. اجساد به پزشکی قانونی منتقل شد و با هماهنگی قضایی شوهر این زن را بازداشت کردیم. او همچنان دروغ پردازی می کرد و مدام می گفت اشتباه می کنید این اجساد سوخته متعلق به خانواده ام نیست. طبق گفته مرد رمال آنها به شهر دیگری رفته اند و به زودی باز خواهند گشت. در ادامه خانواده مقتول با حضور در پزشکی قانونی جسد فرزند و دو نوه شان را شناسایی کردند. در تحقیقاتمان از این مرد، او سرانجام پس از چند روز سکوت خود را شکست و راز این جنایت هولناک را فاش کرد. متهم می گفت: مدتی بود که من با همسرم دچار اختلاف هایی شده بودیم اما کسی از این ماجرا به درستی خبر نداشت.
شب جنایت من و همسرم با هم به شدت دعوایمان شد. پسران همسر اولم در خانه نبودند. دختران خردسالم نیز دراتاق دیگری خوابیده بودند. پس از بالا گرفتن درگیری مان بطری شیشه ای را برداشتم و به سمت وی رفتم. محکم با بطری ضربه ای به سر همسرم زدم که کف آشپزخانه افتاد. هر کاری کردم بهوش نیامد. دقایقی بعد متوجه شدم او نفس نمی کشد و فوت شده است. خیلی ترسیده بودم، نمی دانستم باید چه کاری انجام دهم. به سرعت و پیش از این که بچه ها از خواب بیدار شوند، جسد همسرم را بغل کردم و به سمت حیاط خانه رفتم. جسد را در صندوق عقب انداختم. صبح که شد و بچه ها بیدار شدند، سراغ مادرشان را گرفتند که وانمود کردم او بیمار شده و وی را به بیمارستان برده ام.
بچه ها گریه کنان بهانه مادرشان را می گرفتند.نمی دانستم باید چه کنم. از طرفی اگر جسد داخل خودرویم در خانه می ماند، می توانست برایم دردسرساز شود. بنابراین دختران ۷ و ۹ ساله ام را سوار خودرو کرده و به راه افتادیم.
بعد از طی مسافتی و خارج شدن از شهر کنار پلی در شهر تاکستان استان قزوین توقف کردم. همان جا دخترانم را از خودرو پایین آوردم و آنها را یکی پس از دیگری خفه کرده و به التماس هایشان نیز توجهی نکردم. اجساد آن دو را کنار هم گذاشتم. بعد جسد همسرم را از صندوق عقب خودرو بیرون آورده و کنار اجساد بچه ها انداختم. بعد روی اجساد بنزین ریختم و آتش زدم. سپس با شکایت دروغین وانمود کردم که آنها گم شده اند. حتی به دروغ گفتم رمالی گفته که آنها به شهر دیگری رفته اند و دوباره بازمی گردند. به هردری زدم تا کسی به من شک نکند اما خون همسر و دو دختر بی گناهم دامن مرا گرفت و ماجرای این جنایت با کشف اجساد سوخته لو رفت.
ارسال نظر