خاطرات فضانورد مسلمان روس و همسرش از خطرات و دشواریهای سفر به فضا
من به پدر، مادر و همسرم تلفن زدم و به شوخی گفتم سرهنگ «شریپف» بازگشت خود را به مقام محترم گزارش میدهد. هیچ مشکلی وجود ندارد و همهچیزرو به راه است!
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- سیروس برزو- پشت سر هر مرد موفق یک زن ایستاده است. «سالیجان شریپف» فضانورد مسلمان روسیه هم از این قاعده مستثنی نیست. آنچه میخوانید مصاحبهای است با این زن و شوهر. گرچه از زن او کمتر نام برده شده، اما میتوان گفت بخش مهمی از سختی کار بر گردن او بوده است. «سالیجان» و «نسیبه» از دوران کودکی در یک خیابان زندگی میکردند و خانوادههایشان با هم رفتوآمد داشتند.
«سالیجان» خوب است در آغاز این گفتوگو، از دوران کودکیتان برای ما تعریف کنید.
هیچکس در «اوزگن»، محل تولد من در قیرقیزستان، باور نمیکرد روزی چهارمین فرزند یک خانواده معمولی، فضانورد شود. اما زندگی من نشان داد که خواست خدا و اراده بشر اگر توأم شوند، حتی پسربچهای از یک شهر مرزی دوردست میتواند روزی به فضا سفر کند.
زمان پرتاب چه احساسی داشتید؟
قابلتوصیف نیست، خوشحالی توأم با ترس و هیجان و یک سؤال: آیا واقعا من به آرزوهای دوران کودکیام میرسم؟ زمانی که موتورهای شاتل روشن شد، فریاد زدم بزن بریم! و تقریبا مطمئن شدم که به آرزوهایم دست یافتم. همه فضانوردان در زمان پرتاب احساساتی میشوند. هر فضانورد خواسته یا ناخواسته تمام زندگیاش تا آن لحظه جلوی چشمش میآید و بررسی میکند؛ از کجا شروع کرده و امروز رسیده به اینجا. من هم زندگیام را مرور کردم، بدیها و خوبیها، سختیها و خوشیها. احساس میکردم روی یک لبه نازک ایستادهام؛ بودن و نبودن. در آن لحظه انسان تصور میکند که ممکن است هیچگاه برنگردد. ما در تاریخ فضانوردی تجربههای تلخی داریم که فضانوردان بازگشتی نداشتهاند. لحظههایی وجود دارد که انسان به قضاوت کارهایش میپردازد که چه کرده است.
گفتی «تقریبا مطمئن شدم»، چرا تقریبا؟
تا سفینه در مدار قرار نگیرد و اعلام نشود که همه چیز روبهراه است، هیچکس نمیتواند مطمئن باشد که واقعا نامش بهعنوان فضانورد به ثبت رسیده است.
نسیبه: تا زمانی که سفینه از سکو بلند نشده و راهی آسمان نشده بود، باور نمیکردم او واقعا پرواز کرده و تنها زمانی که به ما اطلاع دادند شاتل در مدار قرار گرفته، مطمئن شدم که شوهرم دیگر یک فضانورد است! البته تا قبل از این، ما خیلی سختی کشیدیم. همیشه ترس همراهمان بود. «سالیجان» پنج بار در هفته برای آمادهسازی و تمرین میرفت. شاید برای خیلیها شنیدن آمادهسازی و تمرین چیز وحشتناکی نباشد، چون اطلاع ندارند. برخی از فضانوردان در همین دوران صدمه دیدند و نهتنها از سفر به فضا که از بعضی فعالیتهای دیگر نیز محروم شدند. زمانی هم که پرتاب انجام شد، قلبمان داشت میایستاد و هر لحظه نگران بودیم که نکند اتفاقی بیفتد.
برگردیم به دوران کودکی، از آن زمان برایمان تعریف کن.
