به گزارش پارس به نقل از فارس، فیلم « انشالله» جزو معدود ساخته های مستقل و غیرمتعارف سینمای غرب است که سعی کرده نگاهی منطقی و مثبت به مبارزات مردم فلسطین در سرزمین های اشغالی بیندازد و در عین حال زندگی روزمره اهالی در این محل را به تصویر بکشد. شخصیت های اصلی فیلم، گروهی از آدم های معمولی و عادی ساکن رام الله هستند که زندگی و فعالیت روزمره شان با موضوع جنگ و اشغال گره خورده است. بچه ها نقش مهمی در تعریف این زندگی پرتنش دارند. شخصیت محوری قصه این درام اجتماعی (که سعی دارد قصه سیاسی خود را در دل یک درام خانوادگی دور از شعار تعریف کند) یک دکتر جوان کانادایی به نام کلویی است که از سوی صلیب سرخ در بیمارستانی در رام الله کار می کند.

او از یک سو یک دوست اسرائیلی دارد که به عنوان سرباز در یکی از ایستگاه های بازرسی کار می کند (و در صحنه ای از فیلم، می گوید کارش را دوست ندارد) و از سوی دیگر با یک خانواده فلسطینی دوست است. راند دختر این خانواده یکی از بیماران کلویی است. او باردار است و همسرش در زندانی در اسرائیل، در انتظار دریافت حکم به سر می برد. راند و برادرش فیصل (که یک عکاسی دارد) مثل بقیه فلسطینی های منطقه، مخالف اشغال هستند و از هر فرصتی برای بیان اعتراض خود بهره می گیرند. کلویی به واسطه دوستی با راند، متوجه مشکلات مردم فلسطین می شود و با وجود توصیه همکار ارشد خود برای دور ماندن از نبرد بین فلسطینی ها و اسرائیلی ها، تصمیم می گیرد به خانواده راند کمک کند. کمک نهایی او به راند و فیصل، باعث می شود تا قصه فیلم در اوج خود، باعث حیرت و تعجب بیننده شود.

لاوالته کار فیلم سازی را از سال ۲۰۰۶ با ساخت یک مستند تلویزیونی شروع کرد. او پس از فیلم بلند سینمایی « حلقه» در سال ۲۰۰۷ (درباره پسر نوجوانی که پدری الکلی دارد و به ورزش کشتی پناه می برد) در سال ۲۰۱۰ فیلم مستندی درباره فلسطین ساخت و در این جا بود که از نزدیک با مشکلات مردم فلسطین آشنا شد. او تصمیم گرفت این موضوع را در یک فیلم بلند سینمایی به تصویر بکشد، تا تعداد بیشتری از تماشاگران بین المللی با مسائل و مصائب اهالی فلسطین آشنا شوند. در گفت وگوی اینترنتی زیر، این فیلم ساز درباره جنبه های مختلف کاری « انشاءالله» و دیدگاه هایش درباره یک فیلم اجتماعی و مردم فلسطین با سایت le film. com صحبت می کند.

فکر می کنید مردم جهان اطلاعی درباره آن چه را که در این بخش از جهان رخ می دهد، ندارند و یا اطلاعاتشان اندک است؟

وقتی خودتان را درگیر موضوعی از این دست می کنید، واقعیت های درونی آن برایتان آشکار می شود و احساس می کنید می خواهید عمق آن را کشف کنید و تا پایان کار بروید. حتی حالا پس از فیلمی که ساخته ام هم نمی توانم بگویم فلسطینی ها را درک می کنم و می فهمم و یا تضاد بین فلسطینی ها و اسرائیلی ها را فهمیده ام. در آن جا، آدم های زیادی را ملاقات کردم. به همین دلیل، این جنگ برای من حکم یک چهره انسانی را دارد و کمک می کند تا به آن نزدیکتر شوم و برایم قابل وصول تر و شفاف ترشود. اما صادقانه بگویم، هنوز خیلی از آن دور هستم که بگویم کارشناس امور خاورمیانه ام! ارتباط من با این منطقه هم احساسی (به واسطه دوستی ام با آدم های منطقه) و هم حسی (به واسطه سفرهایی که کردم و تجربیات گرانقدری که اندوختم) است. پس به آن احساس نزدیکی می کنم، حتی اگر نتوانسته باشم به صورت دقیق این موضوع را مورد بحث و بررسی قرار دهم.

