بچههای قرارگاه امام رضا (ع)/ تعبیر یک رویا در مناطق محروم کشور
شاید روزگاری کمک به بخش های محروم کشور کشور یک رویا بود؛ اما امروز این رویا تعبیر شده است.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- امیر حسین صالحی- هم نسلهای ما فقط از جنگ شنیدهاند و اینقدر میدانند که جوانانی از این مرز و بوم، جان برکف برای دفاع به مرزها رفتند و تا نفس داشتند جهاد کردند.
اما این روزها و از نسل ما هم جوانانی هستند که هنوز جنگ را تمامشده نمیدانند و معتقدند جهاد امری تمام نشدنی است و استنادشان هم به حدیث رسول خدا محمد مصطفی(ص) است که فرمود جهاد با دشمنان جهاد اصغر و جنگ با نفس، جهاد اکبر است. تعطیلات تابستان و عید هم برای عده کثیری از جوانان فرصتی است تا هم جهاد اصغر را دنبال کنند و در کنارش به فکر خودسازی و جهاداکبر باشند؛ اردوهای جهادی در مناطق محروم گواه این ادعاست. گروههایی که از قشر جوانان، نوجوانان، از دانشجویان و طلاب تشکیل شده و از عید امسال تحت هدایت ستاد اردوها و حرکتهای جهادی قرارگاه امام رضا(ع) منسجمتر از قبل و با برنامهریزیهای مفصل فعالیت میکنند. جنوب و جنوب غرب کشور و به تعبیری مناطق جنگزده هدف اصلی این قرارگاه است که تاکنون پروژههای مختلفی را عهدهدار شده و توانسته بنا به بضاعت خود رونقی به وضعیت اقتصادی و فرهنگی این مناطق بدهد. سراغ بچههای این گروه رفتیم تا از برنامهها و حال و هوای اردوهای جهادی باخبر شویم و ببینیم چطور میشود از میان این همه روزمرگی، مفری پیدا کرد و جهاد را ادامه داد.
عضو اصلی قرارگاه جهادی امامرضا(ع) که مسئولیت اردوهای غرب و جنوب را برعهده داشته جوانی است پر جنبوجوش و بشاش که انگار نه انگار 3ماه را در غرب کشور گذرانده و تازه به خانه برگشته است. علی حاجوی از کارهایی که در این مدت انجام دادهاند میگوید و اینکه چطور شد قرارگاه شکل گرفت؛ «اول از همه این را بگویم که ما ستاد اردوها و حرکتهای جهادی هستیم و یکی از حرکتهای جهادی ما مربوط به راهپیمایی عظیم اربعین است. به هر حال عمده کارهای ما برمیگردد به اردوهای جهادی مناطق محروم. قرارگاه امام رضا(ع) از سالهای پیش وجود داشته و بیشتر فعالیتهای آن هم مربوط به شهر تهران در خصوص فقرزدایی بود ولی طی یک سال اخیر ما تصمیم گرفتیم که حوزه فعالیتهای خود را در شهرستانها گسترش دهیم و گروههای پراکندهای که فعالیتهای جهادی دارند را به وحدت برسانیم. نخستین حرکت جهادی ما از اواخر اسفند سال گذشته و عید امسال شروع شد که نزدیک به 30روز، بچهها 4شهرستان خرمشهر، آبادان، دشتآزادگان و شادگان در استان خوزستان را سر زدند. پزشکی و درمان، عمران، افزایش سطح علم و فرهنگ محورهای اصلیای بود که 3700نفری که برای اردوهای جهادی رفته بودند به آن پرداختند». از ابتدای انقلاب حرکتهای جهادی وجود داشته ولی مسئلهای که همیشه بوده نوع نگاه مردم بومی مناطق محروم به بچههای جهادی است؛ اکثرا گمان میکنند که بچههای تهران و سایر شهرهای بزرگ وقتی به این مناطق میآیند آنقدر که ریختوپاش دارند کمک حال نیستند ولی با تشکیل قرارگاه امامرضا(ع) و انسجام میان گروههای مختلف این مشکل نیز کمرنگ شده و مردم از حضور بچههای جهادی رضایت دارند؛ «برنامه ما این است که هر سال عید بهطور مستمر در مناطق جنوب کشور حضور داشته باشیم ولی از اردیبهشتماه امسال حرکت مهم ما مربوط میشود به مناطق غرب کشور و مناطق مرزیای که به اشغال عراق درآمده بود. تیمهای پیشقراول برای شناسایی خانوادهها و مناطق نیازمند راهی کرمانشاه شدند و بعد نیروهای مردمی و جهادی بودند که به این مناطق عزیمت کردند و کار شروع شد. 5هزار نفر ما را در این اردو همراهی کردند و عجیب این بود که بچههای بومی خیلی با ما همکاری کردند تا جایی که در منطقه ایلام مثلا ما 4 گروه فرستادیم و نزدیک به 800نفر هم از نیروهای بومی این منطقه ما را همراهی کردند».
