این شهید، بسیجی فرصت طلب!
شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
به گزارش پارس به نقل از جام نیوز، داشت صبح می شد. از دیشب که عملیات شروع شده بود و خاکریز را گرفته بودیم، با دوستم سنگر درست می کردیم. بسیجی نوجوانی آمد و گفت: « اخوی، من تا حالا نگهبانی می دادم، می شه توی سنگر شما نماز بخونم؟ » به دوستم آرام گفتم: « ببین، از این آدم های فرصت طلبه. می خواد سنگر ما رو صاحب بشه. »
آرام زد به پهلویم و به نوجوان گفت: « خواهش می کنم بفرمایید. » از سنگر آمدیم بیرون و رفتیم وضو بگیریم. صدای سوت خمپاره آمد، سنگر، بسیجی نوجوان! !
دوستم می گفت: « هم خیلی فرصت طلب بود هم سنگر ما را صاحب شد. »
ارسال نظر