از طرف دیگر، دنیا و جهان عرب معمولاً خیلی سطحی و به عنوان یک فرهنگ یکپارچه مورد بررسی قرار گرفته و به نمایش درآمده است. بعضی وقت ها این دور بودن، ما را می ترساند. با آن ها ارتباط برقرار نمی کنیم و نمی خواهیم واقعیت های آنان را درک کنیم. طبیعت هیولا وار اقدامات تروریستی (که مدت هاست در بسیاری از نقاط جهان اتفاق می افتد) بدتر و تشدیدشده است و هیچ وقت به درستی توضیح داده نمی شود. همیشه هم این اقدامات به عرب ها ربط داده می شود. این مسئله ما را می ترساند و باعث دور شدن مان از آن ها می شود. این مسئله تمایل برای صحبت و گفت وگو را کاهش می دهد. این نکته نو، محرکه من برای آن شد که راهی را برای کاراکترهای فیلم تعیین کنم. هدفم از ساخت « انشاالله» این بود که جامعه غرب و مردمان را به چیزی نزدیکتر کنم که در نگاه اول ممکن است دور از فهم و درک نکردنی به نظر برسد. بدون توجیه کردن انتخاب های آنان، می خواستم چهره ای انسانی به یک اقدام غیرانسانی را بازسازی کنم. انجام این کار هم چندان ساده نبود. اما فکر می کنم برای طی شدن مرحله صلح و شفاف شدن مسائل، چنین فیلمی لازم بود. حداقلش این است که امیدم این بود که بتوانم این کار را بکنم.

*فیلم شما به دنبال « آتش افروزان» دنیس ویله نووه می آید. آیا این یک تصادف است، یا این که دلیل عمیق تری برای فیلم سازان اهل کبک کانادا وجود دارد که علاقه به ساخت فیلم هایی درباره فلسطینی ها پیدا کرده اند؟

کار نوشتن فیلم نامه « انشاالله» را خیلی قبل از آن که متوجه تولید فیلم ویله نووه بشوم نوشتم. خوشحال بودم که می دیدم تماشاگران اهل کبک به موضوعی علاقه نشان می دهند که فاصله جغرافیایی خیلی زیادی با آن ها دارد. تصورم این است که نه فقط منطقه خاورمیانه، بلکه تمام جهان و مسائل مربوط به آن، مورد علاقه فیلم سازان اهل کبک است. همه ما نیاز رو به رشدی داریم که خودمان را خارج از خانه و کاشانه ببینیم و تجربه کنیم.

* در مرکز فیلم زن جوانی قرار دارد که اهل کبک است. او هم مثل خود شماست و در واقعیتی غوطه ور است که برایش بیگانه است. در صحنه ای از فیلم، او تصویر خودش را در آینه بازبینی می کند و انگار انعکاسی از شما در تصویر پدیدار می شود. آیا این نگاه مربوط به تماشای چیزها از بیرون، به شما اجازه و امکان آن را می دهد که فیلمی بلند درباره پرسش های مطرح شده برای یک فلسطینی را نوشته و کارگردانی کنید؟

هیچ وقت جرات آن را نداشته ام که یک فیلم خیالی درباره این منطقه بسازم. اما به هر حال، این فیلم دیدگاه یک خارجی اهل کبک را بیان می کند. در حقیقت، همین مسئله است که مرا نسبت به فیلم علاقمند می کند. این سوال مطرح است که چگونه می شود که نبرد و درگیری یک آدم دیگر، تبدیل به موضوع شخصی ما می شود. در طول قصه، کاراکتر اصلی زن یعنی کلویی، تبدیل به یک جبهه نبرد می شود. جنگ او را در برگرفته، در خود ادغام کرده و قورت داده است. او دیگر نمی تواند فقط یک شاهد باشد. این همان چیزی است که می خواستم بگویم.

