به گزارش پارس به نقل از فارس آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت ماه مبارک رمضان به شرح دعای ابوحمزه ثمالی پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

«رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ»

*عجیب‌ترین عضو انسان از نگاه امیرالمؤمنین

پروردگارا! با تو نجوا و راز و نیاز می‌کنم امّا با آن قلبی که به واسطه ورود گناه و جرم، «قَدْ أَوْبَقَهُ» قد تحقیقیّه است؛ یعنی یقیناً دیگر گرفتار شده و از بس جرم مرتکب شده دچار هلاکت شده است؛ یعنی دیگر قلبی نیست که ادراکات حقیقی پیدا کند. هیچ چیزی را متوجّه نمی‌شود.

لذا یکی از نکات بسیار مهم که واقعاً حسب روایات شریفه اعجاب است، قلب است. قلب مرکز همه مطالب است. امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی بن ابی‌طالب(ع) فرمودند: «أَعْجَبُ مَا فِی الْإِنْسَانِ قَلْبُهُ وَ لَهُ مَوَارِدُ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ أَضْدَادٌ مِنْ خِلَافِهَا فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الْأَسَفُ  ...   فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ وَ کُلُّ إِفْرَاطٍ بِهِ مُفْسِد»؛ شگفت‌انگیزترین عضو انسان قلب است. قلب می‌تواند مایه‌هایی از حکمت داشته باشد « وَ أَضْدَادٌ مِنْ خِلَافِهَا » و نیز می‌تواند ضد حکمت هم داشته باشد. حالا عرض می‌کنیم کدام قلب حکمت دارد و کدام قلب ضد حکمت، نعوذبالله مکر و گرفتاری‌های نفسانی.

*آرزوهای طولانی باعث می‌شود طمع انسان را ذلیل کند

بعد حضرت می‌فرمایند: اگر آرزو به او دست بدهد، طمع ذلیلش می‌کند «فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ»، آرزوهای دنیا، آرزوی اینکه فلان زندگی را تهیّه کنم. البته این به این معنا نیست که انسان کار نکند. بهتر از من می‌دانید و این دیگر برای شما، زیره به کرمان بردن است. کسی نمی‌گوید انسان دنبال کار نرود، ملاک اینجا آرزوهای طولانی است، آرزوهایی که انسان را گرفتار می‌کند. دو تا را چهار تا می‌کنم، چهار تا را شش تا می‌کنم، ده تا می‌کنم و ...، از این تصوّرات و تخیّلات. آرزوهایی که حتّی مع‌الأسف علم و سواد را برای این می‌خوانیم که از طفولیّت پدر و مادرمان به ما می‌گویند: درس بخوان که کسی بشوی، سری در سرها در بیاوری. بخوان فردا گرفتار نشوی، فقیر نشوی یعنی حتّی به سواد و علم هم عنوان دنیایی می‌دهیم. آرزو داریم مثلاً مدیر بشویم، وکیل بشویم وزیر بشویم و از این مطالب دنیوی، آرزوهایی که انسان را به خودش مشغول می‌کند. حضرت می‌فرماید: وقتی این آرزوها در قلب آمد، طمع وجودت را می‌گیرد - خوب دقّت کنید، عجیب جورچینی را حضرت تبیین می‌کنند که مع‌الأسف در حال انسان هست - «فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ» چون طمع پیدا می‌کند، ذلیل و خوار می‌شود. برای یک لقمه دنیا، برای یک پست، برای یک مقام، خضوع و خشوع بیجا می‌کند.

*نزد چه کسانی باید خشوع کنیم؟

البته ما خضوع و خشوع برای قلب سلیم هم داریم که روایت آن را هم آوردم و به فضل الهی عرض می‌کنم. اتّفاقاً در روایت بیان می‌فرماید که اگر می‌خواهید، قلب شما قلب سلیم و الهی بشود، باید عند اهل الموعظه و عند الوعاظ و عند العلماء خضوع داشته باشی. البته این به این معنا نیست که دور از ساحت قدس اعزّه روحانی، نزد هر عمامه به سری خضوع کنید، خیر. نزد علمای ربّانی، بزرگان و اعاظم خضوع و خشوع کنید که این خضوع و خشوع شما را به خدا متّصل می‌کند. فرمودند: آن مجالسی که وقتی شما می‌روید، یاد خدا می‌افتید، آنجا خضوع و خشوع کنید.       