ما خانواده پرجمعیتی بودیم، من چهار برادر و دو خواهر دارم. من فرزند چهارم بودم. شغلهای متفاوتی داریم. پزشک، آشپز و مهندس راه و ساختمان. من در کودکی آرزو داشتم خلبان شوم. وقتی خلبان شدم، آرزوی فضانوردشدن در من پدیدار شد. انسان اینطوری آفریده شده که همیشه به فکر رسیدن به جایی برتر است. مادرم از همان کودکی به من میگفت اگر آنچه را دوست داری واقعا از خدا بخواهی، حتما به آن میرسی. او به من میگفت یک مسلمان واقعی هرآنچه را میخواهد باید با دعا و خواندن قرآن از خدا بخواهد، نه از بندگان خدا و به این ترتیب بود که من شروع به خواندن قرآن و عبادت خدا کردم. برای رسیدن به آرزوهایم دعا میکنم و از خدا میخواهم که یاریام کند. در سفر اول، با خودم قرآنی را به فضا بردم. من بهعنوان یک مسلمان خیلی دوست داشتم قرآن را به فضا ببرم. قرآن کریم کتابی است که از آسمان به زمین نازل شده و من خواستم تا آنجا که میتوانم آن را بالا و بالاتر ببرم. بالا برود و از آنجا بر زمین شعاع نورانیاش را بتاباند.
نخستینبار که زمین را از فضا دیدی، چه چیزی به ذهنت آمد؟
من دیدم زمین ما چقدر کوچک و آسیبپذیر است. چقدر لطیف و زیباست و ما چقدر راحت قدر این نعمت بزرگ خداوند را نمیدانیم و به آن آسیب میرسانیم. من از فضا دیدم که ما انسانها، چه بلایی بر سر محیط زیست میآوریم. ما باید مواظب سیاره خودمان باشیم. باید خودخواهی را کنار بگذاریم و بپذیریم که ما آخرین کسانی نیستیم که روی زمین زندگی میکنند، فرزندان و نوهها و نسلهای بعد از آنان هم باید از نعمتهای این سیاره بهرهمند شوند. البته همه ما که روی زمین زندگی میکنیم قدر آنچه را که دور و بر ماست نمیدانیم. در فضا برای هر کدام از این نعمتها که به رایگان در اطراف ما وجود دارد، دلتنگ میشویم و میفهمیم که آنها چقدر باارزش هستند. ما باید در برابر این نعمتهای خدا احساس مسئولیت کنیم. چه زمین، چه هوا و حتی تکتک اعضای خانوادهمان.
نسیبه: «سالیجان» بسیارمسئولیتپذیر است، بهویژه در مورد خانوادهاش احساس مسئولیت میکند. در زمان پرواز فضاییاش تا فرصت میکرد به ما زنگ میزد. معمولا بچهها روزهای شنبه و یکشنبه برای اینکه از کارهای خانه فرار کنند، میروند گشتوگذار! «سالیجان» هر روز زنگ میزد و با همه صحبت میکرد و به بچهها توصیه میکرد مرا اذیت نکنند. در کار خانه کمکم کنند، یعنی حتی زمانی که در فضا بود هم به فکر ما و خانوادهاش بود و همیشه دوست داشت فرزندانش هم مثل خودش مسئولیتپذیر شوند.
در فضا خواب هم میدیدید؟ خوابها فضایی بودند یا زمینی؟
بله، خواب میدیدم. خوابهایم هم زمینی بود. بیشتر خواب لحظههایی را که در زمین برایم خوشایند بود و در فضا برایشان دلتنگ میشدم، میدیدم. البته این فقط به خانواده ختم نمیشود. چیزهای بسیاری هست که در زمین دارید و قدرش را نمیدانید، بوهای مختلف، طعمهای مختلف، جاهای مختلف و... .
