جان باختن پدر و سرگردانی مادر، مشکل بزرگی حجاج ایرانی
جان باختن پدر و سرگردانی مادر، مشکل بزرگی است که خانواده بسیاری از حجاج ایرانی با آن دست و پنجه نرم می کنند
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- مرجان همایونی- نمیدانند شادی بازگشت مادر را جشن بگیرند یا غم از دست دادن پدر را ماتم. ماندهاند سر دوراهی.
بنرهای مشکی تسلیت در کنار بنرهای خیرمقدم با زمینههای سفید قد علم کردهاند؛ تصویری که هیچکس فکرش را نمیکرد امسال و در مراسم بازگشت حاجیان مقابل دیدگان مردم قرار بگیرد. دیوارهای کوچه پهن و کوتاهشان فرش شده است با این بنرها که دیدنشان روی دلت سنگینی میکند؛ 2واژه متناقض تبریک و تسلیت ناهمگن هستند در این کوچه. به خانه خانواده موسوی رفتهایم که پدر و مادرشان با هم به حج رفته بودند اما حالا فقط چشمانتظار آمدن مادر هستند.
سفر به حج بدون فیش
قرار است مادر پا به خاک وطن بگذارد، بدون همسرش. باهم رفتند، بعد از کلی آرزو و دعا و تلاش برای رفتن به حج. فیش حج نداشتند و رفتنشان شاید به قولی از روی طلبیده شدن بود. یکماه قبل از حج بود که از طرف بنیاد جانبازان و ایثارگران با آنها تماس گرفته و خبر دعوتشان به حج داده شد. «پدرم باورش نمیشد، چندین بار برای رفتن به حج اقدام کرده بود اما چون فیش نداشت، موافقت صورت نمیگرفت. تا اینکه یکماه قبل از سفر، خبر از تحقق آرزویش را دادند. یکماهه، همه کارهایش را انجام داد و 3روز قبل از سفرش به خانهخدا به مشهد رفت، میخواست یک روزه آنجا بماند، اما بلیت برگشت گیرش نیامد و 2روز ماند.» اینها را سجاد، پسر بزرگ حاج داوود موسوی میگوید. آقای موسوی با 2پای مصنوعی به همراه همسرش راهی مکه شد. 2روز قبل از حادثه دلخراش و منحصر به فرد منا، از هم جدا شدند. «مراسم حج از روز سهشنبه شروع میشد و خانمها و آقایان از هم جدا شده بودند. آخرین باری هم که با پدرم در تماس بودم سهشنبه شب بود. چون سیمکارت عربی نداشت از طریق فضای مجازی با هم در ارتباط بودیم.
بنرهای نیمهکاره
همهچیز به خوبی پیش میرفت و پسرهای آقا داوود، کارتهای مجلس ولیمه را سفارش دادند و در تدارکات مهمانی بازگشت بودند. «چون در طول هفته سرکار بودیم، تصمیم گرفتیم بنرهای تبریک را پنجشنبه و جمعه نصب کنیم. ساعت حدود ۹ صبح بود که مشغول نصب بنرها شدیم. ساعت ۱۰ صبح من برای گرفتن کارتهای دعوت، خانه را ترک کردم و کار نصب بنرها را بهعهده دوستانم گذاشتم.» سجاد به امید اینکه دوستانش کار نصب بنرها را به پایان میرسانند بهدنبال کارهای دیگر مراسم بازگشت خانوادهاش بود. حین کار بود که خبر حادثه تلخ منا را شنید، هرگز تصور نمیکرد آمار 3۰، 2۰ قربانی این حادثه به ۴1۰۰ قربانی و بلکه فراتر برسد. زمانی که از حادثه اولیه با خبر شد، دلش گرفت؛ «با خودم گفتم خدا کند که ایرانی در بین این جمعیت نباشد، حتی یکدرصد هم احتمال نمیدادم که چنین فاجعهای رخ داده باشد و پدرم هم... .»
