برای هزارمین نمایش «آژانس شیشهای» در تلویزیون
اگر ندانیم ابراهیم حاتمیکیا پرافتخارترین کارگردان ادوار مختلف جشنواره فجر است، اگر ندانیم چندین و چند فیلم سینمایی ساخته، اگر ندانیم که در «روایت فتح» با شهید آوینی همکار بوده، اگر ندانیم که او همان جوانی است که در فیلم گرفته شده از تشییع پیکر «شهید مرتضی» لب حوض داخل ساختمان حوزه هنری لباس سیاه بر تن نشسته و زار زار گریه میکند، بدون شک میدانیم که حاتمیکیا کارگردان «آژانس شیشهای» است!
به گزارش پارس به نقل از ایسنا، بدون شک « آژانس شیشه ای» یکی از نوستالژیک ترین فیلم های سینمای انقلاب اسلامی است و احتمالا هیچ سینمادوستی را نمی توان پیدا کرد که حداقل به اندازه انگشتان دستش آن را از تلویزیون ندیده باشد!
شاید آمار دقیقی از تعداد نمایش های این شاهکارِ حاتمی کیا در تلویزیون در دسترس نباشد اما زمانی یکی از کارشناسان سینما به شوخی می گفت: « من روی ۱۰۰۰ تا شرط می بندم؛ امکان ندارد کمتر از هزار بار تلویزیون نمایشش داده باشد» . او البته خودش ادامه می داد: « احتمالا من" آژانس… " را ۱۰۰۱ بار دیده ام چون زمان اکرانش سینما هم رفته بودم! »
درست است که تلویزیون گاهی با فیلم های تکراری اش مخاطب را از بالا و پایین کردن چندین کانال خود کلافه می کند اما به یقین باید گفت که « آژانس شیشه ای» یک استثناست. هنوز هم افرادی هستند که « آژانس… » را برای هزار و یکمین مرتبه با لذت می بینند و با « این وسط گوشت قربونی عباسه» و « مو سر زِمین بودُم با تراکتور. بعد جنگم رفتُم سر همو زمین بی تراکتور» به تاملی عمیق فرو می روند.
به گزارش ایسنا، شنبه شب (۲۸ اردیبهشت ماه) باز هم شبکه نمایش « آژانس شیشه ای» را نمایش داد؛ این بار بهانه تلویزیون باری نمایش این فیلم، « هفته رضا کیانیان» بود. کیانیانی که بازی اش در این فیلم مانند سایر بازیگران فوق العاده است.
اما این فقط تلویزیون نیست که نمی تواند از « آژانس… » دل بکند، خبرنگاران و منتقدان سینمایی هم وضعیتی مشابه دارند. سال هاست که همه فیلم های حاتمی کیا با « آژانس… » مقایسه می شود و او هم بارها تکرار می کند که: « محال است آن فیلم دوباره تکرار شود» اما به قول نویسنده یکی از نشریات سینمایی: « ما قبولش داریم؛ حتی اگر همان یک آژانس را ساخته بود و دیگر چیزی نمی ساخت. فقط به یک دلیل: همه امیدمان این است که دویست سال بعد، پانصد سال بعد وقتی هیچ کدام ما زنده نمانده که از انقلاب و جنگ چیزی بگوید، وقتی هیچ کس نمی داند انقلاب چه بود، آن هشت سال جنگ چه بود و آن آدم ها که بودند، یکجورهایی خدا بیندازد به کله اش که بروند سراغ فیلم های قدیمی و « آژانس شیشه ای» تو را ببیند. از اول بنشیند پایش تا برسد به آنجا که حاج کاظم می نشیند روبرو جمعیت و برای شان قصه می گوید: " می دونم بد موقعی برا قصه شنیدنه؛ ولی من می خوام براتون یه قصه بگم. وقت زیادی ازتون نمی گیرم. یکی بود یکی نبود. یه شهری بود خوش قد و بالا. آدمهایی داشت محکم و قرص. ایام، ایام جشن بود. جشن غیرت. همه تو اوج شادی بودن که یهو یه غول حمله کرد به این جشن… من شما رو نمی شناسم اما اگه مثل ما فارسی حرف می زنید، پس معنی غیرتو می فهمید. این غیرت داره خشک می شه. شاهرگ این غیرت… کمک کنید نذاریم این اتفاق بیفته. من برا صبرتون یه" یا علی" می خوام؛ همین» .
خبرنگار ایسنا، در زیر چند نکته جالب درباره « آژانس شیشه ای» و چند دیالوگ ماندگارش را باز نشر می کند:
× حاتمی کیا در یادداشتی به یکی از سایت های سینمایی آورده بود: « این ایام بعضی شوخی و جدی ازم آدرس حاج کاظم و سلحشور و اصغر و سلمان و عباس رو می گیرن. عزیزم من هم مثل شما گاهی وقتا اونا رو می بینم. از شما چه پنهون یه وقتایی فهمیدم که شونه به شونه هم وایستادیم، ولی ساکت. بیایید گیوه های مکاشفه رو وربکشیم و بریم تعقیب شون. ببینیم کجا می رن. با کی نشست و برخاست دارن. حرف دل شون چیه. حال و روزشون چطوره. نکنه دارن آژانس ۲ رو می سازن و ما بی خبر نشستیم. ممنون تون می شم منو از دلشورگی دربیارین. ابراهیم حاتمی کیا» . نکته جالب این است که چند ماه قبل، مسعود نجفی با همکاری پرویز پرستویی به قول خودشان یکی از « حاج کاظم» های دنیای واقعی را پیدا کردند و فیلمی درباره اش ساختند.
