صبح پنجشنبه بود که انتشار یک خبر تلخ، آرامش را از قلب همگان ربود. رسانه‌ها یک به یک از وقوع حادثه‌ای خبر می‌دادند. حادثه‌ای از جنس آتش، آوار و ایثار...

چشمان منتظر مردم اینک بیش از هر زمان دیگری خیره به رسانه‌ها بود. انتظاری که هر لحظه رنگ نگرانی به خود می گرفت...

هر لحظه که از وقوع حادثه می‌گذشت، استرس و تلاطم بیش از پیش در دل مخاطبان زبانه می‌کشید.

ساعت 8 صبح پنجشنبه بود که خبر آتش‌سوزی ساختمان پلاسکو در تمامی رسانه‌ها منتشر شد.

حادثه از این قرار بود که ساختمان پلاسکو از طبقه هشتم دچار آتش سوزی شد که همزمان با وقوع این حادثه عملیات امداد نیز آغاز شد  طبق گفته سخنگوی آتش نشانی همزمان با اعلام این حادثه مأموران 10 ایستگاه آتش‌نشانی به همراه وسایل و تجهیزات به محل حادثه اعزام شدند که با 15 تانکر آب به همراه 200 آتش نشان عملیات اطفا حریق را شروع کردند.

اما پس از گذشت چند ساعت از وقوع حادثه، حدود ساعت 11 پیش از ظهر روز گذشته بود که این ساختمان قدیمی به یکباره فرو ریخت و حدود 20 نفر از آتش نشانان که برای عملیات وارد طبقات زیرین ساختمان شده بودند، محبوس شدند.

آتش و ویرانه‌ها هر لحظه تعدادی را در خود می‌بلعیدند.

در این میان 5 نفر از آتش‌نشانان حین انجام عملیات اطفای حریق مصدوم شدند که فوری به مراکز درمانی اعزام شدند.

متأسفانه یکی از آتش‌نشانان به نام «بهنام میرزاخانی» با 60 درصد سوختگی به درجه رفیع شهادت نائل شد اما باقی مصدومان در بیمارستان‌ها بستری و تحت مداوا قرار گرفتند.

در میان مصدومان، «امیر مهدیانی» یکی از آتش‌نشانانی است که در حال‌حاضر در بیمارستان کسری بستری است.

جهت ملاقات این آتش‌نشان و روایت حادثه دلخراش پلاسکو از زبان وی به بیمارستان کسری رفتیم و این حادثه را این‌بار از زبان وی جویا شدیم.

از شلوغی داخل محوطه بیمارستان خودمان را به اتاق این آتش‌نشان رساندیم.

به محض ورود به اتاق با استقبال گرم همسر این آتش‌نشان روبرو شدیم.

همسری که اینک شادی سالم بودن همسرش، اضطراب خبر تلخ مصدومیت وی را در خود فروخورده بود.

پس از لحظاتی گفت‌و گو با خانواده مهدیانی، با کسب اجازه به انجام مصاحبه‌ای با وی پرداختیم.

«امیر مهدیانی» که بنظر می‌‌آمد خستگی روحش، کوفتگی بدنش را به فراموشی سپرده است، با چشمانی خسته و صدایی که از شدت غم، چندان به گوش نمی‌رسید این حادثه را اینگونه تشریح کرد:

«روز پنج شنبه بود که وقوع یک آتش‌سوزی در ساختمان پلاسکو به ما گزارش شد.

من و همکارانم حدودا ساعت ٨ صبح بود که با پوشیدن لباس آتش‌نشانی وارد حریق شدیم.

از طبقه 7 ، ٨ شروع به عملیات خاموش‌سازی آتش کردیم و تلاش جهت بازگشایی راه برای رفتن به طبقه 11 می‌کردیم.

در همان راهروهای طبقه یازدهم بودیم که صدای شکستگی مهیبی را شنیدیم.

ناگهان دیدیم دو طبقه از ساختمان فرو ریخت و تعدادی از همکارانمان که در آن طبقات مشغول انجام عملیات بودند، زیر آوار گیر کردند که در همان لحظه بعضی از آن‌ها شهید شدند و برخی نیز زنده ماندند.