در یک چنین صحنه آرایی، دیوارهای محافظ ما فرو می ریزند. هر چیزی که به ما کمک می کند تا احساس کنیم چه کسی هستیم، مورد تهدید قرار می گیرد و این معنی صریح جنگ است. می تواند وارد درون ما شود و ما را به غارت برده و ویرانمان کند.

واقعیت این است که نسبت به آن ایمن و مصون نیستیم. جنگ چیزی نیست که فقط متعلق و مربوط به دیگران و آدم های دیگر باشد. فکر می کنم با تمرکز کردن بر روی یک یار شفیق و نمایش آن دیگر خود، راحت تر و ساده تر است که" انسانیت" پنهان شده در پشت" غیرانسانی بودن" جنگ را پیدا کرده و توصیف کنیم. کاراکتر کلویی می تواند خود من باشد، یا خواهرم یا همسایه ام. سرنوشت و راه او می تواند تبدیل به راه و سرنوشت ما شود. این همان نکته ای است که برایم جالب بود. واقعیت این است که شماری از زنان (آمریکایی، انگلیسی و حتی اسرائیلی) به دلیل آن که دیدگاه هایی شبیه کلویی دارند، در زندان های اسرائیل هستند.

* آیا فیلم را در همان لوکیشن هایی که قصه در آن اتفاق می افتد، فیلم برداری کردید؟

قصه فیلم در یک اردوگاه مهاجران در نزدیکی شهر رام الله فلسطین رخ می دهد. کاراکتر کلویی در اورشلیم اقامت دارد. بعضی صحنه ها را در رام الله فیلم برداری کردیم. اما بخش اصلی آن در عمان، اردن و در دو اردوگاه آوارگان جنگی آن جا فیلم برداری شد.

* نوع برخورد ها با شما چگونه بود؟

خیلی گرم. همه می دانستند ما در حال فیلم برداری یک فیلم بلند سینمایی هستیم. باید برای فیلم برداری در اردوگاه ها اجازه می گرفتیم. در این مکان ها، توانستیم با آدم های زیادی ارتباط و تماس برقرار کنیم و کار فیلم برداری را سازمان بدهیم. کار فیلم برداری در این محل برای اهالی آن حکم یک اتفاق بزرگ را داشت و هیجان زیادی را ایجاد کرده بود. آوارگان این اردوگاه ها کمک خیلی زیادی به ما کردند. شب ها کار فیلم برداری را تعطیل می کردیم، چون خیلی خطرناک بود. تعداد زیادی از بازیگران فیلم را از بین اهالی مستقر در اردوگاه ها پیدا و انتخاب کردیم. تجمع زیادی جلوی خانه کوچک ما شده بود و ما در کمال گشاده دستی، بازیگرانمان را انتخاب کردیم. آدم هایی که در این اردوگاه به دنیا آمده بودند، کاملاً با نوع زندگی در چنین شرایطی آشنا بودند و تقلبی در کار نبود. همه چیز واقعی بود. حقیقتاً می خواستم بچه های همین منطقه، در تقش های مختلف فیلم بازی می کنند. بچه هایی که در فیلم می بینید، متعلق به حلبی آبادها و اردوگاه های همین منطقه هستند. برای انتخاب بازیگران « انشاالله» از همان شیوه ای بهره گرفتم که هنگام ساخت اولین فیلم حرفه ای ام « حلقه» استفاده کردم. من به حقیقت و واقعیت فیزیکی بچه ها عتقاد دارم. رفتار و حرکات آنها بیشتر از هزاران هزار کلمه، حرف گفتنی در خودش دارد.

