به گزارش پارس ، این داستان نویس در گفت وگو با ایسنا، درباره اقبال مخاطبان به ادبیات ترجمه گفت: من خودم به عنوان کسی که داستان نویس هستم، نمی توانم خودم را از کتاب های ترجمه بی نیاز احساس کنم و حتما احتیاج دارم که از پنجره دیگری به جهانی نگاه کنم که فراخ تر است. هر ترجمه پنجره ای به جایی ناآشناست که دوست داشتم اگر امکانش بود، با پای خودم به آن جا می رفتم و آن جا را کشف می کردم؛ اما حالا که این امکان نیست، از پنجره ادبیات به آن جا می روم.

او ادامه داد: البته گاهی در شرایط خاص اقبال از ادبیات ترجمه بیش تر می شود و این به جریان های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور بستگی دارد که در آن روزهای خاص بر جامعه تحمیل می شود.

بیگدلی ادامه داد: آدم های آشفته حال و سیری ناپذیری چون من که عطش کشف فضاهای تازه را دارند، به ادبیات ترجمه روی می آورند، زیرا من فکر می کنم وقتی داستان ایرانی می خوانم، همه چیزش برایم آشناست.

او با اشاره به نقدی که در این باره خوانده است، گفت: نقادی درباره داستان « دزد دوچرخه» نوشته ویتوریا جسیکا می گوید: « دزد دوچرخه در جهان با استقبال مواجه شد؛ اما در ایتالیا جایی که داستان رخ داده بود، اقبال چندانی از آن نشد، چون مردم ایتالیا خودشان درگیر این ماجرا بودند. ولی در کشورهای دیگر چون سوژه ناآشنا بود، جذابیت داشت» . داستان ایرانی هم همین گونه است. چون ماجرا در ولایت من و بغل گوش من رخ می دهد، برایم جذاب نیست و باید نویسندگانی چون من اندیشه شان را وسعت بدهند و جهانی فکر کنند؛ زیرا این شرایط سبب می شود مخاطب ما به ادبیات ترجمه روی بیاورد. مخاطبان ما در ادبیات خارجی جهان شگفتی ها را تجربه می کنند و به چیزهایی نو می رسند؛ اما داستان امثال من انگار برای شان تکراری است.

بیگدلی درباره کاستی های ادبیات کشور که منجر به علاقه مخاطب به ادبیات ترجمه شده است، گفت: ما نویسندگان ایرانی نتوانسته ایم کنجکاوی، عشق، شور و هیجان و التهابی را که خواننده به آن نیاز دارد، به او بدهیم؛ ما چیزهایی را روایت کرده ایم که مخاطب خودش با آن ها آشناتر بوده است.

این نویسنده درباره این موضوع که به نظر می رسد این اقبال از سوی مخاطب به داستان های خارجی در سال های اخیر بیش تر شده است، گفت: بله این اقبال در سال های اخیر بیش تر شده است؛ چون خوانندگان حرفه یی متوجه چند نکته اساسی شده اند؛ کتاب های مجوزگرفته از سلیقه و صافی ممیزها گذشته، بنابراین کتاب ها دست خورده است. وقتی کتابی از حالت بکر بودنش بیرون بیاید، دست نخورده نیست و انگار بیوه است. خوانندگان ما دوست ندارند غذای دست خورده بخورند. مورد دوم این که خودسانسوری در نویسندگان ما هست و نویسندگان ما نمی توانند آن چیزی را که از ذهن شان می گذرد، بنویسند و قدرت خلاقیت نویسنده ما در شرایط سخت به حرکت درمی آید. همچنین بحران های سیاسی سبب می شود آثاری که خلق می شوند، در شرایط خاصی باشند و همه کس همه چیز را نمی تواند بنویسد. در این شرایط خواننده حرفه یی خودش را خسته نمی کند و می رود سراغ ادبیات ترجمه.

او درباره پیامدهایی که این کوچ مخاطب از ادبیات بومی به ادبیات ترجمه دارد، گفت: این شرایط سبب می شود تیراژ کتاب پایین بیاید. « خورشید همچنان می دمد» کتابی از همینگوی است که در سال ۱۳۴۰ با قیمت ۳۰ ریال در ۱۰ هزار نسخه چاپ شده است، اما کتاب « صخره، من و تنهایی» از احمد لاجوردی با تیراژ ۱۱۰۰ نسخه در نشر افراز و کتاب « تا روشنایی بنویس» از احمد اخوت با تیراژ ۵۵۰ نسخه در انتشارات جهان کتاب منتشر شده است؛ این در حالی است که جمعیت ما از سال ۱۳۴۰ چندبرابر شده و این تیراژ اتفاقی وحشتناک است.

بیگدلی تأکید کرد: خواننده علاقه مند و هوشیار ما کتاب های داخلی را به دلایلی که گفتم، نمی خرد و در این میان، آتش که گرفت، خشک و تر را می سوزاند و کتاب ارزشمندی چون « تا روشنایی بنویس» هم دیده و خوانده نمی شود.