آیا در فضا دلتنگ زمین هم میشدید؟
شما در فضا دلتان تنگ میشود به یک سیب آبدار شیرین گاز بزنید، سیب شیرینی که وقتی گازش میزنی، آب خوشمزه و شیرینش از لب و دهنتان بیرون بزند و عطرش را حس کنید. در فضا شما برای بو و طعم غذا دلتنگ میشوید. خلاصه خیلی چیزهاست که شما را به زمین میخواند. در سفر اولم که با شاتل انجام شد، وقتی در هوستون بودم، این ایده به ذهنم رسید که در فضا پلو بخورم! کارشناسان غذایی هوستون را به خانهام دعوت کردم و برایشان پلو درست کردم. خیلی خوششان آمد و وقتی این ایده بردن پلو به فضا را با آنها در میان گذاشتم، استقبال کردند. در شهر زادگاه من در قیرقیزستان برنج کشت میشود. من مقداری برنج را که با خودم آورده بودم، به آنها دادم و آنها پلو را در فهرست غذایی گذاشتند و هنوز هم پلو جزء غذاهایی است که برای فضانوردان آماده میشود.
خانواده شما، پدرتان و مادرتان چه حس و حالی داشتند؟
موقعی که با پدرم صحبت میکردم، من هم تمام فکرم این بود که او وقتی با من مواجه میشود چه حالی دارد! اگر هر بچهای میتوانست آرزوهای پدرش را برآورده کند، همه خوشبخت میشدند. همه پدران آرزو دارند وقتی پسرشان بزرگ میشود، به او افتخار کنند. ما ضربالمثلی داریم که میگوید: «ای فرزند تا کودک و نوجوانی به پدر و مادرت افتخار کن و وقتی بزرگ شدی کاری کن که آنها به تو افتخار کنند» و من تلاش کردم اینگونه باشم و خدا را هزار بار شکر میکنم که باعث سربلندی پدر و مادرم شدهام.
برای رسانههای گروهی و مردم سفر به فضا عادی و تکراری شده است. آیا برای فضانوردان هم این کاری تکراری بهشمار میرود؟
ابدا، هر سفر به فضا را میشود یک پرواز آزمایشی دانست. پروازهای فضایی ظاهرا شبیه هم دیده میشوند، اما در هرکدام خیلی چیزها را برای نخستینبار باید انجام داد. بهطور مثال من بههمراه «لروی شیائو» و «یوری شارگین» با ناو سایوز «تی.ام. آ-٥» به فضا سفر کردم. در آن مأموریت قرار بود ناو ما به ایستگاه فضایی بینالمللی متصل شود، ولی موشکهای ترمزی کار نکردند و سفینه ما در ٣٨متری ایستگاه متوقف شد. در این زمان ما در بخش شب زمین بودیم و وضعیتی پیش آمد که در زمین تصور کردند ما با ایستگاه برخورد میکنیم. من بلافاصله آن دستگاه را از مسیر خارج کردم و خودم هدایت ناو را برعهده گرفتم و توانستم با کمک کارشناسان مرکز هدایت پرواز، ناومان را به شکل غیرخودکار و دستی به ایستگاه متصل کنم.
شما در جریان سفر دومتان که بیش از شش ماه طول کشید، دو بار راهپیمایی فضایی داشتید. برای اولینبار که در فضای بیکران قدم گذاشتید از دیدن ابهت کیهان چه حالی پیدا کردید؟
احساس بسیار عجیبی به انسان دست میدهد که قابل تعریف نیست. از ایستگاه که بیرون میآیی زمین را با آن عظمت میبینی و از آن با عظمتتر کیهان را. با کلمات نمیشود شرح داد که چه احساسی پیدا میکنید. خود راهپیمایی هم سخت و خطرناک است و هم مسئولیت سنگینی بر دوش انسان. برای هر لحظهاش هزینه سنگینی پرداخت شده و در آن شرایط دشوار انسان اگر کوچکترین اهمالی کند، عذاب وجدان میگیرد. خوشبختانه من توانستم وظایفم را به درستی انجام دهم. در راهپیمایی اول که پنج ساعت و ٢٨دقیقه طول کشید، یک سکوی آزمایشگاهی را روی بدنه خارجی نصب کردم و در راهپیمایی چهار و نیم ساعته دوم، یک آنتن مخابراتی را. در همین راهپیمایی یک ماهواره کوچک را با دستم در فضا رها کردم. این نخستینباری بود که چنین کاری انجام میشد و یک چیز شگفت و تازه به حساب میآمد. جالب اینکه این ماهواره چهار ماه فعال بود و دانشجویان میتوانستند با آن ارتباط داشته باشند.
