پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- سید مصطفی صابری- در روزهایی که خیلی از ما با انگیزه های مختلف رقابت شیرین و ساده خنداننده های برتر را به چالشی سیاسی و اجتماعی تبدیل کرده بودیم که باعث شده بود تمرکزمان از هدف اصلی برنامه یعنی خنده هدفمند و هوشمندانه با تاکید روی دوستی و مهربانی برهم خورد، در موقعیتی که چک کردن آرای برابر و شانه به شانه ژوله و حیایی و تشویق دیگران به رای دادن به یکی از این دو نفر شده بود دغدغه و تفریح مان، ناگهان رامبد جوان همه را غافلگیر کرد و بار دیگر خندوانه با تلاش گروهش مفهوم خوب و دقیقی از نشاط را به ما ارائه کرد. این که بدانیم خنده امروز ما مدیون چه کسانی است؟ این که بدانیم نشاط پایدار و عمیق چیست؟ این که بدانیم و به خودمان یادآوری کنیم که نشاط و سرگرمی مقدمه چیست؟ چرا باید با نشاط بود؟ برای خنده بی دغدغه امروز ما چه هزینه هایی پرداخت شده و... رامبد جوان و خندوانه اش، دوشنبه شب با حضور جانبازان اعصاب و روان حس و حالی متفاوت داشت. طوری که خود رامبد در اینستاگرامش نوشت: «... برنامه اى که امشب پخش شد، سخت ترین و عزیزترین برنامه خندوانه بود که تا الان ساختیم. سخت به خاطر مهموناى نازنینش که از یاد خیلیامون رفتن یا داشتن مى رفتن. مهمونایى که نمى دونستم باید در کنارشون چى کار کنم که هم اون ها براى دقایقى شاد بشن و هم چیزى براى ارائه داشته باشیم. دقایق فراوونى نفسم بند مى اومد از تماشاشون و شنیدنشون. خیلى سخت بود. احساس ناتوانى و کوچیکى مى کردم در کنارشون. و عزیز هم بودن به خاطر....!! اینا اعترافاتى بود که باید در گوشى با شما مى کردم. خواهش مى کنم، خواهش مى کنم و باز هم خواهش مى کنم توى این پست هیچ کدومتون چیزى غیر از حالتون با برنامه امشب نذارین» برنامه ای که اشک را میهمان نگاه میلیون ها ایرانی کرد. ما هم دست به کار شدیم و به کمدین محبوب خندوانه یعنی علی مسعودی پیشنهاد کردیم با ما همراه باشد و به آسایشگاه جانبازان امام خمینی (ره) در پارک ملت مشهد برویم تا با حضورش لبخند را بر لب کسانی بنشانیم که لبخندهای مان را مدیون آن ها هستیم. علی مسعودی هم خیلی سریع از پیشنهاد ما استقبال کرد و دیداری شیرین با جانبازان این آسایشگاه داشت. پرونده امروز ما اختصاص دارد به جزئیات برنامه دوشنبه شب و بازدید علی خان مسعودی از آسایشگاه جانبازان به مناسبت هفته دفاع مقدس.

کوتاه درباره آن چه در خندوانه دوشنبه شب گذشت

اگر خندوانه دوشنبه را ندیدید حتماً تعریفش را شنیده اید، برنامه ای که میزبان جانبازان اعصاب و روان بود. رامبد جوان در آغاز برنامه، شادی خندوانه را به آنان هدیه کرد. مهمانان دوشنبه شب خندوانه که سلامت خود را مایه راحتی مردم قرار داده بودند به رغم رنجور بودن جسم شان تلاش کردند در شاد کردن برنامه با رامبد جوان سهیم شوند. لطیفه گفتند و شعر خواندند تا مردم کشورشان را بخندانند، اما خود، انگار خنده‌هایشان را جا گذاشته بودند. مجری برنامه یک نامه خطاب به بینندگان از نگاه خانواده جانبازان خواند که پایان نامه این گونه بود: «ما باید مسکن آرامش روح و روانشون باشیم و بگیم رفیق، یادگاری که تو واسه ما آوردی تو رو عزیزتر کرده؛ برای من و همه، تو عزیزترین شدی و برای سرزمین ما تو عزیزترینی.» پژمان آقایی پزشک بیمارستان میلاد در شهریار که در زمینه خدمات رسانی به جانبازان اعصاب و روان دارای مسئولیت است هم میهمان برنامه «خندوانه» بود. او با اشاره به وضعیت این جانبازان گلایه‌هایی هم مطرح کرد و گفت: «بعضی از مسئولان و مردم تنها عکسی می‌گیرند و می‌روند. من از مردم می‌خواهم که سعادت دیدار با این شهیدان زنده را از دست ندهند.» او ضمن معرفی یکی از جانبازان که در استودیوی «خندوانه» حضور داشت گفت:‌ «محمد ماکویی دانشجوی عمرانی بود که در انگلیس درس می‌خواند. او اول جنگ به ایران می‌آید و به جبهه می‌رود.» او از سال ۶۳، در بیمارستان بستری است و ما هر کاری برای این آدم بکنیم کم کرده‌ایم. دیشب رامبد جوان هم اگر جزو تماشاچیان بود قطعا اینقدر تلاش نمی‌کرد بغض‌های خود را فروبخورد.

