در خدمت و خیانت چشمهای خیره
به گزارش پارس به نقل از پنجره خُمانی نام قبیلهای کوچنشین در آفریقاست: یکی از آن قبایل بدوی و صحرانشین که راه و رسم زندگی به شیوۀ معمول اجدادشان را دنبال میکنند و نخواستهاند تغییری در آن بدهند. چادر، غذا، آداب معاشرت، آیینهای مذهبی و رسوماتشان همگی بیش و کم شبیه همانهایی است که اهل قبیله صدها سال به آن خو کرده بودند.
سالها پیش، چشمان جستجوگر یک نفر از دنیای بیرون، از جهان متمدن، آنها را کشف میکند. تفاوت چشمگیر میان زندگی خُمانیها با زندگی متعارف دیگران و صورت ابتدایی حیاتِ آنها یک سوژۀ جذاب میسازد. تصویری، فیلمی، مقالهای دربارۀ آنها منتشر میشود که تعجب و توجه مخاطبان را برمیانگیزد. افراد بیشتری کنجکاو میشوند که این زندگی غریب را از نزدیک ببینند و تجربه کنند، و تصویر آن را به سوغات برای دیگران بیاورند. جریانی از محققان و طبیعتگردان و غریبپسندان روانۀ سکونتگاه این قبیله میشود که هر کدام در عوض بهرهمندی از این تجربۀ غریب، پول یا کالایی به خُمانیها هدیه میدهند. بدین ترتیب در محیطی که دستیابی به منابع حیاتی برای بقاء دشوار بود و بواسطۀ ناسازگاری طبیعت دشوارتر هم میشد، کسبوکاری سودمند برای اهالی قبیله راه میافتد که به تدریج منبع اصلی تأمین نیازهای آنها میشود.
اعضاء «کشفشدۀ» قبیله میمیرند و فرزندان جانشین آنها میشوند؛ فرزندانی که در کنار شیوۀ زندگی بدوی، یک کسبوکار مبتنی بر آن را هم به ارث برده بودند. آنها با دنیای بیرون آشنا شده بودند و امکان تغییر داشتند؛ اما جریان توجه و منافع مادی همبسته با آن، خُمانیها را وامیداشت تا تغییری در زندگی خود ندهند. نه تنها تغییری ندهند که حتی تلاش کنند نمایشی هرچه اصیلتر و طبیعیتر از آنچه اجدادشان زندگی میکردند را به مخاطبان علاقمند عرضه کنند. نسل جدید خُمانیهای جدید صحرانشینی را «زندگی» نمیکرد، بلکه هنرپیشگانی بودند که در وانمود کردن آن زندگی مهارت یافته بودند.
***
حکایت خُمانیها را توماس مکفیل در جریان بحثهای کتابش در باب ارتباطات و توسعه نوشته است. اما برداشتی خاص از این مثال استثنایی ذهنم را درگیر میکند: یک زندگی که حاوی معنا بود و با طبیعت اطراف خود نسبتی داشت، زیر نگاههای خیرۀ دیگران از اصالت تُهی شد. یک پوسته از آن باقی ماند که تا اعماق خود وابسته به آن توجههاست و شاید اگر لحظهای از جریان آن نگاههای خیره محروم شود، از هم بپاشد.
ابعاد ماجرای قبیلۀ خُمانی شاید استثنایی و عجیب باشد، اما از درون تُهی شدن زندگی وقتی وابسته به توجهات دیگران شود، حکایت غریبی نیست. حتی بسیار آشناست؛ بویژه در این دوران فضولی رسانهای در همۀ ابعاد زندگی. شاید بهتر باشد بعضی چیزها را از نگاه کنجکاو بیرونیها پنهان نگاه داشت تا اصالت خود را حفظ کنند.
ارسال نظر