* بازیگران نقش های کاراکترهای قصه فیلم با اوضاع محل آشنایی کامل داشتند. آیا نیازی به این بود که برایشان مسائل مختلف را توضیح زیاد بدهید و یا قصه را برایشان توجیه کنید؟

در مورد بخش بسیار زیادی از فیلم نامه، بازیگران فیلم آن را دوست داشتند. آن ها این فیلم نامه را جسارت آمیز و اصیل دیدند و گفتند افسانه وار نیست، شنیدن چنین چیزهایی برای این که متوجه شوید دارید کار درستی انجام می دهید، لازم است. قبل از شروع فیلم برداری، این شنیده ها به شما نوعی اطمینان و آرامش می دهد. خب، طبیعی است وقتی شما یک چنین موضوعی بزرگ و گسترده ای را (که از دنیای خود شما هم بسیار دور است) انتخاب می کنید. نیازمند یک چنین اطمینان خاطری هستید. قصدم اصلاً این نبود که در رابطه با این نبرد یک رساله یا پایان نامه ارائه کنم.

به همین خاطر، شاید نتوانیم بگوئیم « انشاالله» فیلمی درباره جنگ و تضاد فلسطین و اسرائیل است و شاید بهتر باشد گفته شود این فیلم درباره یک زن جوان اهل کبک در فلسطین است. فیلم بیشتر در ارتباط با دکتر جوانی است که در درون یک جنگ پرتاب می شود. می خواستم یک بار و برای همیشه درباره چیزی حرف بزنم که متعلق به ما (که در جایی غیر از خاورمیانه زندگی می کنیم) نیست و برای ما اتفاق می افتد. جنگ واقعیتی است که بسیار بزرگتر از ماست و ما را در بر می گیرد. این دیدگاهی بود که در زمان ساخت فیلم داشتم و اهالی منطقه وقتی فیلم نامه را خواندند، بلافاصله متوجه آن شدند. دیدگاه و نقطه نظر من درباره منطقه، یک دیدگاه سیاسی نیست. من قصه زنی را تعریف می کنم که دریک مکان سخت گیر افتاده است. می خواستم این نکته را مطرح کنم که وقتی با سخت ترین شرایط روبرو می شویم، حتی عمیق ترین ارزش های اخلاقی مان (که فکر می کنیم در ما نهادینه شده و ریشه دار است) ، می تواند دچار تردید و پرسش قرار گیرد و از دست برود.

* با بازیگر نقش کلویی (اولین بروچو) چگونه کار کردید؟ او با منطقه و درگیری های آن آشنایی داشت؟ برای بیان دیالوگ های خود در فیلم، چقدر زبان عربی یاد گرفت؟

به او تعدادی فیلم و کتاب دادم تا ببیند و بخواند. البته همه این ها الزاماً در ارتباط مستقیم با مضمون فیلم « انشاالله» نبودند. این ها همان چیزهایی بودند که الهام بخش من در کار نوشتن فیلم نامه بودند. در اولین سفری که برای انتخاب لوکیشن ها داشتیم هم، او همراه ما آمد. تا قبل از آن، هیچ وقت به این نقطه از جهان سفر نکرده بود. سفر ماجراجویانه ای را هم تجربه نکرده بود. پس لازم بود که قبل از شروع کار فیلم برداری، تغییری در این رابطه انجام دهیم. مقداری تمرین هم با بازیگر نقش راند و فیصل (دو کاراکتر اصلی فلسطینی قصه) داشت. در جریان سفر به منطقه، او از نزدیک با مزربندی های آنجا و طعم جدایی، دیوارکشی، ایستگاه های بازرسی، اشغال و اردوگاه های مهاجران آشنا شد.