بارها عرض کردم گاهی انسان پیش کسی یا مجلسی می‌رود که نعوذبالله، نستجیربالله اصلاً حالش این است که انسان را به گناه دعوت می‌کند اصلاً چهره‌اش و بیانش انسان را به گناه دعوت می‌کند، به شهوت دعوت می‌کند، انسان را به لجنزار گناه می‌کشاند. در روایات داریم همنشینی با این افراد سم مهلک است. اگر با آن‌ها نشستید، کأن سم مهلک خورده‌اید. از آن‌ها دور شوید. این را روایات به صراحت بیان می‌کنند. حتّی قبلاً یک روایتش را خواندم که عنوان فرار داشت، «فرّ فراراً». یعنی اگر دیدید در جلسه‌ای رفتید، با کسی همنشین شدید و نعوذبالله نستجیربالله، آن همنشین دارد شما را به گناه دعوت می‌کند و نفستان را به سمت گناه می‌برد از آن مجلس و از آن شخص فرار کنید. عنوان فرار است؛ مثلاً اگر یک درگیری باشد یا خدای ناکرده زلزله‌ای یا مطلبی بیاید، یا حیوان درّنده‌ای به او حمله کند، چطور انسان فرار می‌کند، از همنشین و مجلس بد هم باید فرار کرد که نکند تو را به گناه بکشاند و حال و وضعت را تغییر بدهد.

امّا برعکس آن مجلسی که شما را به پروردگار عالم دعوت می‌کند، یا آن شخصی که چهره‌اش ما را یاد خدا می‌اندازد، حتماً بروید. عرض کردم می‌فرمایند نظر به همین وجه علمای ربّانی عبادت می‌شود، چرا؟ چون وقتی انسان محضر این بزرگان است، یاد پروردگار عالم در قلبش زنده می‌شود، حالش حال الهی می‌شود و وضعش تغییر می‌کند. این‌ها نکات مهمّی است.

*علّت رزق فراوان بعضی احمق‌ها

لذا بعضی از آرزوها انسان را به طمع می‌اندازد که «أَذَلَّهُ الطَّمَعُ» طمع گرفتارش می‌کند. مثلاً آرزوی فلان پست و فلان مقام را دارد، با این‌ها همنشینی نکنید. نباید این‌طور باشد که من می‌روم فلان‌ جا که مثلاً پستی، مقامی، یا مال و رتبه‌ای به دست بیاورم. انسان باید به جایی برود که مقام و رتبه معنوی به دست بیاورد. در باب مادّی که رزق تعیین شده است.

خیلی جالب است. من بارها این روایت را عرض کردم و هر موقع این روایت از ذهنم رد می‌شود و مرور می‌کنم، می‌بینم این واقعاً نکتة من النکات است. انسان یک مقدار در روایات شریفه تأمل کند، می‌بیند. عرض کردم در باب رزق و روزی روایت داریم که پروردگار عالم حتّی گاهی به احمق رزق فراوان می‌دهد که یک موقع کسی تصوّر نکند من بودم خودم بودم، دو دوتا چهارتاهای من بود. گاهی هم بعضی به ظاهر دارای عقل هستند امّا رزق ندارند، رزق تعیین شده است. البته حرکت از ما باید باشد منتها عرض کردم برکت من ناحیة الله است. این‌طور نیست که ما تصوّر کنیم من خودم بودم بلد بودم چه کار کنم. اتّفاقاً گاهی آن‌هایی که ادّعا می‌کنند بلدند، در معاملاتی خیلی کوچک و پیش پا افتاده، چنان خدای نکرده به زمین می‌خورند که تمام سرمایه‌شان از بین می‌رود؛ چون مدّعی بود خودم هستم، توان فکری من بود. اصلاً حالا فرض هم بگیریم توان فکری تو بود، این فکر را چه کسی داده؟ این فکر را مگر خودم دارم؟ خلّاق و خالق این فکر چه کسی است؟ ما حواسمان به این‌ها نیست. لذا دنبال این‌ها نباشیم، بیشتر دنبال رزق معنوی و حال الهی باشیم.