امیدی برای زنده بودن
بعد از اذان مغرب و عشا به مغازه یکی از دوستانش رفت، همان موقعها بود که تلفنهای مشکوک دوستان و اقوام شروع شد. تماس گیرندهها جویای حال پدر بودند و سجاد از این تماسها ناراحت میشد اما به روی خودش نمیآورد. تا اینکه شبکه خبر، نام پدرش را زیرنویس کرد؛ «داوود موسوی، جانباز ۷۰درصد». صفحه تلویزیون جلوی چشمش تار شد و تنها این جمله بود که در سیاهی به چشم میخورد. «دنیا روی سرم خراب شد. بعضی از حسها هست که نمیشود آن را با کلمه بیان کرد. شنیدهاید میگویند دلم هری ریخت، حس وقتی است که نمیشود اصلا توصیف کرد. درست مثل حس وقتی که داشتند میرفتند؛ حسی که در چشمهای پدرم موج میزد. با فریاد من، مشتریهای مغازه دوستم از جا پریدند. فورا با دکتر کاروان پدرم تماس گرفتم، او گفت که پدرت فوت کرده است اما فردای آن روز گفت در فهرست مفقودین است و خبری از او نداریم.» با آنکه داوود موسوی نامش در فهرست جانباختگان این حادثه بود اما خانوادهاش هنوز امید دارند؛ امید به زنده بودن او، به بودنش؛ «تنها دولت سعودی نام پدرم را عنوان کرده است، نه جسدی، نه عکسی از جنازه و...؛ هیچ نشان و ردی که ثابت کند پدر فوت کرده است نداریم ما چطور میتوانیم باور کنیم که پدرمان نیست و برای همیشه از دست رفته است؛ مردی با آن همه شور و نشاط؟ هنوز مفقودین زیادی داریم، هنوز در چندین کانتینر باز نشده است. شاید پدرم میان مفقودان باشد و شاید در بیمارستانی بستری شده است، حتی ممکن است بازداشت شده باشد. آنجا که در و پیکر ندارد، به کسی هم اجازه ورود درست و حسابی نمیدهند.»
تخریبچی بیپا
تصویر مرد ۴۷ ساله با پاهای مصنوعی و عکسی با لباس احرام بر سر در خانه نصب شده است. لبخند روی لب دارد، یکی از همسایهها درحالیکه دستش را به نشانه قد و قواره یک کودک ۲ ساله پایین آورده میگوید: «دوستهای داوود سن و سال نداشتند، از کودک 2ساله تا پیرمرد 70ساله با او دوست بودند. مرد خوشبرخوردی بود و با اهالی محله همیشه با لطف و مهربانی رفتار میکرد. باور میکنید اگر زنده باشد، به محض دیدن این صحنه از ته دل قهقههای سر میدهد که اشک از چشمهایش راه میافتد. با آنکه هر دو پایش را در جبهه جا گذاشته بود، اما دل شادش مثال زدنی بود.» بعد شروع میکند به تعریف ماجرای جانبازی داوود موسوی؛ «فکر کنم عملیات والفجر۸ بود، داوود بهعنوان تخریبچی برای پاکسازی منطقه مینگذاری به همراهی اکیپی وارد محل میشوند. اکیپی که در اختیار او قرار داده بودند، تازه کار بودند. فرمانده خیلی زیاد سفارش کرده بود که داوود حواست به این بچهها باشد. داوود میگفت قبلا آن منطقه را پاکسازی کرده بودند اما عراقیها مجددا دوباره مینکاری کردند. وقتی وارد میدان مین میشود، ناگهان صدای انفجار بلند میشود و او خودش را روی زمین میاندازد. وقتی خاکها مینشیند، نگاه میکند میبیند همه نیروهایش دارند به او نگاه میکنند. مسیر نگاهها را که تعقیب میکند به پای خودش میرسد که مین آن را قطع کرده بود. نیروهایش میخواستند به او کمک کنند، اما او برای اینکه کسی آسیب نبیند میگوید من به محل آشنا هستم کسی وارد میدان نشود. سعی میکند که از میدان مین خارج شود که انفجار دوم و قطع پای دوم... بعد از آن هم باز به نیروهایش اجازه ورود نمیدهد و سینه خیز از میدان خارج میشود.»