دلهایی که لرزید
مگر نه اینکه ساخت یک سازه خستهکننده است؟! مگر اینطور نیست که وقتی کارگر گچکاری با سر و روی خاکی و سفید از کنارمان رد میشود سعی میکنیم طوری از کنارش بگذریم که گردش به پیرهنمان ننشیند؟ پس چطور میشود 5هزار نفر از خانه خود راهی دورترین مناطق ایران میشوند و آنجا بنایی میکنند و حتی خم هم به ابرو نمیآورند؟ این را امیرمحمد اژدری که 10سال در اردوهای جهادی بوده اینطور پاسخ میدهد که «13سالم بود و وقتی معلممان گفت میخواهیم برویم اردوی جهادی با خودم گفتم بخور و بخواب شروع شد و این چند وقت حسابی خوش میگذرانیم. اولش که راه افتادیم همه خوشحال بودیم که اردو است و خوشگذرانی؛ ولی وقتی پا به نخستین روستای محروم گذاشتیم همه باورها خاکستر شد و به باد رفت. آنقدر خرابه و سختی آنجا بود که بغض گلوی همه را گرفت. اصلا فکرش را هم نمیکردیم که وقتی ما در این همه خوشی زندگی میکنیم هستند هموطنهایی که روزانه 30کیلومتر راه میروند تا به آب خوردن برسند و باز این مسیر را برمیگردند. آن اردو گذشت و وقتی به تهران برگشتم نمیدانستم چطور این قضیه را هضم کنم. به هر کس میرسیدم دعوتش میکردم که به اردوی جهادی بیاید و خوشبختانه خیلیها هم آمدند و اینجا ماندگار شدند». خود امیرمحمد هم دلش میخواهد برای همیشه در این مناطق بماند و الگویش را هم حاج عبدالله والی قرار داده؛ مردی که به دستور امام(ره) به بشاگرد هجرت کرد و برای آبادانی آنجا از جان و دل و دست و زبان، مایه گذاشت و جهاد کرد.