*تمام زندگی، امتحان است

حضرت می‌فرمایند: شگفت‌انگیزترین عضو انسانی این قلب است «أَعْجَبُ مَا فِی الْإِنْسَانِ قَلْبُهُ»، هم حکمت دارد، هم ضد حکمت، هم مکر و حیله و ... . جدّی همه چیز می‌تواند در این قلب باشد. هم می‌تواند این طرفی باشد، هم آن طرفی. بستگی به من و شما دارد. این عالم اختیار که می‌گویند، این‌جاست.

عالم جبر این است که من و شما خودمان را خلق نکردیم. من و شما در زمان دلخواه به دنیا نیامدیم - البته این هست که بر اساس «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏» که در عالم ذر گفتیم، زمان مشخص شد - من و شما این قیافه را، این رنگ پوست، رنگ چشم و ... را تعیین نکردیم. این‌ها را خدا قرار داده و به هیچ کدام نمی‌شود فخر فروخت. من خودم که خلق نکردم، مادرم که خلق نکرده، به تعبیر عامیانه یک قطره‌ای برنداشته در چشم من بریزد که چشم من بشود قهوه‌ای، آن یکی آبی و ...، خدا خلق کرده و انسان باید بداند همه این‌ها هم امتحان و بلیه است. زشتش - که به ظاهر ما می‌گوییم زشت است - بلیه است و زیبایش هم بلیه است. یکی را به زشتی امتحان می‌کنند، ببینند ناشکری نکند و یکی را به زیبایی امتحان می‌کنند، ببینند گناه نکند. یکی را به مال و ثروت زیاد امتحان می‌کنند، طغیان نکند، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»، یکی را به فقر امتحان می‌کنند و.... . - قبلا هم این‌ها را عرض کردم، من بعضی چیزها را تکرار نمی‌کنم امّا استدعا دارم مطالبی را که تکرار می‌کنم بدانید خیلی اهمیّت دارد و اولیاء خدا خیلی تکرار می‌کردند. این‌ها نکته من النکات و کد است. باید رویشان تأمّل کنیم - همه این‌ها عندالاولیاء ابتلائات است. اصلاً این‌طور عرض کنم که تمام دنیا، از اوّل تا آخرش، امتحان است. از آن لحظه‌ای که به دنیا می‌آییم تا وقتی از دنیا برویم، همه امتحان است. چیزی نیست که من و شما تصوّر کنیم امتحان نباشد. لذا این قلب را باید مراقبت کرد.

*حد یقف طمع، هلاکت است

«وَ إِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ» و اگر طمع در آن بالا برود و به تعبیری سرکشی کند، معلوم است این عامل می­شود برای حرص زدن و این حرص هلاکش می­‌کند؛ یعنی شما فکر نکنید در این وادی حد یقف است، خیر. اگر انسان آرزوهای زیاد و طولانی و بیجا داشته باشد، این‌ طور می‌شود. اگر انسان آرزو داشته باشد بنده خدا باشد که خوب است امّا اینجا منظور آرزوهای دنیایی است، آرزوی اینکه یک روزی مدیر شوم و از این حرف­های دنیایی و پوچ، این آرزوهای طولانی انسان را به طمع می­‌اندازد و حد یقف ندارد. طمع هم انسان را خوار می­کند. چون می­خواهد به آن هدفش، مثلاً آن مقام برسد، خودش را در مقابل دیگران خوار می­کند که به آن مقام برسد. خوار می­کند که مثلاً به آن پول برسد. بعد طمع که انسان را خوار کرد، حریص می­‌شود و به هلاکتش می‌­رساند. چون طمع حد یقف ندارد، مدام حرص می­زند.

«وَ إِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ» بعد یک موقع‌هایی هم که دید به آن هدفش نرسید، دچار یأس می‌شود.

دنیای عجیبی است عزیزان من! به خصوص خطاب من به شما جوان­هاست. من این نکاتی را که عرض می‌کنم چون دیده‌ام کسانی را که ریاست‌ها و ثروت‌هایی داشتند، حتّی هم ما با آن­ها حشر و نشر داشتیم و هم خود آن‌­ها با ما حشر و نشر داشتند. وقتی معلوم می‌شود این طمع بوده و خودش را ذلیل کرده که به آنجا برسد، حالا رسیده و یک موقعی دیگر از او گرفته می‌­شود و برایش یأس به وجود می­‌آید امّا مردان خدا این‌طور نیستند.