× حاتمی کیا با اشاره به ناامیدی مطلقش در زمان نوشتن فیلمنامه « آژانس شیشه ای» برای ساخته شدن آن گفته بود: " وقتی فیلمنامه را می نوشتم اصلاً امیدی به ساخته شدنش نداشتم چرا که زمان آقای ضرغامی بود و ایشان معاونت سینمایی وقت بودند و تنها سالی بود که فیلم من درجه نازل گرفته بود و در واقع، در زمان مدیریت ایشان بود که رسماً از فیلمسازی دست کشیدم و به پشت دخل بقالی پدرم ایستادم و در بالکن مغازه شروع کردم به نوشتن فیلمنامه « آژانس شیشه ای» ، با این ذهن ملتهب که هیچ امیدی به ساخته شدن آن نداشتم اما می خواستم حرف هایم را بزنم"
× حاتمی کیا درباره واکنش مهاجرانی وزیر ارشاد وقت دولت اصلاحات نسبت به فیلمنامه « آژانس… » بیان کرده بود: " وقتی فیلمنامه را نوشتم، نسخه ای از آن را پیش آقای مهاجرانی بردم و ایشان پس از خواندن فیلمنامه به من تلفن کرد و پرسید چند نسخه از این فیلمنامه دارم؟ همه را جمع کنم و دیگر به کسی نشان ندهم و ببنید چقدر عجیب است که من در دولت آقای مهاجرانی همین فیلم را ساختم و حتی از دست ایشان جایزه گرفتم! "
× حاتمی کیا درباره طرفداران پر و پا قرص فیلمش یک بار خاطره جالبی دراین باره تعریف کرده وگفته است: " مثلا در جشنواره برلین، ۹۵ درصد تماشاگران فیلم « آژانس شیشه ای» ایرانی بودند و شاید ۸۵ درصدشان پناهندگان سیاسی. می فهمم آن بنده خدایی که آن جا نشسته مرا باعث مهاجرت و پناهندگی اش می داند. حالا او با نگاه خودش می تواند به ما حمله کند. ولی همان جا می بینم که یکی از آنها جلو می آید و می گوید « جوان، اگر من حاج کاظم را تأیید کنم، پس این جا چه می کنم؟ » "
دیالوگ های ماندگار « آژانس شیشه ای»
× سلحشور به حاج کاظم: « دوره ت گذشته مربی! »
× « دود این موتوری ها امثال من و عباس خفه می کنه» .
× « این وسط گوشت قربونی عباسه»
× عباس: (با لهجه مشهدی) « مو سر زِمین بودُم با تراکتور. بعد جنگم رفتُم سر همو زمین، بی تراکتور. خانم جان مو حتی دفترچه بیمه هم نگرفتم! والا خیلی زور داره این حرفا بره مو» .
× « می دونی یه گردان بره خط گروهان برگرده بعنی چی؟ می دونی یه گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی؟ می دونی یه دسته بره خط نفر برگرده یعنی چی؟ »
× « شهادت می دهم به ولایت شیعه هرکس در این نظام تکلیفی به گردن داره و من هم من هیچ شکایتی از کسانی که ممکنه منو تا چند لحظه دیگه مورد هدف قرار بدن ندارم اونا به وظیفه شون عمل کردن و من هم - اگر عباس از آرمانی فرمان می گیره که فراتر از… چرا من تو چنین شرایطی اونو تنها بذارم - امیدوارم نیت حقیر رو درک کرده باشین من قصد آزار کسی رو ندارم… فاطمه، فاطمه خوبم تا جنگ بود من نبودم جنگ تموم شد فشار زندگی چنان فشارم داد که باز تو و بچه ها رو درک نکردم می مونه دو یادگار مشترک ابوذر و سلمان پسرانم باید رنگ و بوی تو رو داشته باشن» .
× « معرفت اون اجنبی که ویزا داد از توی هم وطن بیشتره» .
× کاظم: « به اونا بگو بین عباس و BBC یکی رو انتخاب کنن. حافظ امنیت ملی برای من امثال عباسه! اگه امنیت ملی اونا رو BBC تعیین می کنه، هرکی قبله خودش رو بچسبه! »
× عباس: « حاجی گِلوم مِسوزه… میشه دستاتو بذاری رو گلوم؟ ! »
کاظم: (با اکراه دست خونیش رو عقب میکشه) « آخه! »
عباس: « نِه حاجی! . . همی دستارو بذار… میخوام همینا باشه… »
کاظم: « اصغر یک جوک رو برات نسخه پیچیده، گفته هر چند ساعت برات تعریف کنم… »
عباس: « ها! بُگو… »
کاظم: « یک شب تو جبهه قرار بوده عملیات بشه… . میپرسن کیا داوطلب اند؟ ! … از اون جمع یه ترکه، یه رشتی، یه قزوینی، یه لر … (بغض کاظم) … یه فارس، یه بلوچ، … - عباس؟ ! … عباس؟ ! »
ارسال نظر