ضرورت آموزش سواد رسانهای به کودکان
به گزارش پايگاه خبري تحليلي «پارس»، مانیا عالهپور در الفبا نوشت:آنچه مقدمهای برای نوشتن این مطلب شد پژوهشی است با عنوان «دیدگاه کودکان در خصوص بازنمایی آنان در رسانههای جمعی از منظر اصول اخلاق رسانهای» که این روزها در حال انجام دادنش هستم. همانطور که زنان، مردان، اقلیتهای دینی، قومیتها و دیگر گروهها در رسانههای مختلف بازنمایی میشوند، کودکان نیز از جمله گروههاییاند که در رسانهها بهگونههای مختلف نمایش داده و معرفی میشوند. آنها تقریبا تنها گروهیاند که در مقابل تصاویر ارایهشدهشان در رسانههای جمعی واکنشی نشان ندادهاند. (تعریف کودک در اینجا برابر با تعریف یونیسف است که افراد زیر ۱۸ سال را کودک میداند.) جنبشهای مختلفی از طرف بزرگسالان در دفاع از حقوق کودکان شکل گرفته است، اما اینکه کودکان مستقیما خود وارد عمل شوند و در خصوص نحوه بازنماییهای خودشان در رسانهها اظهارنظر کنند اتفاق نیفتاده است. این در صورتی است که در مواد پیماننامه بینالمللی حقوق کودک (۱۹۸۹)، که تقریبا تمام کشورها امضایش کردهاند، کودکانی که قادرند عقایدشان را شکل دهند، میبایست بتوانند این عقاید را آزادانه درباره تمام موضوعاتیکه به آنها مربوط میشود ابراز کنند.
یکی از موضوعاتی که مستقیما به کودکان مربوط میشود بازنمایی آنان در رسانههای جمعی است و این از جمله مواردی است که کودکان خودشان میبایست بتوانند در خصوصش اظهارنظر کنند. برای جویا شدن از نظرها و دیدگاههای کودکان در خصوص بازنماییشان در رسانهها، جلساتی بهصورت اجتماع پژوهشی با دانشآموزان کلاسهای سوم، چهارم، پنجم و ششم، پسر و دختر هر کدام بهصورت جداگانه، برگزار کردم و دیدگاهها و نظرهایشان را نسبت به تصویری که از صداوسیمای کشور از آنها بازنمایی میشود جویا شدم.
وقتی از هر مقطع، چه پسر و چه دختر، پرسیدم در چه فیلمها و سریالهایی کودکان به ایفای نقش میپردازند، لیست طویلی به من ارایه دادند. برنامههای مشترکی که تقریبا همه دیده بودند سریالهای ستایش، پایتخت، شمعدانی، میکاییل، آوای باران، و مهارتهای زندگی بود. سریال ستایش یکی از سریالهای بسیار محبوب از نظر اکثر آنها بود، بهطوری که از جمله «وای من عاشق سریال ستایشم!» برای ابراز علاقهشان به این سریال استفاده میکردند.
تقریبا تمام فیلمهایی که نام میبردند برای مخاطبان بزرگسال ساخته شده است. آنچه مدنظر من بود پرسیدن از آنها در خصوص برنامههایی بود که خاص کودکان است، اما جز فیلم مهارتهای زندگی، تقریبا هیچکدام نام برنامهای خاص کودکان را نگفت.
اینکه چرا سریالهای تلویزیونی برای آنها جذابتر از برنامههای کودک بود محل بحث نیست، بلکه آنچه بیش از همه ذهن مرا به خود مشغول میکند این است که این کودکان، بدون هیچگونه آموزشی، بهنوعی در دنیای رسانهها رها شدهاند. نبود هیچگونه آموزش رسمی به کودکان در خصوص استفاده از رسانهها خود گویای این امر است. آنچه جای خالیاش را بهشدت احساس کردم آموزش سواد رسانهای به کودکان بود که نهتنها آموزش نگاه انتقادی به محتوای رسانههاست، بلکه آموزش نحوه استفاده از رسانهها متناسب با نیازهای کاربران است.
در حال حاضر، که سازمانهای مرتبط و مسوول توجه چندانی به گروهبندی سنی فیلمها و سریالها ندارند، یکی از اقدامات بسیار ضروری که میتوان در این راستا انجام داد آموزش سواد رسانهای توسط آموزشوپرورش است. سواد رسانهای برخورد هدفمند با رسانههاست که موجب بالا رفتن سطح آگاهی افراد جامعه بهعنوان مخاطبان آنها میشود.