با همه این حرفها هنوز کسی جواب درست نداده که چه چیزی مثلا دانشجوی فوقلیسانس عمران را به این مناطق میبرد و او را مجاب میکند اینطور دست به خاک و خل بزند. سراغ آرش رضانوری میرویم شاید او جوابمان را بدهد؛ «بهتر است این را از پزشکی بپرسید که سالی دوماه از خارج از کشور به ایران میآید و آن را هم با ما به گیلانغرب آمده و آنجا 20ساعت در شبانهروز به مداوای بیماران پرداخت. اما به هر حال چیزی که آنجا هست همدلی و یکرنگی بین بچههاست که جایی مشابه آن را نمیتوانید ببینید. دیگر آنجا برای کسی است مهم نیست من مهندسم یا دکترم و یا یک دانشآموز ساده که یکماه از سهماه تعطیلیاش را به دورترین نقاط مرزی کشور آمده است». وقتی با این سؤال مواجه میشود که جایی در اردوی جهادی گریهات هم گرفت اینطور میگوید؛ «گریه نکردم ولی وقتی به روستای چمن گلین رسیدم واقعا پاهایم خشک شده بود و نمیتوانستم راه بروم. دیدن مردمی که با حداقل امکانات زندگی میکردند خیلی سخت بود. یا وقتی به روستای رفیع هم رفتیم این وضعیت تکرار شد. رفیع روستایی بود که هر سال سیل میآمد و طوری بود که 50خانوار روستا به 30خانوار کاهش پیدا کرده بود. حرکتی که بچهها آنجا انجام دادند واقعا جهادی بود طوری که در آن روستا 1500متر کانال درست کردند تا سیلاب از آن عبور کند و به خانههای روستا آسیبی وارد نسازد». از همدلی میان مردم بومی و بچههای جهادی هم میگوید و اینکه چطور شبانه همه اهالی روستا بسیج میشوند تا بار مصالح خالی شود؛ «یکی از کارهای عمرانی ما مربوط میشد به روستای سرحال شیرزادی از توابع گیلانغرب بود که اتفاقا خیلی هم کار سخت بود و طاقتفرسا. بچهها آنجا 2 شیفت مدام کار میکردند و بعضی وقتها نیاز بود 3 شیفت کار کنیم. یک روز ما سفارش مصالح داده بودیم و ساعت 11شب تازه مصالح رسید و بچهها از خستگی زیاد حتی نمیتوانستند چشمهایشان را باز کنند. بالاخره به هر طریق که بود راضیشان کردیم که پای کار بیایند و شروع کردیم به خالی کردن. چند نفر از اهالی هم باخبر شده بودند و برای کمک آمدند تا اینکه چشم چرخاندیم و دیدیم که همه روستا از پیر و جوان و زن و مرد برای کمک حاضرند. باری که 3 الی 4 ساعت خالی کردنش طول میکشید ظرف 20دقیقه در انبار جا گرفت و همه با سلام و صلوات رفتند بخوابند».
در اردو خوش میگذرد
«به دوستانم میگویم حتما بیایید خوش میگذرد»؛ این را اکبرفاضلی میگوید که در اردوی جهادی غرب کشور مسئولیت دبیرخانه مرکزی را برعهده داشته است؛ «مردم ما با مفهوم جهاد بیگانه نیستند چرا که جنگ را دیدهاند و نسل ما هم با اینکه جنگ را ندیده اما میداند که حمله به خاک ایران چه تبعاتی را به همراه داشته. جهاد، زمانی جنگ است، زمانی انقلاب است، زمانی کمک به دیگران است و ما هم بنا به شرایط، سراغ جهاد رفتیم و خود من 50روز در غرب کشور به مردم خدمت میکردم و دبیرخانه کل دست من بود. کار را هم به افراد بومی سپردیم تا برای سالهای بعد مجبور نشویم دوباره از صفر شروع کنیم بهکار کردن». 50روز دوری از خانواده طبیعتا سخت است ولی عشق به میهن و حس انساندوستی آن را هموار میکند؛ «خانوادهام بیشتر از هر چیز نگران بودند ولی میدانستند که کمک به مردم محروم بسیار مهم است. هیچ وقت مانع رفتنم نشدند و تا جایی که میدانم خانواده هیچ کدام از بچهها مانع نشدند که آنها به مناطق محروم بیایند. چیزی هم که خودم طی این مدت درک کردم این است که واقعا ما در تهران در ناز و نعمت به سر میبریم و مردمی هستند که از امکانات ساده زندگی هم محرومند. با این حال ما در شهرهایمان آسایش داریم ولی آرامش نداریم و من آرامش را میان کسانی پیدا کردم که با همه سختیهای مادی به آینده امید دارند و زندگیشان را با این امید ادامه میدهند».
همه فعالیتهای جهادی مربوط به عملیاتهای عمرانی نیست بلکه ارتقای فرهنگ مناطق محروم هم جزو اولویتهای گروه جهادی امامرضا(ع) است و ایمان حسنیدخت، مسئول محور سرپلذهاب دراینباره اینطور میگوید؛ «یکی از مسائل مهم در مناطق مرزنشین حضور هموطنان سنی مذهب بود. ابتدا خیلی آبمان در یک جوی نمیرفت ولی کم کم روحیه جهادی بچهها و کمکهایی که میکردند برای رشد آن منطقه باعث شد که آنها هم پای کار بیایند و دوستیهای زیادی شکل گرفت.
