روایت کوچهای که خانهها و درختهایش قرینه هم هستند
زیر آفتاب بعدازظهر چرت میزنند. با شکمهای ورقلمبیده و صورتهای رنگ پریده. در کوچه باد میآید و برگهای درختان گرمادیده تابستان در آسمان تهران میچرخد، میرقصد و روی شانههایشان میافتد. باد بیاید یا نه، آفتاب باشد یا نه؛ آنها همان جای همیشگی در میانه کوچه، روبهروی هم ایستادهاند: چشم در چشم... شانه به شانه.
به گزارش پارس به نقل از روزنامه شهروند آنها تنها نیستند. خانههای کوچه لولاگر، دوقلوهای روبهروی هم از سالهای دور، از همان وقتی که تهران تازه تهران شده بود در همین نقطه از جغرافیای پایتخت چشمهایشان را باز کردند. همین جا قد کشیدند و حالا هم عمری است، زندگی برایشان هر روز از همین نقطه و در میانه همین کوچه شروع میشود. خانواده شش نفره خانهها، هفتاد و چند سال است در همین کوچه زندگی میکنند، کوچه آنها اما شبیه هیچکدام از کوچههای این شهر نیست و در دو طرف درهایی دارد که حالا گذر زمان رنگ و رویشان را برده اما معلوم است که روزگاری آبی بودند، آبی زنگاری. درِ کوچه در ورودی اصلی، بزرگتر است و هنوز هم شبها آن را میبندند.کوچه در انتهاییترین نقطهاش، باریکتر میشود و در همان باریکه دو در فلزی کوچک هست که چند سانتیمتر در آسفالت فرو رفتهاند و حالا دیگر سالهاست که باز و بسته نمیشوند.
کوچه لولاگر در خیابان نوفللوشاتو در تهران، جزو معدود کوچههایی است که هنوز در دارد. عابران و آدمهای پیاده، آنها که گاهی گذرشان به این نقطه از تهران میافتد، وقتی به این درهای قدیمی میرسند، برای چند لحظه هم که شده میایستند و لابد در ذهنشان کوچههای دَردارِ تهران را در سالهایی نه خیلی دورتر از این روزها تصویر میکنند، اما آنچه کوچه لولاگر را به کوچهای منحصربهفرد تبدیل کرده، نه این درها بلکه معماری منحصربهفرد خانههای این کوچه است.
٦ خانه که در دو سوی این کوچه کنار هم نشستهاند دو به دو شبیه همند؛ دوقلوهایی که یک قُل این سوی کوچه و یک قُل آنسو نشسته است. هر پنجرهای روبهروی پنجرهای شبیه به خودش گشوده میشود و هر دری یک درِ مشابه خود دارد و دستانی که در سالهای دور طرح و نقشه خانههای این کوچه را کشیدهاند نه فقط در ظاهر که در جزییترین ویژگیها حتی این سو و آنسوی کوچه را همسان کردند؛ نه فقط صورت خانهها که حتی درختان حیاط متقارن و با تعداد مشابه و در نقاط مشابه کاشته شدهاند. این خانهها با دیوارهای آجری که مثل آینههای روبهرویند و با درها و پنجرههایی که انگار با هم در گفتوگویی مداومند ٧٥سال پیش در دوران پهلوی اول ساخته شده؛ زمانی که دو برادر تصمیم گرفتند در این کوچه سکونت کنند و خانههایشان را شبیه هم بسازند و کار را سپردند به استاد «حسن بنّّا»، از معماران بنام ایران که حالا هم، با دست خطی ساده، نامش را روی سرستون یکی از خانههای کوچه نوشتهاند: «یادگار استاد حسن بنا» و تاریخ زدهاند: «چهارم، شهریور ١٣١٩». خانههایی که او طرح و نقشهشان را برای این کوچه کشیده اغلب دو تا سه طبقهاند. اولین و آخرین پلاکهای کوچه را با آجرهای بهمنی ساختهاند و خانههایی که در میانه کوچه قرار دارند نمای سیمانی دارند که روی آنها طرحهای ظریفی نقش بسته. نگاهی دقیق به این خانهها نشان میدهد نمای آنها در گذشته رنگی بوده با ترکیبی از رنگهای نارنجی و زرد مایل به خردلی نقاشی شده بوده که در گذر زمان آفتاب رنگ از رخسار خانهها پرانده است. هنوز اما اگر زیر پنجره دایرهای شکل خانههای میانه کوچه بایستید، سرستونهای زیر این پنجره که کمتر آفتاب خوردهاند زرد و نارنجیاند و روی یکی از همانهاست که دستی نوشته این ساختمان یادگاری از استاد حسن بنّاست. البته کاملا پیداست که این نوشته و تاریخ ساخت را بعدها روی این ستون ثبت کردهاند و بعید است آدمی به سلیقه استاد حسن بنا، چنین ناشیانه روی یکی از ستونهای خانه تاریخ گذاشته باشد. این تاریخ احتمالا پاسخی است، برای آنها که میآیند و زیبایی این کوچه چشمشان را میگیرد. آنها که بعد میایستند و میپرسند که قصه این کوچه چیست و ساخت این خانهها کار کیست؟
قصه کوچه لولاگر، قصه زندگی خانوادهای است که کوچه به نام آنهاست: «لولاگرها». چند نسل از آنها از همان وقتی که این خانهها را ساختند تا همین امروز در این کوچه زندگی کردند و هنوز هم ماندهاند. نسل اول دو برادر بودند که در زمان پهلوی اول تصمیم گرفتند در این کوچه خانههایی شبیه به هم داشته باشند.