در همان لحظه نیروهای آتش نشانی شروع به کنار زدن آوار کردند و توانستند دو نفر از آتش نشانان محبوس در زیرآوار را بیرون بکشند.

همزمان با بیرون آوردن آن دو آتش‌نشان بود که ناگهان صدای فرو رفتگی ساختمان به گوشمان رسید که در همین حین بخش دیگری از ساختمان فرو ریخت و کسانی که زیر آوار بودند در اثر این فروریختگی به پایین سقوط کردند.

در همان لحظه من و دیگر همکارانم تا جایی که توانستیم تلاش کردیم بقیه نیروها را که زیر آوار مانده بودند نجات دهیم.

سعی کردیم تا از راهروهای طبقه نهم راهی را به سمت بیرون پیدا کنیم اما راهروهای طبقه نهم پر بود از وسایلی نظیر کارتن که اجازه عبور از راهروها را نمی‌داد.

در همین لحظه من و آقای امینی(یکی از آتش نشانان) سعی کردیم بچه‌ها را با بالابر و نردبان از صحنه خارج کنیم و به پایین بفرستیم.

نیروها را به پایین فرستادیم، تنها چهار نفر مانده بودیم، جهت مطمئن شدن از اینکه آتش‌نشان دیگری باقی نمانده باشد، یکی از همکارانم از راهروهای طبقه دهم شروع به جستجو کرد و مطمئن شد که دیگر کسی باقی نمانده است.

در آن‌جا دو بالابر بود، یکی سمت غربی ساختمان و دیگری در قسمت جنوبی آن.

علی(یکی از آتش نشانان) به سمت بالابر جنوبی رفت و من نیز به سمت بالابر غربی رفتم تا از این طریق از ساختمان خارج شویم.

اما وقتی به بالابر غربی رسیدم متوجه شدم که ساختمان در حال حرکت است بطوری که هر لحظه از بالابر فاصله می‌گیرد.

در همین حین به یکی از همکارانم که همراهم بود گفتم به داخل بالابر برو.

وقتی او داخل بالابر رفت دیدم فاصله ساختمان از بالابر هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شود، تنها کاری که آن لحظه انجام دادم این بود که پایم را لبه پنجره گذاشتم و خودم را پرت کردم تا سبد و مانیتور را بگیرم.

از پنجره آویزان بودم که دیدم ساختمان فروریخت، موجی از گرد و خاک به پا شد،سنگ و بتن ساختمان بود که بر سر و صورتم میخورد.

آوار که تمام شد نیروهای آتش‌نشانی جهت نجات ما بالابر را به سمت دیگری چرخاندند و هرطوری بود توانستند ما را بیرون بیاورند.

این آتش‌نشان نفس عمیقی می‌کشد و با چشمانی پر از اشک ادامه می‌دهد: من نجات پیدا کردم ولی تمام عزیزانم رفتند و پر کشیدند.

در این قسمت از گفت‌وگو ناگهان سکوتی سرسام‌آور اتاق را فرا گرفت.

به احترام وی اندکی سکوت کردیم و در ادامه از او در رابطه با تعداد آتش‌نشانانی که با وی همراه بودند و اکنون از آن‌ها خبری نیست پرسیدیم.

این آتش‌نشان بیان کرد: آمار دقیقی از تعدادشان ندارم اما با چشمانم نظاره‌گر زیر آوار رفتن حداقل 10 نفرشان به هنگام فروریختن ساختمان بودم.

وی مطرح کرد: انفجار اول را در طبقه نهم بودیم و هنگامی که به طبقه یازدهم رسیدیم ساختمان به طور کامل فروریخت و در همان زمان بود که دیگر خبری از همراهانم نبود...»

گفت‌و گو که پایان یافت، قطره اشکی از گوشه چشمش سر می‌خورد.

حال این آتش‌نشان می‌ماند و غم فراق دوستانی که دیگر نیستند...