یک روستایی هم در اسلامآباد بود که گروهی از بچهها آنجا چند سال کار میکردند و در آخر هم اردویی برای مشهد گذاشتند که 200نفری که از این روستا آمده بودند همه شیعه شدند. این بخشی از فعالیتهایی است که بچهها در مناطق محروم انجام دادند که به لطف خدا نتایج درخشانی هم حاصل شد».
تلخ و شیرین جهادی
در طول اردوی غرب، بعضی اتفاقات افتاد که در عین ناگواری، شیرینی خاص خود را داشت. ما در گیلانغرب در ستاد مرکزی بودیم که ساعت 2 شب یکی از دوستان در گروه تلگرام خبر داد که انبار دپو را دزد زد. اول از همه به 110زنگ زدیم و اطلاع دادیم که چنین اتفاقی افتاده و آنها هم قول دادند که خودشان را زودتر به محل برسانند شاید بتوانند دزدها را دستگیر کنند. ما هم که از این حادثه نگران بودیم تصمیم گرفتیم راهی انبار دپو شویم که درسرپلذهاب بود و باید مسافت طولانیای را با ماشین طی میکردیم. ساعت نزدیک 3 صبح بود و هوا تاریک؛ جاده هم بدون هیچ علائم رانندگی و با دستاندازهای زیاد قابل تردد نبود و با سلام و صلوات مسیر را میرفتیم. لاستیکهای ماشین در شانه جاده افتاد و باعث شد ماشین به سمت درهای سرازیر شود و چند باری هم غلتید تا به انتهای دره برسد. اول فکر میکردیم که مردهایم ولی بعد کمی که بههوش آمدیم دیدیم سالم هستیم اما زانوی یکی از بچهها بهطور کلی خرد شده که هنوز هم مشکل دارد. صبح که ماشین را دیدیم باورمان نمیشد که زنده ماندهایم. مخصوما من اصلا باور نمیکردم چراکه سمت شاگرد نشسته بودم و اتفاقا ماشین از آن ناحیه بیشترین آسیب را دیده بود ولی من به لطف خدا سالمتر از بقیه بچهها بودم. ناگفته نماند که وقتی آن موقع شب به اورژانس زنگ زدیم بهخاطر اینکه تلفن رومینگ بود فکر میکردند ما پژاک هستیم و میخواهیم ماشین اورژانس را به این بهانه بدزدیم که خوشبختانه توانستیم ثابت کنیم که از بچههای اردوی جهادی هستیم و آخر سر هم ماشین آمد البته بعد از یک ساعت.
پوریا آقاجانی؛ معاونت اجرایی قرارگاه
اردوی انسانسازی
نزدیکهای عید بود که بچهها آمدند و گفتند: «حاجی بیا یه سر بریم جنوب، خوش میگذره». من فکر میکردم قرار است با اردوهای راهیان نور برویم و بعد از مدتی متوجه شدم که نه، قضیه با راهیان نور فرق میکند. کمی دو دل بودم که بروم یا نه و اصلا اینکه از من برمیآید که چنین کارهایی انجام دهم؟ بالاخره دل را به دریا زدم و راهی خرمشهر شدیم. وضعیت خرمشهر خیلی بدتر از چیزی بود که فکر میکردم و تازه وقتی به روستاها رفتیم خیلی اوضاع بدتر بود. عید را مشغول بهکار شدیم و من هم مثل همه بچهها لباس کار تنم کردم و دیدم که میشود کار کرد. راستش انگار حس طلبگی آنجا معنی میشد. اینکه فقط درس و مشق نیست و باید علم را در عمل ثابت کرد. کمک به مستضعفان یکی از مهمترین اهداف اسلام است و ما بهعنوان طلبه وظیفه داریم این مهم را اجرایی کنیم. بعد از اردوی جنوب به خیلی از دوستان و آشنایان گفتم که به اردوهای جهادی بیایند و اینجا مشغول شوند چرا که اعتقاد دارم این اردوها بسیار انسانساز است. خود من بعد از اینکه به اردوهای جنوب و بعد هم غرب رفتم تازه متوجه زندگی پوچ خودم شدم و اینکه ما رفاه را داریم ولی انگار آرامش از ما سلب شده است. ما در جنوب بودیم که یک روز پیرزنی خواست تا به پشتبام خانهاش برویم. وقتی به همراه بچهها به خانهاش رفتیم دیدیم که خمپارهای از زمان جنگ سقف را سوراخ کرده و بعد هم وسط خانه جا خوش کرده و عمل نکرده است. خیلی برایمان عجیب بود که با این همه مشکلات هنوز مردم شهر سرپای خودشان هستند و با همه کمکاریهایی که تا الان بوده در تلاشند تا با کمک هم شهر را مثل قبل از جنگ سرپا کنند.