*الهام الهی به شهید بهشتی

این را قبلاً هم عرض کردم و این جمله­‌ای‌ است که باید دائم در ذهنمان باشد و عرض هم کردم که آیت‌­الله العظمی بهاءالدّینی فرمودند: این از الهامات الهی به آیت‌­الله شهید بهشتی - آن مظلومی که واقعاً مظلوم بود – بود. و آن این جمله معروفشان است که فرمودند: ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت. تعجّب کردیم که آقا چرا می­‌فرمایند این از الهامات است؟! بعد فرمودند که اگر می­‌گفت: ما تشنگان خدمتیم، اشتباه بود. تشنه تا رفع عطش نکند، دست‌بردار نیست. کسی که می­‌خواهد خدمت کند، تشنه نیست. موقعیتش برایش به وجود آمد، خدمت می­‌کند؛ نیامد، انجام نمی­­‌دهد. تازه ایشان می‌فرمودند موقعی که برایش توفیق خدمت بود، می‌گوید: الحمدلله و موقعی که گرفتند، بیان می‌کند: الحمدلله علی کل حال، الحمدلله ربّ العالمین؛ یعنی قوی‌تر حمد می­‌گوید.

امّا از باب طمع این قلب، قلب مجرم می­‌شود و قلب مجرم دعا را متوجّه نمی‌شود و مناجات به او حال نمی‌­دهد. کجایند آن اولیاء خدا و اعاظم که تا «الهی و ربّی من لی غیرک» می‌گفتند، اشکشان جاری می­‌شد، حالشان متغیر می­‌شد، وضعشان دگرگون می‌شد و اگر لطف خدا بر این­ها نبود این­ها قبض روح می‌­شدند از بس در نجوای با پروردگار عالم  و عشق بازی حقیقی بودند؛ یعنی اگر به خودشان بود و آن لطف ذوالجلال والاکرام نبود، «شوقا للقائه»، در باب این مناجات، جان به جان آفرین تسلیم می­ک‌ردند. ولی امثال ما هیچ نمی‌شویم، یک ماه هر شب هم به ظاهر به مناجات می‌آییم و هر شب هم به ظاهر الهی العفو می‌گوییم امّا خبری نیست.

امیرالمؤمنین می‌­فرمایند: این «أَعْجَبُ مَا فِی الْإِنْسَانِ قَلْبُهُ» عجیب‌ترین عضو انسان قلب است که اگر یأس بر او غلبه پیدا کند «قَتَلَهُ الْأَسَفُ» اندوه برای او پیش می‌­آید و او را می‌کشد.

*شما لذّتش را نچشیدید!

یک بنده خدایی که پست بسیار مهمی داشت، یک وزارتخانه دست او بود، یک موقعی با من تماس گرفت که یک سالی بود که آن پست را از او گرفته بودند. گفت: فلانی چاره­‌ای ندیدم جز اینکه تماس بگیرم. دارم از بین می­‌روم. یک محبّتی کنید ذکری نسخه‌ای بدهید که مرا آرامش دهد. گفتم: چطور؟ به این شب­‌های با عظمت وقتی با من حرف می­‌زد لرزه در صدایش بود. گفت: در این یک سالی که این پست از من گرفته شده خودم می‌فهمم که عجب آدم احمقی هستم، - با همان تعبیر خودش عرض می­‌کنم - اوّلاً که دیگر هیچ کسی محل من نمی­‌گذارد. قبلاً همه با من بودند، همه برنامه­‌ها و مسائل دستم بود، امّا از وقتی مرا از آن وزارت برداشتند، اصلاً بعضی‌ها انگار نه انگار قبلاً برو و بیا و مطالبی بوده. بعد جمله‌ای گفت که برای من عجیب بود. گفت: در این یک سال، خودم حس می­‌کنم که ده سال از عمرم کاسته شده! گفتم: یعنی چه ده سال از عمرت کاسته شده؟! مگر در این پست­‌ها چیست؟!  یک جمله خیلی عجیب گفت. گفت: شما لذّتش را نچشیدید! خاک بر سر انسان! در این دنیا چیست که انسان این‌گونه حالش متغیّر می‌شود و اگر یأس برایش بیاید «قَتَلَهُ الْأَسَف‏». گفت: دارم هلاک می‌شوم، به دادم برسید. یک ذکری مطلبی بدهید که من را آرام کند.