با آدم های زیادی از بین اهالی محل ملاقات کرد و اطلاعات و تجربیات دست اولی از زندگی در این محل پیدا کرد. برای او اهمیت خیلی زیادی داشت که زندگی آن آدم ها را شخصاً تجربه کند. یک دلیل این اهمیت در این بود که او باید نقش خود را نه در لوکیشن های اصلی، که در کشور اردن بازی کند. این سفرها و گفت وگو ها چشم های او را بر روی یک واقعیت دور (که فاصله زیادی با آن داشت) باز کرد. وقتی به کانادا برگشتیم، او روی یادگیری زبان عربی وقت گذاشت. یک فلسطینی مقیم مونترال، کمک زیادی به او در این رابطه کرد. اولین بروچو گوش شنیداری خیلی خوبی دارد و حتی در زمان فیلم برداری هم، همچنان در حال بارگیری زبان عربی بود.

بقیه بازیگران را چگونه انتخاب کردید؟ به جز بچه ها که نابازیگر بودند، بقیه بازیگران از بین حرفه ای ها انتخاب شدند؟

برای پیدا کردن بازیگران نقش های فیصل و راند جست وجو و دوندگی خیلی زیادی کردیم. پیدا کردن آنها خیلی سخت بود. حقیقتاً به دنبال یک زن کامل فلسطینی برای نقش راند بودم. ولی پس از جست وجوی بسیار متوجه شدم پیدا کردن یک بازیگر جوان فلسطینی که بتواند برای فیلم برداری به اردن سفر کند، خیلی سخت است. این نکته را هم بگویم که بازیگران زن فلسطینی که تست گریم دارند، آن انرژی و توانایی لازمی را که ما به دنبالش بودیم، نداشتند. من زن جوانی را می خواستم که هنوز رفتاری بچه گانه داشته باشد و درعین تندخو و آتشین مزاج بودن، نوعی تراژدی را در چهره و رفتارش به نمایش بگذارد. سابرینا کوآزانی را در چند فیلم دیده بودم (و به ویژه دو فیلم فرانسوی) و قبل از شروع فیلم برداری، او در ذهنم بود. اما فکر می کردم می توانم یکی از بازیگران محلی را برای نقش راند پیدا کنم. وقتی تلاش هایم در این رابطه به نتیجه مثبت نرسید، او را در پاریس ملاقات کردم و خیلی خوب از عهده تست و آزمایش برآمد. والدینش الجزایری هستند و نمی توانست عربی فلسطینی را صحبت کند او تا زمان شروع فیلم برداری، تمرین زیادی بر روی لهجه اش داشت و نقش راند را با هیجان و انرژی زیادی بازی کرد.

یوسف سولد یکی از بازیگران سرشناس خاورمیانه است. او خودش فلسطینی است و در منطقه اشغال شده زندگی می کند. سیدان لوی بازیگر نقش آوا (سرباز اسرائیلی دوست اولین) یک اسرائیلی اهل تل آویو است. بازیگری حرفه ای که در پاریس زبان فرانسوی را یاد می گیرد.

مثل فیلم اولتان « حلقه» ، بچه ها در « انشاءالله» نقش و جایگاه مهمی دارند.

کار کردن با آنها را دوست دارم. آنها واقعی، کال، بی تجربه و تدوین نشده هستند، مثل کفشی که هنوز آن را برق نینداخته اید. در اردوگاه های آوارگان با تعداد زیادی از آنها ملاقات کردم. انرژی موجود در آنها را خیلی دوست دارم، حتی اگر سر صحنه فیلم برداری قابل کنترل کردن نباشند! با وجود آنها، درام قصه « انشاءالله» شکل گرفته و به جلو می رود. بچه ها قربانیان اصلی جنگ هستند و حضورشان در قصه فیلم، یادآور بقایای امید، روشنی و آینده خوبی است که احتمالاً از راه خواهد رسید.