داوود موسوی بدون پا روز اربعین ۷۰ کیلومتر راه را پیاده رفت تا آقایش را زیارت کند. اما این سفر حج با آنکه بهمراتب امنتر و تعداد جمعیت کمتری داشت، برای او حادثه دیگری را رقم نزد. خانوادهاش، این روزها هنوز منتظر هستند. منتظر کوچکترین اتفاق، هر خبری که میشنوند امیدی در دلشان جوانه میزند یا ناامیدی اشک به چشمهایشان میآورد.
به آنها گفته شده بود که روز سهشنبه جنازه پدر را میآورند، اما خبری نشد و همین بدقولی حال مادربزرگ و عمه و بچهها را خراب کرده. پسر خانواده میگوید: «از این بلاتکلیفی خسته شدهایم؛ ای کاش یک خبر قطعی داده میشد تا از چشمانتظاری دربیاییم.»
زن تنها در دیار سعودیهای
در دلشان آشوبی برپاست؛ آشوب از دست دادن پدر و تنهایی مادر در دیار غربت. به مادر حرفی نزدهاند، سکوت کردهاند تا خودش بیاید و آن وقت بگویند. نگفتهاند تا در دیار غریب برایش اتفاقی نیفتد. نگفتهاند تا اگر قرار شد پایش سست شود و قلبش بگیرد، بچههایش بالای سرش باشند. نگفتهاند تا اگر شبانه راهی بیمارستان شد، پرستاری که بالای سرش میرود همزبان و هم دل خودش باشد. «روزی که این اتفاق رخ داد با مادرم تماس گرفتم؛ از او پرسیدم از پدر چه خبر؟ گفت مرا به مقابل بیمارستانی بردند و گفتند که داوود در این بیمارستان بستری است اما اجازه نمیدهند کسی وارد بیمارستان شود. بعد از آن هم هیچ حرفی با مادرم نزدم. اجازه میدهم تا او بپرسد و من پاسخ تکراریام را بیان میکنم. پدر در فهرست افراد مفقود شده است. منتظریم مادر به ایران بیاید تا در راه او را آماده این مصیبت کنیم. حتی اگر او شوکه شود و اتفاقی برایش بیفتد میتوانیم او را به هر بیمارستانی که دلمان میخواهد ببریم. اما اگر آنجا از این ماجرا باخبر شود، چهکسی به او کمک میکند؟ تمام افراد کاروان جانباز هستند و همسرانشان مراقب آنها و واقعا نمیتوانند به مادرم برسند؛ آن هم در سرزمینی که اجازه ورود به بیمارستان را نمیدهند.»