امیر‌المؤمنین می‌فرماید: اندوه او را می‌کشد. «فَکُلُّ تَقْصِیرٍ بِهِ مُضِرٌّ» هر کوتاهی برای این قلب ضرر دارد «وَ کُلُّ إِفْرَاطٍ لَهُ مُفْسِدُ» هر زیاده‌روی برایش تباهی می‌آورد. پس این قلب مرکز همه‌ی مطالب است و باید به آن دقّت کرد.

*عامل صحّت و مرض جسم و روح کدام عضو است؟

باز پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) می‌فرمایند: «فِی الْإِنْسَانِ مُضْغَةٌ إِذَا هِیَ سَلِمَتْ وَ صَحَّتْ سَلِمَ بِهَا سَائِرُ الْجَسَدِ فَإِذَا سَقُمَتْ سَقُمَ بِهَا سَائِرُ الْجَسَدِ وَ فَسَدَ وَ هِیَ الْقَلْبُ» در انسان یک پاره گوشتی است که اگر آن سالم و درست باشد، دیگر اعضاء بدنش درست است و اگر آن بیمار باشد، دیگر اعضای بدنش هم فاسد و بیمار می‌شود و آن قلب است.

این مطلب هم از لحاظ جسمی صحیح است؛ چون اگر پمپاژ خون نشود، تمام است و هم از لحاظ روحی که اگر قلبت، قلب پاک بود، دستت به خیر می‌رود. اگر قلبت، قلب پاک بود، چشمت به خطا نمی‌رود. اگر قلبت، قلب پاک بود، زبانت، زبان الهی می‌شود. اگر قلبت، قلب پاک بود، گوشت، گوش الهی می‌شود. امّا اگر قلب، قلب فاسدی بود معلوم است که اعضا و جوارح هم فاسد و بیمار می‌شوند و از بین می‌روند. زبانش بیمار است، فحاش است، زخم زبان می‌زند، تهمت می‌زند، غیبت می‌کند، دروغ می‌گوید، بدی می‌کند. چشمش را نمی‌تواند کنترل کند. این قلب است که باید درستش کنیم. قلب که درست شد، زبانت درست می‌شود، دستت درست می‌شود، چشمت درست می‌شود، همه اعضا و جوارحت درست می‌شود.

در این مشاوره‌هایی که من دارم یک نفر تماس تلفنی داشت و خودش می‌گفت: من همسر دارم. همسرم هم زیباست ولی نمی‌دانم چشمم را چه کار کنم بی‌خود و بی‌جهت دنبال گناه است. گاهی خودم هم خودم را عتاب می‌کنم، می‌گویم: آقا بس کن امّا نمی‌شود. یک ذکری، نسخه‌ای بدهید که من بتوانم چشمم را کنترل کنم. - خوب است انسان خودش گرفتاریش را بفهمد و بخواهد درمان کند- 

همین است. وقتی فساد وارد قلب شود، چشم را نمی‌توانی کنترل کنی. این نیست که بگویی مثلاٌ طرف مجرّد است و چنین است، خیر. قلب که خراب شد، اعضا و جوارح خراب می‌شود و معلوم است وقتی این اعضا و جوارح خراب شد، زبان دیگر به نجوا با پروردگار عالم نمی‌تواند بچرخد.

*خصوصیّات و نشانه‌های قلب سلیم

یکی از مطالب آن‌هایی هم که اهل حالند این است که خیر دارند. وقتی همین روایات را که وقتی برای من خوانده می‌شود، هیچ تأثیری ندارد، بعضی وقتی می‌شنوند یا می‌خوانند اصلاً در درون خودشان می‌روند، حالشان متغیر می‌شود، اشکشان جاری می‌شود و می‌ترسند نکند دچار این حال شوند؛ چون قلبشان قلب سلیم است.