لولاگرها که این کوچه به نام آنها و شهرت خانههایشان بر سر زبانهاست، جزو خانوادههای معروف و متمول زمانه خود بودند، همین هم بود که در شهر کوچهای را انتخاب کردند و آنطور که میخواستند ساختند و اول و آخرش هم دری گذاشتند که جایی شود برای زندگی اختصاصی با خانههای اختصاصی و معماری اختصاصی.
نام لولاگرها اما فراتر از این کوچه و ورای سیمای چشمنواز این خانهها که این روزها البته فرسوده و رنگ پریده و ترک برداشتهاند، در تهران شناخته شده است. تهران نام لولاگر را نه فقط به نام یکی از کوچههایش که به نام یکی از مشهورترین واقفانش به خاطر میآورد: «حاج باقر لولاگر»؛ یکی از همان دو برادری که بانی ساخت این کوچه و خانههای دوقلو بود و بخشی از اموالش را وقف ساخت بیمارستان و مسجدی کرد که حالا هر دو به نام اوست: «بیمارستان و مسجد جامع لولاگر». همین چند سال پیش هم فهیمه لولاگر، دختر حاج باقر، چند خانه دیگر در حاشیه همین بیمارستان را وقف آن کرد.
خانواده لولاگرها آنها که سالها پیش در این کوچه رویایی و خانههای منحصر به فردش زندگی میکردند، حالا در تهران و تعدادی هم در دیگر کشورها پراکنده شدهاند اما سکونت خاندان لولاگر در کوچه لولاگر هنوز ادامه دارد. لولاگرهایی که ساکنان بخشی از خانههای تاریخی این کوچه متقارن هستند، فرزندان یکی از دو آن برادری هستند که خانههای سمت راست کوچه را در اختیار داشته است. این سه برادر هرکدام در یکی از خانههایی که میراث پدری آنهاست زندگی میکنند و همه آنها هم پیرمردانی سالخوردهاند که گذر زمان و شاید هم پیری حال و حوصلهای برایشان نگذاشته که بنشینند و قصه این کوچه را روایت کنند. صدای زنگ یکی از خانهها که بلند میشود - از همان زنگهای سوت بلبلی قدیمی است - یکی از لولاگرها در را باز میکند، سیما و صدا و لحن کلامش شبیه آدمهای قدیمی است. با محاسن بلند خاکستری و صورت سرخ و سفید میپرسد که هستید و در را که باز میکند یک جمله بیشتر نمیگوید: «مریضمو نای حرف زدن ندارم. ببخشید...»بازماندگان خانواده لولاگر اگرچه روایتگران خوبی از تاریخ این کوچه نیستند اما تداوم سکونت همانها در این کوچه و نگهداشتن خانههای پدریشان است که سبب شده کوچه لولاگر مثل خیلی دیگری از کوچهها و خاطرههای تهران هنوز زیرپای بولدوزرها با خاک یکسان نشده باشد. این را «آقا داود»، میگوید و بعد چهارپایه قرمز رنگش را میگذارد کنار در مغازه و نگاهش را میدوزد به چشمانت: «نمیگذارند این کوچه خراب بشه. نگذاشتند، یعنی ما نگذاشتیم. مگر میگذاریم خراب کنند و بسازند؟» او یکی از قدیمیترین ساکنان این کوچه است و به روایت خودش یازدهم بهمن سال ٤٠، همین جا اولین پیتزا فروشی ایران را در مغازهای کوچک در همین خیابان به راه انداخت. «آقا داود»، با موهای سفید و چشمان سیاه براق و لبخندی که از جنس لبخندهای آدمهای قدیمی تهران است، کالباسهای لیونر را میبرد و روی آنها آویشن و پنیر میپاشد و میفرستند داخل تنور. هنوز هم پیتزا را به سبک پیتزاهای دهه ٤٠ میپزد و مردم از نقاط مختلف تهران میآیند تا ببینند قدیمیترین پیتزافروشی شهر کجاست و پیتزاها به سبک دهه ٤٠ چه مزهای میدهد. این مغازه کوچک با دیوارهای نوستالوژیکش که سربازان زمان جنگ، قبل از رفتن به جبهه میآمدند و روی دیوارهای آن یادگاری میگذاشتند و میرفتند، خودش یکی از دیدنیهای این کوچه است. روبهروی مغازه آقا داود دری هست که مردم روی آن یادگاریها نوشتهاند.