روایت های حاجیان/روایت یکی از شاهدان عینی فاجعه منا/ نام حسین، ذکر لب تشنهلبان
« یاالله و یاالله، چه بگویم از محشری که آن روز به پا شد، چه بگویم از آن عطش و داغی و تب، چه بگویم از روزی که یا حسین(ع) و یا ابوالفضل(ع) ذکر لب تشنهلبان منا بود.آن روز تا چشم کار میکرد حاجی سفید پوش بود که بر روی زمین خوابیده بود. صحنههایی که در آن فاجعه دیدم هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود.» اینها جملاتی است که از زبان حاج عنایتالله رضایی میشنویم. او که از جمله کسانی است که در روز فاجعه منا جان چندین نفر را نجات داده است درخصوص آن روز میگوید: « حدود ساعت ۶ صبح بود که از مشعر به سمت منا حرکت کردیم. جمعیت زیاد بود اما آرام در مسیر خود حرکت میکردند. به چادرها که رسیدیم قرار شد صبحانه مختصری بخوریم و مجددا حرکت کنیم. ساعت حدود ۸ صبح بود که از چادرها به سمت منا حرکت کردیم. در مسیر باید از خیابان ۲۰۴ که خیابانی با عرض حدود ۱2، 10 متر بود میگذشتیم.در واقع حدود 6، 5 مسیر منتهی به منا میشود که خیابان ۲۰۴ یکی از آنها بود.جمعیت زیادی در خیابان حضور داشت. وقتی ما به سر تقاطعی رسیدیم مسیرمان را تغییر دادیم و بعد از طی 2خیابان دیگر بالاخره به محل انجام مناسک حج رسیدیم و اعمالمان را انجام دادیم، حول و حوش ساعت ۱۱ بود که دوباره به سمت چادرها برگشتیم و آن موقع بود که شنیدیم در مسیر چه اتفاقی افتاده است. من بدون معطلی کاور امداد را تنم کردم و به سمت خیابان ۲۰۴ دویدم. ابتدا از ورودم ممانعت میکردند اما وقتی لباس امداد را دیدند به من اجازه دادند که وارد محل شوم. آن زمان بود که دیدم چه محشر کبرایی برپا شده، تپههایی از انسان ایجاد شده بود و هیچ کاری برای نجات جان آنها انجام نمیشد. برخی از سعودیها تنها به گرفتن فیلم مشغول بودند و برخی تنها نگاه میکردند. جلوتر که رفتیم دیدیم دریایی از جسد سفیدپوش در خیابان چیدهاند. ابتدا مات و مبهوت بودیم، اما با صدای یا حسین(ع) و یا ابوالفضلی که به گوشمان رسید بهخود آمدیم و شروع به کمک کردیم.
اول از همه ۲۵ برانکارد آوردیم و به سرعت شروع به انتقال مجروحین کردیم. کار بسیار سختی بود چون آدمها روی هم افتاده بودند و تپهای از آدم ایجاد شده بود. بسیاری از افراد فقط نیاز به ذرهای آب داشتند که زنده بمانند اما متأسفانه عملکرد ضعیف سعودیها آنها را به کشتن داد. بیآبی، ازدحام و گرمای هوا بیداد میکرد اما تنها کاری که شرطهها انجام میدادند دستور «ارجع» بود! من در 3، 2ساعتی که آنجا بودم توانستم حدود ۷ نفر را از زیر دست و پا نجات دهم اما هوا بهشدت گرم بود و این گرما و بیآبی توانی برای کسی باقی نمیگذاشت.» حاجآقا رضایی که هنگام گفتوگو در مسیر مکه به سمت مدینه بود، با بغضی در گلو میگوید: «وقتی جنازهها را از روی هم بلند میکردیم نالههای یاحسین مظلوم و یا ابوالفضل را میشنیدیم. خیلی از این مجروحین بهدلیل گرمای بیش از حد و طولانی شدن زمان امدادرسانی جان خود را از دست دادند. بعد از این فاجعه، روحیه همه خراب شده است. ما مادری داریم که پسرش مفقود شده و از منا خارج نمیشود تا بلکه نشانی از پسرش پیدا کند، واقعا محشر کبرا بود آن روز.»
روایت یکی از خانمهای زائر که هنوز به وطن برنگشته است/ دلی که بیدلدار ماند
میگویند 2شب است هنگام اذان که میشود چادرش را سر میاندازد و به سمت چادرهای منا میرود، همانجا پشت درها مینشیند و زل میزند به مسیر. میگویند شوهرش آن روز بین جماعت بوده و حالا هیچکس خبری از او ندارد. زن جوان آرام ندارد، با هیچکس حرف نمیزند، تنها به سمت منا میرود و به مسیر خیره میشود. انتظار آدم ها را میکشد.