خندوانه دوشنبه3

نگاهی به سیل کامنت های مخاطبان درباره برنامه دوشنبه شب خندوانه

پای خندوانه، گریه کردم...

پس از پخش برنامه متفاوت، تاثیرگذار و به یادماندنیِ خندوانه در شبِ سه شنبه؛رامبد جوان طی پستی در صفحه اینستاگرامش اعتراف کرد این قسمت از برنامه، سخت ترین و عزیزترین برنامه خندوانه بود. در کمتر از 16 ساعت حدود 19 هزار کامنتِ مرتبط زیر این پست درج شد که خواندن تعداد کمی از آن ها خالی از لطف نیست.

«الهام محدث»: عالی بود. خیلی وقت ها باید یاد بگیریم به یک موضوع نگاه مشترکی داشته باشیم. توی چشم هرکدومشون دنیایی از غم و حرف های ناگفته بود.

«سعیده»: برنامه دیشب عالی بود. برای اولین بار در حین دیدن برنامه اشک ریختم.

«فرزانه امجدی»: این ها همون مقربینی هستند که توی قرآن اومده. تفسیر و توصیف زمینی ندارند، چون از درک عظمتشون عاجزیم. نفس هاشون پراز عطر خداست.

«مریم»: برنامه دیشب خیلی عجیب بود. هیچ وقت فکر نمی کردم پای خندوانه یه دل سیر گریه کنم. خوشحالم برنامه سازهایی هستن که برای رفع تکلیف کار نمی کنن. هدف دارن و فرهنگ سازی می کنن.

«مانی آتش»: واقعا این آدم ها هستند که معنای انسانیت را می سازند.

«جعفری»: ما سینه زدیم و بی صدا باریدند/ از هرچه که دم زدیم آن ها دیدند/ ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند!

«راحله»: غرق در مشغله هاى زندگى ممکنه فراموش کنیم که چه انسان هاى بزرگى از جون مایه گذاشتن واسه وطنمون. برنامه دیشب اینو به ما یاد آورى کرد. دیشب با برنامه تون گریه کردم. دمتون گرم.

«یاسی»: برنامه دیشب تون خیلی قشنگ‌ بود. چه آدمای بزرگی بودن که از همه چیزشون گذشتن به خاطر این که ما الان اینجا باشیم و ما چه ساده یادمون می ره.

«فتحی»: من با نامه اون جانباز فقط گریه می کردم و از خدا خواستم شفاشون بده. دستتون درد نکنه. واقعا یادآوری خوبی بود. ما مدیونشون هستیم.

«جمال احمدیان»:کم کم داشت یادمون می رفت آسایشی که داریم از کجاست؟ از خود گذشتگی رو نمی شه جبران کرد . به احترام این مردها فقط باید ایستاد و تعظیم کرد.

«مقداد»: جماعت! یه دنیا فرقه بین دیدن و شنیدن/ برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدن...

خندوانه دوشنبه1

گفت و گو با مخاطبان برنامه دوشنبه خندوانه/ یک برنامه تکان دهنده!