فیلم را به پسرتان مانوئه تقدیم کرده اید. او را همراه خود به خاورمیانه و سر صحنه فیلم برداری بردید؟

نکته جالبی را برایتان بگویم. در زمان پیش تولید فیلم بود که متوجه شدم باردار هستم. در ابتدا، فکر کردم که کسی در آن شرایط به من سرمایه لازم را برای ساخت فیلمی با بودجه متوسط در یک کشور خارجی نخواهد داد، خیلی شنیده بودم که غیرممکن است هم مادر بود و هم کارگردان. خوشبختانه، تهیه کنندگان فیلم به این موضوع ایرادی نگرفتند و حتی شرایط کاری را برایم مهیاتر و راحت تر کردند. مانوئه وقتی چند ماهه شد، به صورت بخشی از این ماجراجویی سینمایی در آمد. زمان انتخاب بازیگران، او در آغوش من بود و کمک می کرد تا بازیگران را انتخاب کنم! در دو سفر لوکیشن یابی هم همراهم بود. اولین صحنه فیلم را در شرایطی فیلم برداری کردیم که کالسکه او در کنار دوربین فیلم برداری بود. حضورش مرا قوی تر و مصمم تر می کرد. صحنه تولد فرزند راند را با حال و هوای خاصی فیلم برداری کردیم که نتیجه حضور او بود. اگر فیلم خوبی ساخته ام به مدد وجود مانوئه بوده و باید از او تشکر کنم. حالا باید بگویم وقتی شما یک فرزند دارید، می توانید فیلم هم بسازید و حتی کارتان را جدی تر هم بگیرید. نسبت به فیلم سازان زن نگرانی ندارم. ما راهی طولانی را طی کرده ایم تا به این جا رسیده ایم و از این بابت باید سپاسگزار کسانی باشیم که در کنارمان بوده اند.

در عین حال، باید بگویم پدرم فیلیپ لاوالته مدیر فیلم برداری فیلم بود و حضورش باعث خلق یک تجربه خانوادگی خیلی خوب شد. او با کلماتی مانند « نه» ، « نمی شود» و « کافیه» بیگانه است. حتی در بدترین و سخت ترین شرایط کاری (که کباب شدن زیر آفتاب داغ، فقط یکی از آنها بود) او می گفت باید کار را ادامه دهیم و راهی برای خلق یک صحنه بهتر پیدا می کرد.

درباره صحنه آرایی فیلم بگویید. آیا همه چیز به همان گونه که در فیلم می بینیم وجود داشت، یا آنها را بازسازی و دوباره سازی کردید؟

خانم طراح صحنه ما، کارهای شگفت انگیزی می کرد. زاغه ها و آن لوکیشن مربوط به آشغال ها، تقریباً به همان صورت که در فیلم می بینید، بود. ولی ما خیلی چیزها را به صحنه فیلم برداری مان افزودیم. خیلی چیزها را باید بازسازی می کردیم تا حال و هوای رام الله را خلق کند. اما نمی خواستم سکانس های اشغال دونی، غمگین و سرد به نظر برسد. بچه ها در این محل کار می کنند و می خندند و نوعی پیروزی و ضیافت در آن جا برپاست. برای ما فصل های ایستگاه بازرسی و مرزی که دو طرف را از هم جدا می کند، اهمیت زیادی داشت.

شما در نماهای بلند، ایستگاه بازرسی و زندگی روزمره را نشان می دهید. ولی کلوز آپ ها هم اهمیت خیلی زیادی در پیشبرد قصه دارند. تماشاچی به واسطه این موضوع، خیلی به کلویی نزدیک می شود. از ابتدای کار ساخت فیلم، به این موضوع توجه داشتید؟

این واقعیتی است که می خواستم تماشاچی به کلویی خیلی نزدیک شود. می خواستم وضعیت او را در دل آن محیط بزرگی که در آن است، به نمایش بگذارم و این محیط را همراه با او کشف کرده و به مکاشفه بگذارم. همراه با کلویی است که فلسطینی ها و زندگی و تضادهای آنها را می بینیم. به دنبال یک فیلم کارت پستالی نبودم که حرفی برای گفتن ندارد. از یک سو می خواستم کلویی نمادی از کشورم باشد.