آنها که در کوچه لولاگر برو و بیایی دارند و پیتزا داود با همین مغازه کوچک و چهارپایههای رنگ به رنگ پاتوقی برای دورهم جمع شدنهای آنهاست معتقدند، در کوچه لولاگر نه فقط سیما و هندسه خانهها، که خودِ «آقا داود» هم با شخصیت خاص و مغازه متفاوتش و حافظهای که از گذشتههای این کوچه دارد، به خودی خود یک «میراث فرهنگی زنده» است. روی دیوار مغازهاش نوشته: «خالی بستن ممنوع» و بالای سرش در جایی که پیتزاها را به تنور میفرستد زنگی هست که وقتهایی به صدا درمیآید. وقت نواختن این زنگ زمانی است که: «کسی برای کسی خالی میبندد...» از دیگر قوانین این پیتزافروشی قدیمی این است که آقا داود نه به سفارش مشتریها که بنا به تصمیم خودش سفارشها را ثبت میکند. «نسیم»، یکی از مشتریهای این مغازه میگوید: «وقتی میگیم چهار تا پیتزا، میپرسه چند نفرین؟ میگیم سه نفر و آقا داود میگه، چهار تا زیاده، دو تا بستونه!» پیتزا خوردن در این مغازه آداب دیگری هم دارد و آن اینکه وقتی غذا تمام شد، آقا داود از مشتریها میپرسد: «سیر شدی؟» و اگر جواب«نه» باشد یک پیتزای دیگر میفرستد داخل تنور و میدهد دست خورندههای پیتزا!
برای آقا داود که در این کوچه جوانی گذرانده و حالا پیر شده، کوچه لولاگر یک کوچه نیست و دیوارها و خانههایش، جغرافیای کوچه و درهایش، درختها و آدمهایش چهارچوبی است که خاطره یک عمر زندگی را قاب گرفته. حالا دلش قرص است که این کوچه به قول خودش«میراث فرهنگی شده» اما میگوید: «این کوچه هیچ تغییری نکرده، همانی بوده است که از اول بوده. این طرف کوچه که دست پسران لولاگر است هنوز، اما خانههای آن طرف را چندسال پیش فروختند به بیمارستان مروستی. میگفتند قرار است بیمارستان را بزرگ کنند، اما بعد نشد. میراث فرهنگی گفت نمیشود و الان هم خالی است و شاید هم بخشی از خانهها انبار اجناس بیمارستان. ما از این کوچه خاطرهها داریم. قدیم این خانهها برو و بیایی داشتند، نردبانهایی داشتند که بین خانهها گذاشته بودند و از روی آنها میرفتند توی خانه هم و میآمدند. فیلم دیوانهای از قفس پرید را هم اینجا فیلمبرداری کردند. دخترخاله بازرگان هم مدتی در این کوچه مینشست. یک مقطعی هم همسایههای ارمنی داشتیم که رفتند. خیلی وقتها فکر میکنم اگر ما دیگر نباشیم چه میشود؛ مثلا قدیما ساعت ١٢ شب که میشد درهای کوچه را میبستیم. چند سال پیش شهرداری آمد درهای کوچه را بکند. من نگذاشتم. میگفتند اینجا کوچه است و کوچه که در ندارد. گفتم اینجا یک کوچه معمولی نیست، اینجا پاساژ است. نمیدانم شاید روزی که ما نباشیم بیایند و درهای کوچه را بکنند...»در کوچه لولاگر غیر از خانههای قدیمی و پیتزا داود، مغازه قدیمی دیگری هست که کنار آن تابلوی «تعمیرات کفش پذیرفته میشود» نصب شده، تابلویی به سبک و سیاق تابلوهایی که دستکم ٤٠سال پیش در تهران میساختند؛ با همان خط نستعلیق و ساده و کوچک. علاوه بر این دو مغازه در این کوچه که سالها یک کوچه خانوادگی بوده، یک دارالترجمه، یک تولیدی و یک دفتر بیمه هم هست.