آذر صدارت - قاسم فرودی، فرزند کوچک شهید مهدی فرودی که هیچ وقت فرصت چشیدن طعم شیرین حضور پدر را نداشته است، درباره برنامه متفاوت خندوانه به «زندگی سلام» می گوید: «من خودم فرهنگی و برنامه سازم و از شرایط دشوار ساختِ چنین برنامه ای آگاهم. به جرات می توانم بگویم رامبد جوان با دعوت از جانبازانِ اعصاب و روان به برنامه، ریسک و خطر بزرگی کرده است؛ چرا که من از نزدیک با شرایط این جانبازان آشنا هستم و می دانم کنترل این بزرگواران، اگر از خود بی خود شوند، حتی برای خانواده هایشان هم سخت است، چه برسد در لوکیشن فیلمبرداری و برای تعدادی برنامه ساز. این جانبازان، گاهی حتی در بین خانواده ها و نزدیکانشان هم غریبند و دعوت از این ها، قدم بزرگی بود برای کمرنگ کردن این غربت.» میترا تاتاری مدرس زبان انگلیسی هم معتقد است: «این قسمت از برنامه خندوانه بسیار تکان دهنده و تاثیرگذار بود. من با دیدن و شنیدن حال آن جانبازان، اشکِ همراه با لبخند را تجربه کردم. متاسفانه معمولا برنامه های مناسبتی با حضور جانبازان و ایثارگران، به جای این که فرصتی باشد برای بیان درددل های این بزرگواران، به عرصه ای برای مانور و سخنرانی مجری تبدیل می شود. ولی برای اولین بار در خندوانه شاهد این بودیم که مجری ساکت شد و با حوصله و بردباری، به مهمانان فرصتِ حرف زدن داد.» صفیه السادات سعیدی خانه دار هم که با دیدن برنامه حسابی منقلب شده است، به ما می گوید: «سوختم! واقعا دلم سوخت. دلم از این سوخت که یک روزی، جوانانی که مثل الانِ ما، شاد و خوش قیافه و موفق بودند، به خاطر عقیده و وطنشان راهی جبهه شدند و به این حال و روز افتادند و ما نه تنها قدردان نیستیم که خیلی وقت ها هم پشت می کنیم و محل نمی گذاریم و غافلیم. ای کاش بیشتر حواسمان را جمع کنیم.»

خنده هایی گریاننده!

ابراهیم حسن‌بیگی نویسنده رمان «محمد(ص)» در یادداشتی کوتاه درباره برنامه دوشنبه شب خندوانه نوشت: برنامه دیشب خندوانه ویژه جانبازان هشت سال دفاع مقدس، قرار بود برنامه‌ای در تجلیل از جانبازان باشد اما برنامه‌ای در «تحلیل» از ما بود و این که ما چقدر دوریم از آن روزها و این که چه سخت عده‌ای همچنان آن روزها را بر شانه‌های بیمار و نحیف خود یدک می‌کشند. جنس خنده‌های جانبازان در برنامه خندوانه دیشب از جنس خنده های تلخ بود؛ خنده‌هایی گریاننده. برنامه دیشب خندوانه از خوش ساخت ترین برنامه‌های خندوانه بود. به خصوص پایان آن که در چند پلان ساده و موزیکی و بعد ترانه‌ای زیبا شور حماسه هشت سال دفاع مقدس را مهمان چشم‌های به اشک آلوده‌مان کرد. برنامه دیشب [دوشنبه] خندوانه هر چه بود از جنس خنده نبود. گریه‌وانه بود. حتی جناب خان هم دیشب جناب خان همیشگی نبود. دیشب در برنامه خندوانه در برابر جانبازان جنگ همه ما کم آوردیم حتی جناب خان.

خندوانه دوشنبه4

کوتاه درباره یک دیدار صمیمی و خودمانی در آسایشگاه امام خمینی (ره) مشهد

دوپینگ علی مسعودی با انرژی جانبازان

مازیار حکاک - علی مسعودی فیلمنامه نویس خوش ذوق کشورمان که این روزها بعد از استندآپ کمدی هایش در خندوانه به چهره محبوبی تبدیل شده و مردم او را به نام علی مشهدی می شناسند اکنون در مشهد به سر می برد، از او خواستیم تا به آسایشگاه جانبازان پارک ملت بیاید، خیلی سریع و متواضعانه پذیرفت و در یک روز پر مشغله با حوصله فراوان در جمع این بزرگمردان حاضر شد و هر هنری داشت رو کرد تا بتواند در هفته دفاع مقدس دل آن ها را شاد کند. از ورودی آسایشگاه خودش ویلچر یکی از جانبازان عزیز را هدایت کرد، داخل آسایشگاه که رسیدیم خیلی با حوصله سراغ یکی یکی آن ها رفت. نوکرم و چاکرم و کوچیکتم از دهانش نمی افتاد. در مقابل جانبازان عزیز هم علاقه زیادی به او نشان دادند و مدام درباره ژیان پدرش، ماجـــــراهـــای گواهیـــــنــامـه گرفتنش و پیژامه پوشیدنش با او شوخی می کردند. علی مشهدی هم با همه آن ها عکس گرفت و گپ زد و در نهایت برای جمع یک استندآپ کمدی اختصاصی و بامزه اجرا کرد. بخش هایی از صحبت های جانبازان با علی مسعودی و احساس این خنداننده خوش ذوق از این بازدید را تقدیم تان می کنیم اما می توانید گزارش تصویری کامل این دیدار را، همراه با ویدئوی بخش هایی از استندآپ کمدی اختصاصی علی مسعودی، در صفحات اینستاگرام و فیس بوک «زندگی سلام» ملاحظه کنید.