عبدالرضا بیداربخت؛ طلبه
اسطوره جهاد/ یادی از حاج عبدالله والی
بالاخره باید از جایی شروع میشد. وضعیت مردم روستاهای مرزی بعد از انقلاب و طی جنگ حسابی بههم ریخته بود. خیلی جاها حتی آب آشامیدنی هم نداشتند. یکی از این مناطق، بشاگرد از توابع شهرستان میناب بود که وضعیت اسفناک آنجا حاج عبدالله والی که سرپرستی کمیته امداد را برعهده داشت تحتتأثیر قرار داد و او گزارش این منطقه را خدمت امام(ره) برد. امام بلافاصله او را مأمور کرد تا وضعیت این شهر را بهبود ببخشد و او مقیم بشاگرد شد. حرکتهای جهادی که بخش عمده آن به ساختوساز و فعالیتهای عمرانی بر میگردد بدون نام حاج عبدالله والی بیمعنی است؛ مردی که 23سال از عمر خود را در بشاگرد به سر برد و جوانان زیادی را شیفته حرکتی کرد که کمتر از نبرد با دشمن نبود. الگوی جوانان جهادی بدون شک حاج عبدالله است و همه او را میشناسند؛ یکی از جوانانی که درباره او قلمفرسایی کرده رضاامیرخانی است که در یادداشتی بعد از فوت او در اردیبهشتماه سال 84مینویسد؛ «10سال اخیر، هیچکدام از بزرگان نظام او را ندیده بودند. بیراه نبود که کسی هم برای او پیام نداد. و راستی چه دلیلی بلندتر برای افتادگی این بلندترین آیت امداد، از همین مناعت و عزت؟! بگذار سر ما گرم باشد به انتخابات و پستهای دولتی و میز و منصب و تیراژ و... .
حاج عبدالله یکبار حضرت امام را دیده بود. خودش نیمهشبی برایم اینگونه میگفت: - ما از جهاد آمده بودیم بشاگرد و بشاگردی شده بودیم. آمده بودند رفقا که عبدالله! الان جادهسازی در جنگ مهمترین کار است. کلی شهید میدهیم بهخاطر نداشتن جاده... جهاد امروز در جنگ است نه در بشاگرد... (میدانستم که به او لقب داده بودند بزرگترین جادهساز!) من چارشاخ گیج مانده بودم که چه کنم. از طرفی جنگ بود و از این طرف هم بشاگرد. رفتیم خدمت حضرت امام. ما وقع را هنوز کامل عرض نکرده بودیم که ایشان فرمودند: «احتمال نمیدهی که یکی از یاران امامزمان در منطقه بشاگرد باشد؟ جبهه شما همین بشاگرد است»... و حاج عبدالله! من همیشه خیال میکردم اینکه در حدیث، در میان اسامی شریف یاران حضرت صاحب، نام عبدالله پربسامدترین است به کنایتی است و حالا میفهمم که نه... در آن حقیقتی تام و تمام بوده است...».
ارسال نظر