مخاطبان اصلی آموزش سواد رسانهای کودکان و نوجواناناند. دلایل آن هم چندان پیچیده نیست. دانش و تجربه کم این گروه و در نتیجه نیاز بیشتر آنها به آموزش، گویای این امر است. نکته مهمتر آن است که میزان در معرض قرار گرفتن این گروه از سایر گروهها بیشتر است. هر چقدر هم که والدین آگاه باشند، از آنجا که خودشان آموزشی منظم در این زمینه ندیدهاند، نمیتوان از آنها انتظار داشت نحوه استفاده فرزندانشان از رسانهها را خردمندانه مدیریت کنند. از طرف دیگر، با شخصیتر شدن تکنولوژیهای ارتباطی، این امر چندان هم عملی نیست. بنابراین این نوع آموزش میبایست از طرف آموزشوپرورش بهصورت همگانی انجام شود و شکل رسمی به خود بگیرد.
الوین تافلر، یکی از بزرگترین نظریهپردازان حوزه آموزشوپرورش، با اشاره به اینکه نهادهای آموزشوپرورش بهشدت تحت تاثیر رویکردهاى جهانى قرار دارند، معتقد است با توجه به اهداف مهم مدرسه، که آمادهسازى کودکان و نوجوانان براى زندگى در جامعه است، انتظار این است که آموزشوپرورش با تغییرات اجتماعى، سیاسى و اقتصادى در سطح ملى و بینالمللى متناسب، همسو و همجهت باشد. او نتیجه میگیرد که اگر آموزشوپرورش با رویکردهاى جهانى همسو نباشد، منسوخ میشود و آموزشهاى غیررسمى و فراملى جاى آن را میگیرد.
آموزش سواد رسانهای برای تمام گروههای سنی قابل اجراست و در مدارس کشورهای بسیاری انجام میشود. کانادا در دهه ۱۹۷۰ و ژاپن نیز در دهه ۱۹۸۰ از پیشگامان این طرح بودند. در کانادا چهارچوب کار برای آموزش سواد رسانهای اینگونه ذکر شده است: دانشآموزان گوش میدهند، صحبت میکنند، میخوانند، مینویسند، نگاه میکنند و بحث و تبادل نظر شخصى و انتقادى خودشان را نسبت به متون شفاهى، چاپى و دیگر متون ارایه میکنند. در ژاپن دورههاى آموزش سواد رسانهاى را بهطور کلى براساس دو نگرش طبقهبندى کردهاند: یکی نگرش جامعهشناختى است که بر جنبههاى منفى رسانههاى جمعی، که با نارسایىهاى گوناگون اجتماعى مرتبط است، تاکید و آن را بررسى مىکند و دیگری نگرش تکنیکى و فنى است. با این نگرش، بیشتر به آموزش تکنیکهاى استفاده از تجهیزات الکترونیکى و استفاده از نرمافزارهاى ضرورى و مورد نیاز پرداخته مىشود.
در دوران کودکی تغییر عقیدههای مشخصی در خصوص واقعیت محتوای برنامه رسانهها اتفاق میافتد. کودکان قبل از دبستان تمایل فکریشان این است که محتوای برنامهها کاملا واقعی است. در اواخر این مقطع بسیاری از آنها درمییابند برنامههای کارتونی و عروسکی واقعی نیستند. در ۷ یا ۸ سالگی اغلب کودکان میدانند حتی برنامههایی که مردم واقعی را بهتصویر میکشند الزاما زندگی واقعی نیستند. بهنظر میرسد مهمترین تغییر در کنش متقابل میان کودکان و رسانهها در محدوده زمانی بین ۶ تا ۹ سالگی صورت میگیرد. درک کردن نحوه ساخت محتوای رسانهها ممکن است به کودکان کمک کند تا واقعیت و اعتبار چیزی را که با آن در ارتباطند ارزیابی کنند.
کودکانی که فرایند تولید را میفهمند ممکن نیست آنقدرها تحت تاثیر واقعیت ظاهری چیزی قرار بگیرند که میبینند. آنها میدانند محتوای برنامه یک حلقه است که با استفاده از تکنیکهای هوشمندانه ساخته شده است؛ ولی کودکانی که چیزی درباره فرآیند تولید برنامه و محتوای رسانهها نمیدانند تمایل بیشتری برای پذیرفتن واقعی بودن آن دارند. از طرف دیگر، در صورت آموزش سواد رسانهای، آنها میتوانند نحوه استفاده از رسانهها را خودشان مدیریت کنند یا حداقل نگاهی انتقادی به محتوای فیلمها و سریالها داشته باشند.
در مجموع میتوان گفت که بدون داشتن سواد رسانهای کودکان قادر نیستند در مورد یکی از مسایلی که مستقیما به آنها مربوط میشود، یعنی جایگاه کودکان در رسانههای جمعی، تفکر کنند و نظر خودشان را بیان نمایند.
ارسال نظر