لذا  یکی از نشانه‌هایش قلب صحیح و سالم این است که رقّت دارد. به کوچک‌ترین مطلبی حالش متغیّر و وضعش دگرگون می‌شود. چرا؟ چون اتّفاقاً آن که فهمید می‌ترسد امّا امثال ما چون نمی‌فهمیم، اصلاً نمی‌ترسیم و گاهی روایات هم در ما اثر نمی‌گذارد امّا آن کسی که متوجّه شد و فهمید چه خبر است، حال و وضعش یک طور دیگری است. همه‌ی این‌ها برای قلب سلیم است که اگر این‌طور شد همه‌ مطالب و مسائل در انسان حل می‌شود.

لذا امام معصوم می‌فرمایند: «صَاحِبُ النِّیَّةِ الصَّادِقَةِ صَاحِبُ الْقَلْبِ السَّلِیمِ» کسی که نیّتش صادق باشد، معلوم است صاحب قلب سلیم است. «لِأَنَّ سَلَامَةَ الْقَلْبِ مِنْ هَوَاجِسِ الْمَحْذُورَاتِ بِتَخْلِیصِ النِّیَّةِ لِلَّهِ فِی الْأُمُورِ کُلِّهَا» چرا که آن کسی که سلامت قلب دارد، از رجس و شرک و شک و همه‌ی این مطالب، به واسطه‌ی این خلوص نیّت دور می‌شود و صاحب قلب سلیم می‌شود.

لذا خصوصیّت قلب سلیم این است که از شرک، از معاصی، از کینه، از نفاق و دو‌رویی‌ها پاک می‌شود، صادق و خالص می‌شود. در قلب سلیم عشق حقیقی است امّا در این قلب مریض عشق کاذب، عشق به دنیا و ما فیها به وجود می‌آید.

لذا حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) می‌فرمایند: «الْقَلْبُ السَّلِیمُ الَّذِی یَلْقَى رَبَّهُ وَ لَیْسَ فِیهِ أَحَدٌ سِوَاهُ»؛ قلب سلیم آن قلبی است که خدا را ملاقات می‌کند در حالی که هیچ کسی جز او، در آن نیست؛ یعنی همه مطالبش لله می‌شود. حبّش می‌شود لله، بغضش می‌شود لله، هرچه که هست، لله است.

*علّت قساوت قلب چیست؟

حالا با این عرضی که کردم که این قلب سلیم باعث حال نجوا می‌شود، امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «مَا جَفَّتِ الدُّمُوعُ إِلَّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ إِلَّا لِکَثْرَةِ الذُّنُوب‏». این نسخه است. حضرت می‌فرمایند: چشم‌ها خشک نمی‌شوند مگر به واسطه قساوت قلب‌ها «إِلَّا لِقَسْوَةِ الْقُلُوبِ». باز اینجا با لام تعلّقیه آورده، یعنی قلب حتماً قسی شده است. «وَ مَا قَسَتِ الْقُلُوبُ» حالا قلوب چگونه قسی می‌شوند؟ «إِلَّا لِکَثْرَةِ الذُّنُوب» به خاطر گناه زیاد. یکی، دو تا، سه تا، ده تا بیست تا ... . در روایت می‌فرماید: این‌ها مثل نقطه‌های سیاه می‌ماند که مدام روی این قلب می‌گذاری. این نقطه‌های سیاه کنار هم یک باره همه قلب را فرا می‌گیرد. دیگر معلوم است انسان حال دعا و نجوا ندارد. وقتی قلب قسی شد، دیگر اشکی نیست، تمایل به گناه دارد.