انرژی گرفتم

راستش خود ما هم انتظار نداشتیم علی مشهدی بین جانبازان این همه طرفدار داشته باشد و همگی علاقه مند باشند با او عکس یادگاری اختصاصی بینـــدازند. امــــا جانبـــــازان پرشور و پراحساس به رغم مشکلات جسمی که داشتند بسیار سرزنده بودند. از علی مسعودی درباره حسش نسبت به این دیدار پرسیدیم، گفت: «اینقدر جانبازان عزیز انرژی و روحیه بالایی داشتند که من بیشتر از آن ها انرژی گرفتم و خیلی حالم خوب شد. دوپینگ کردم به نوعی و رنگ و رویم باز شد. تشکر از این که من را به این فضا آوردید.» از علی درباره خاطراتش از جانبازان پرسیدیم: «مجتبی دوست و بچه محل من بود که به جبهه رفته بود. گاهی با او و مرتضی دوست دیگرم به دیدن یکی از دوستانم به اسم علی که در همین آسایشگاه بود می آمدیم.»

بچه نترسی بودم اما...

بحث مان به دفاع مقدس کشید، مسعودی گفت: «من همیشه می گویم بچه نترسی بودم اما آن قدر نترس نبودم که بتوانم به جبهه بروم.» البته مسعودی توضیح داد که چرا به رغم میل باطنی اش نتوانسته برای حضور در جبهه با بچه محل هایش همراه شود. آقای «جدی» از جانبازان عزیز هم در این باره گفت: «گلوله های جنگی واقعاً هم ترس دارد، وقتی در یک رزمایش هواپیما کمی ارتفاعش کم می شود صدایش گوش ما را اذیت می کند چه برسد به روزهای عملیات که تیرو موشک و خمپاره کنار صدای هواپیما در کار بود اما عشق به وطن و ملت باعث می شود آدم نترس باشد.»

خاطره ای از روزهای جوانی

علی مسعودی از خاطرات رفاقتش با جانبازان هم گفت: «در کوی دانشگاه تهران یک ساختمان جانبازان داشتیم، با بیشترشان رفیق بودم و رفت و آمد داشتیم. یک رفیق جانباز داشتم از دو چشم نابینا بود، یک روز به من گفت علی برویم با هم کتانی بخریم. وقتی خواستیم برویم دوستم می خواست عصایش را بردارد گفتم من که هستم عصا می خواهی چه کار؟ اما از دانشگاه تا جایی که رسیدیم چند بار به خاطر بی دقتی من خورد زمین، چون مدام یادم می رفت دستش را بگیرم یا بهش گوشزد کنم که مانع وجود دارد. شب که رفتیم آسایشگاه به دوستانش گفت دفعه بعدی که خواستید با علی بروید بیرون دوتا عصا بردارید یکی برای خودتان یکی برای علی.

برای جانبازان هر کاری کنیم کم است

مسعودی معتقد است: «برای جانبازان هر کاری بکنیم کم است. ما چقدر حاضریم بگیریم که یک بند انگشت مان را قطع کنند؟ کاری که این بزرگواران انجام دادند را با هیچ چیزی نمی شود مقایسه کرد. بدون هیچ چشمداشتی رفتند.» مسعودی یاد رفقایش را هم زنده کرد: «بچه محل های ما زیاد به جبهه می رفتند، جلیل کاشانی و داوود همایونی از رفقای خوب من شهید شدند، حتی الان خیابان نزدیک به خانه مان به اسم داوود است. البته مطمئن باشید اگر خدانکرده توی این مملکت اتفاقی بیفتد حاضرم همه چیزم را بدهم برای کشورم.»

اجر رامبد جوان

حجت الاسلام کاشف از جانبازان انقلاب به علی مسعودی گفتند: «به رامبد جوان سلام برسان و بگو همین که مردم را می خندانی خیلی اجر داری، با قدرت به کارت ادامه بده.» علی مسعودی هم گفت: «همین دعاهای شماست که این برنامه را موفق کرده است.» حین اجرای استندآپ و خوش و بش مسعودی با جانبازان یکی از این بزرگواران هم از ما خواست درباره مشکلات درمانی و بیمه شان بنویسیم که اطاعت امر می کنیم.

بعد از این دیدار علی مسعودی با همان انرژی همیشگی اش در پارک با مردم شوخی می کرد و حتی با یک جوان گوش شکسته کمی کشتی گرفت.