در دوران سفرت اتفاقی افتاد که امروز از یادآوری آن ناراحت شوی؟
در زمان اقامت در فضا، توالت ایستگاه خراب شد. آنجا محدودیتهایی هست. جای دیگری نمیتوانستیم برویم. مایع ضدعفونی نشتی داشت و کل دستگاه را از کار انداخته بود. سه روز طول کشید تا آن را تمیز کنم و چهار کیسه پلاستیکی بزرگ پر شد از فضولات و قطعات که آنها را در پروگرس گذاشتیم تا در اثر برخورد به جو از بین برود. بعدا برای ما یک توالت جدید فرستادند.
هر قوم و مردمی رسوم و آداب و عادات خودشان را در سفر دارند. مسلما شما هم بهعنوان یک شرقی آداب خاصی دارید. آیا در این سفرها توجهی هم به آداب و رسوم خود داشتید؟
در مرحله اول باید بگویم که پرواز به فضا باید با روح پاک انجام شود. نباید کینه و حسد یا هر چیز دیگری که روحت را سنگین کند، با خود داشته باشی. من قبل از آنکه به فضا سفر کنم، با امام جماعت مسجد بایکونور ملاقات کردم. با هم قرآن خواندیم و آرزو کردیم همهچیز به خیر و خوشی تمام شود. از خدا خواستم که به من کمک کند تا وظیفهای را که برای من تعیین شده به نحو احسن انجام دهم و همه برنامه پرواز به خوبی انجام شود.
نسیبه: ما یک رسم قدیمی داریم. وقتی کسی میخواهد به مسافرت برود، نان میپزیم و مسافر باید تکهای از آن را گاز بزند. بقیه نان را نگه میداریم تا در بازگشت بخورد! مادرم این کار را میکرد. من هم نان پختم و دادم «سالیجان» یک گاز بزند!
غرش موشک و لرزش آن و اینکه میدانستی الان روی انبار چند تنی مواد منفجره قرار داری، تو را نمیترساند؟
من نه در آن زمان، بلکه همیشه آماده هر حادثهای هستم، اما تلاش میکنم برای برداشتن هر قدمم فکر کنم تا بتوانم با اطمینان پیش بروم. در عین حال معتقدم زندگیام در دست خداست. اوست که مرا یاری داد که به اینجا برسم و هم اوست که مرا یاری میدهد که به جلو بروم.
زمانی که برگشتی و دیدی که نامت در رسانهها مطرح است و همهجا به استقبالت میآیند، از اینکه مشهور شدهای چه احساسی داشتی؟
من در آن زمان احساس غرور میکردم، نه به این دلیل که مورد توجه قرار گرفتم بلکه به دلیل آنکه توانسته بودم کارم را به بهترین شکل انجام دهم. من از محبت مردم خیلی ممنونم اما آنها باید بدانند کار یک فضانورد تنها نقطه انتهایی یک هرم است. دهها هزار متخصص کار کردهاند تا آن روز من در نقطه بالای موشک بنشینم. من با خودم عهد کردم تمام تلاشم را بهکار گیرم که زحمت آنها را از بین نبرم. اما اینکه مغرور شوم، اصلا فکرش را هم نمیکنم، چون دلیلی وجود ندارد. من حتی تلاش کردم خانوادهام هم از اینکه من به فضا رفتهام، تغییر روحیه ندهند و از روزی که به خانه برگشتم، مثل سابق در کارهای خانه کمک میکردم. (با خنده) مثل سابق سیبزمینی پوست میکندم و در پختن غذا کمک میکردم. تلاش کردم در جاهایی که میخواهند مرا به اصطلاح تحویل بگیرند یا نروم یا خانوادهام را نبرم که غرور و تکبر پیدا کنند. (با خنده) به ایران که آمدم تازه خانمم متوجه شد که من قهرمانم و بعضی مواقع رعایت حالم را میکند و خودش سیبزمینیها را پوست میکند! از شوخی گذشته سفر من به فضا، خدا را شکر هیچ تغییری در روحیه من و خانوادهام نگذاشت.