اینها را حاجیه خانم نادره احمدی، یکی از زائران خانه خدا میگوید. او برایمان از همسر روحانی یکی از کاروانها هم میگوید که کارش این روزها تنها اشک ریختن و دعا خواندن شده است. خانم احمدی میگوید: «خیلی از خانمها اوضاعی شبیه این 2نفر دارند و حاضر به رفتن به شهر مدینه نیستند، چون گمشده دارند و میگویند تا تکلیف گمشدهمان مشخص نشود نمیتوانیم قدم از قدم برداریم».
او میگوید: «این روزها حال هیچ حاجی ایرانی خوب نیست. هیچکس فکر نمیکرد چنین فاجعه بزرگی اتفاق بیفتد، همه از این حادثه دمق و ناراحت هستند، حتی زائران کاروانهایی که فهرست زائرانش کامل است هم حال خوبی ندارند.»
خانم احمدی میگوید: «2شب پیش، مراسمی برای از دسترفتگان فاجعه منا در لابی هتل برگزار شد. در این مراسم همه گریه میکردند و نالان بودند. آن شب هر دعایی که به ذهنمان میرسید میخواندیم تا مفقودین حادثه به سلامت به کاروانشان برگردند و دل خانوادهای شاد شود. وقتی افرادی را میبینیم که در مکه ماندهاند و چشم به راه گمشدهشان هستند قلبمان به درد میآید. خیلی دلم میخواهد پیش آن خانمهایی که همسرشان مفقود یا شهید شده بروم اما پاهایم یاری نمیکنند و نمیتوانم برای دلجویی بروم. هر چه فکر میکنم نمیدانم برای تسلی دلشان چه بگویم، خیلی سخت است، واقعا زبان از بیان این غم و اندوه قاصر است.»
روایت یکی از جانبازان کاروانهای حج امسال/ سفیدپوشان، سفیدپوش ماندند
هنوز بهت زدهایم، هنوز به درستی نمیدانیم چه شد، چه بلایی سر حاجیان آمد، هنوز صدای زمزمههای هم کاروانیانمان در گوشمان هست؛ همانهایی که سفیدپوش شدند و سفیدپوش ماندند.
یکی از حاجیان کاروان جانبازان که نخواست نامش را عنوان کنیم درباره حال و هوای آن روز و شرایطی که الان در کاروانها حاکم است میگوید: کاروانهایی که زائران خود را از دست دادهاند اصلا وضعیت خوبی ندارند و از نظر روحی به هم ریخته هستند. تا آنجا که من اطلاع دارم در کاروان ما 4-3 نفر شهید شدهاند که یکی از جانبازان بالای ۷۰درصد که روی ویلچر بود شهید شده و روحانی کاروان هم هنوز برنگشته است.
از آن روز، بچههای کاروان حال خوبی ندارند و نمیتوانند غذا بخورند یا خواب آرامی داشته باشند. همه حاجیان مدام به یاد کسانی هستند که قرار بود با هم به رمی جمرات بروند و با هم سرهایشان را بتراشند.
آن روز ما نیم ساعت قبل از این فاجعه از قربانگاه گذشتیم. آن زمان هم مسیر شلوغ بود و هوا به گفته خود عربها نسبت به سال قبل گرمای بیشتری داشت. وقتی از انجام مناسک بازگشتیم تازه فهمیدیم چه اتفاقی افتاده. به سمت محل حادثه رفتیم و هر چه التماس کردیم اجازه ندادند که برای کمک به حاجیانی که زیر دست و پا ناله میکردند برویم. اجساد تا ساعت 6، 5 بعدازظهر همانطور روی زمین داغ عربستان مانده بود و اقدام خاصی انجام نمیشد. خلاصه آن روز محشری به پا بود که هر چه بگوییم کم است.
این حاجی در ادامه از همه مردم عزیز خواهش کرد که حین استقبال از حاجی خود کمی مراعات حال خانوادههای عزیزان از دست رفته را کرده و از آنها دلجویی کنند.
ارسال نظر