اولین پلاک کوچه در سمت چپ، یکی از قُلها که مهتابیهای بزرگ و حیاطی کوچک دارد، این روزها در دست مرمت است البته نه توسط سازمان میراث فرهنگی که یکی از نوادههای همان خانواده لولاگرها با خوش ذوقی آمده و آستینها را بالا زده و غبار زمان را از رنگ و روی خانه زدوده است. او میگوید قرار است این خانه به یک ساختمان فرهنگی چند منظوره تبدیل شود، مجموعه گالری و یک کافه رستوران فرنگی.او که از طرف مادری با خانواده لولاگرها نسبت دارد، میگوید خانههای سمت شرقی کوچه متعلق به عموی مادربزرگش بوده است و خودش هم در فاصله سالهای ٣ تا ٧سالگی در این کوچه زندگی کرده است. به گفته او که نام کوچکش «محسن» است، تعدادی از خانههای آنها یعنی خانههای ضلع شرقی کوچه چند سال پیش فروخته شد، دلیل اصلی هم این بود که خانهها خالی افتاده بودند و به تدریج متروکه میشدند و جایی بودند برای رفتوآمد معتادان. این بود که مالکان بخش شرقی کوچه آنها را فروختند به بیمارستان: «بیمارستان برنامهای برای توسعه داشت اما این برنامه متوقف شد، تا جایی که من خبر دارم الان درحال فروش این خانهها به افراد جدیدی هستند که میخواهند بیایند و این پلاک وسطی کوچه را هم مرمت کنند و کاربری مثل همین گالری و کارهای فرهنگی به آن بدهند.» در ساختمانی که چندمیلیارد تومان صرف مرمت آن شده و ٥سال است که در دست مرمت است، افزون بر گالری و کافه رستوران فرنگی، طبقهای هم برای سکونت پیشبینی شده، انتخابی که نشان میدهد مالکان این خانهها که سالها در کوچهای خانوادگی زندگی کردند، نمیتوانند از این کوچه و خاطرههایش دل بکنند.کوچه لولاگر در خیابان نوفل لوشاتو با خانههای به هم چسبیده فقط خاطره یک کوچه خانوادگی نیست، تصویری از سبک زندگی و معماری متفاوت و منحصربهفرد تهران در همین دوران معاصر است. در روزگاری که تهران اینقدر آشفته و پریشان و در هم ریخته نبود و نه فقط خانهها که کوچهها هم جای آسایشی برای زندگی بودند و نماهای خانهها و معماری کوچهها چشمانداز آرامشی برای آدمها.تهران را دیگر سالهاست که با کوچههایش نمیشناسند و ساخت و سازهای بدقواره و سوءمدیریتهایی که گریبان این شهر را گرفته، کوچههای پرخاطره را زیر پای ساختمانهای زشت خاک کردهاند و راه باز است برای بدسلیقههایی که آمدهاند تا شهر را در همه کوچهها و محلهها یک دست و یک شکل کنند. در همهمه این سمفونی گوشخراشی که از خانههای تازه از راه رسیده تهران به گوش میرسد، اگرچه کسی از خاطرههای کوچهها نمیپرسد اما خانههای کوچه لولاگر با اینکه پیر شدهاند و غبار زمان بر شانههایشان نشسته، خسته نیستند؛ چراغ زندگی در آنها روشن است و هنوز فارغ از اینکه تهران بزرگ شده یا نه، شهر قد کشیده یا نه، این کوچه با خانههای به هم پیوستهاش که هر کدام آینهای برای یکدیگرند با خاطرههایش و با آدمهای قدیمی مانده از سالهای دورش نفس میکشد. تا چند سال دیگر؟ کسی نمیداند...
ارسال نظر