از خانم «نسیبه شریپوا» سؤال میکنم، بعد از برگشت از فضا تغییری در رفتارش پیدا شد؟
نه، هیچ تغییری نکرد. همانی هست که بوده. او حتی اجازه نداد بچهها به کسی فخر بفروشند که پدر ما فلانی است. آنها را طوری تربیت کرده که تکبر نداشته باشند. او همچنان در بین خانواده و دوستانش بهعنوان یک فرد مسئولیتپذیر معروف است. سفرهایش به فضا باعث افتخار ماست اما از نظر ما قهرمانبودنش به این دلیل است و نه برای سفرش به فضا.
بعد از پایان ماموریت راهی زمین شدی، در آن لحظات به چه فکر میکردی؟
وقتی سفینه به زمین فرود میآید و دریچه سفینه را باز میکنند، احساس عجیبی داری. میخواهی گریه کنی. هوای تازه را تنفس میکنی و آسمان فیروزهای را میبینی. همهچیز از جمله حست عوض میشود و تغییر میکند. مثلا اینکه نور خورشید را از پشت شیشه ضخیم سفینه یا ایستگاه فضایی ببینیم یا بهطور مستقیم، بسیار متفاوت است. چند ساعت پیش، نقطه اتکایی نداشتی و حالا روی سطح استوار و محکمی هستی و بهراحتی روی زمین نشستهای. مثالی ملموس برایتان بزنم. همه ما در دوران کودکی آن را حس کردهایم. بعضی موارد پدر برای تفریح ما را به هوا میاندازد. آنگاه که میپریم و بازمیگردیم البته لذت میبریم اما زمانی که در دستان پدر قرار میگیریم احساس اعتماد داریم، چون مطمئنیم خطری ما را تهدید نمیکند. بعد از فرود به زمین، همان احساس را داری. مثل آن است که اینک دستان زبر و خشن اما قابل اعتماد و اطمینان پدرت، تو را در بر گرفته است. بعد از آنکه دریچه را باز و کمک کردند، بیرون آمدم، روی صندلی راحتی مخصوص لم دادم. نخستین کارم این بود که به خانوادهام زنگ بزنم. من به پدر، مادر و همسرم تلفن زدم و به شوخی گفتم سرهنگ «شریپف» بازگشت خود را به مقام محترم گزارش میدهد. هیچ مشکلی وجود ندارد و همهچیزرو به راه است!
خانم «نسیبه شریپوا» وقتی شما به اتفاق همسرتان به ایران آمدید، در یکی از دانشگاههای استان سمنان، فیلمی را از نخستین پرواز«سالیجان» به فضا که با شاتل ایندور انجام شده بود، نمایش دادند. در زمان نمایش این فیلم من متوجه تغییر حالت شما و لرزش دستانتان شدم. چرا این حالت به شما دست داد؟
در زمان پرواز همسرم با شاتل، مقامات سازمان فضایی آمریکا به ما دستور دادند چمدانهایمان را ببندیم و آماده بازگشت به مسکو باشیم چون اگر در زمان پرتاب، حادثهای مثل چلنجر رخ دهد، بلافاصله و بدون کوچکترین اتلاف وقت، باید آمریکا را ترک کرده و به مسکو برگردیم. من و بچهها حتی لباس سفر پوشیده بودیم و با اضطراب زیاد شمارش معکوس را گذراندیم و تا زمانی که به ما گفتند شاتل در مدار قرار گرفته و میتوانیم از حالت «بازگشت اضطراری» خارج شویم، هر لحظه را با وحشت زیاد گذراندیم و از آن به بعد هر موقع فیلمی از پرتاب شاتل میبینم، رعشه به من دست میدهد.
ارسال نظر