*نسخه‌ای برای قلب قسی

یک نکته‌ای را عرض کنم که بسیار عجیب است. ابوالعرفا، آیت‌الله العظمی ادیب می‌فرمودند: آن‌وقت یکی از نکاتی که به وجود می‌آورد، دوگانگی برای قلب است. وقتی بالاخره یک طوری خدای متعال می‌خواهد قلب قسی را بیدار کند، دستش را می‌گیرد و در مجلس  نجوا می‌آورد امّا آن مجلس اوّل برایش سنگین است. فرمودند: سبک‌ترین مجالس و نفس اولیاء الهی که مجلس را سبک می‌کند، برای آن‌ها سنگین‌ترین مجلس است؛ چون قسی است دیگر. این قلب سنگین است، پر از گناه، حالا در مجلس نجوا و دعا و حال خوش اولیاء و آن حالات آمده، این با آن تضاد دارد و نمی‌تواند تحمّل کند. لذا فرمودند: به این‌ها باید گفت: بله، اولین بار بیرون می‌روید؛ یعنی نمی‌تواند تحمل کند. یک خورده که می‌نشیند، از بس در این قلب گناه زیاد است و حالا این نجوای الهی برای او تضاد ایجاد کرده و نمی‌تواند بماند. لذا بلند می‌شود. بعد فرمودند: اصلاً فرار می‌کند. از کجا؟ از مجلس گناه؟ نه، از مجلس دعا و نجوا فرار می‌کند. فرمودند: امّا مرحله دوم دستش را بگیرید بیاورید. مرحله سوم بیاورید، مرحله چهارم بیاورید تا آرام آرام این قلب شست و شو پیدا کند. – ایشان فرمودند: این نسخه است و این نسخه را بدهید. فرمودند به خصوص هرچه نزدیک به اخری می‌شویم، این نسخه را بدهید و لذا الان به نظر می‌آید همان فرمایش ایشان است که این نسخه باید داده شود. من اولین بار هم هست که عرض می‌کنم.-

*تنفّر قلب قسی از مجالس الهی

لذا آن قلبی که به فرموده مولی الموالی  به کثرت ذنوب قسی شده است، این حال را به وجود آورده است. معلوم است این گناهان زیاد او را قسی کرده و مراحل اولیه نه تنها اشکی ندارد، بلکه از نجوا و دعا و از مجالس خوب الهی تنفّر دارد.

خیلی سال پیش، سال 79- 80 یک بنده‌ خدایی را معرفی کردند که این جوان گرفتار شده بود. کارش به جایی کشیده بود که نزدیک بوده نعوذبالله با محارم خودش رابطه برقرار کند، با دیگران که داشته هیچ، به خواهر خودش هم چشم داشته! ببینید این گناه چه می‌کند، انسان را بدبخت و گرفتار می‌کند. او اوّل اصلا فرار می‌کرد. خودش هم اقرار کرد . گفت: شما را دیدم اصلاً بدم ‌آمد و متنفر بودم. البته ما که خودمان هم گرفتاریم امّا غیر از بنده که اضعفم، اگر او را پیش اولیاء خدا هم می‌بردند، از آن خوبان هم فرار می‌کرد. عزیز دلم! وقتی قسی‌القلب شدی، از حالات دعا و مناجات، متنفّر می‌شوی. حال انسان عوض می‌شود. مواظب باشیم. کثرت ذنوب قلب را قسی می‌کند. لذا این قلب اگر این‌طور شد، معلوم است نجوا و دعا حالیش نمی‌شود.

حالا با این روایاتی که خواندیم، ببینیم در این فراز چه می‌فرمایند، «أَدْعُوکَ یَا سَیِّدِی بِلِسَانٍ قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ» سیّد من! آقای من! تو را می‌خوانم به آن زبانی که دیگر از فرط گناه لال شده است، «قَدْ أَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ». «رَبِّ» پروردگارا! «أُنَاجِیکَ» با تو راز و نیاز می‌کنم امّا با کدام قلب «بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ» با قلبی که از کثرت جرم و خطایش دیگر به وادی هلاکت افتاده. می‌دانید این تعابیر چیست؟ چقدر زیبا زین العابدین از طریق ابوحمزه به ما یاد داده است که با پروردگار عالم صحبت کنیم، بگوییم: خدایا! می‌دانم الان حالم، حالم خوبی نیست، نمی‌توانم با تو  نجوا کنم و همه به خاطر این قلب است. بیا و درستش کن. «رَبِّ أُنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ».

خدایا! قلب ما را قلب سلیم قرار بده. از گناه پاک بگردان.

خدایا! قلب ما را مرکز معارفت قرار بده.

خدایا! قلب ما را مرکز تنفّر از گناه قرار بده.

اگر این‌ طور شود، چه می‌شود! یک قلبی نعوذبالله نستجیربالله دلش گناه می‌خواهد، امّا یک قلبی حالش تغییر کند و اصلاً نه‌ تنها‌ با گناه میانه نداشته باشد، بلکه از اسم و فعل گناه تنفّر هم داشته باشد.