پايگاه خبري تحليلي «پارس»- هر وقت تو آشپزخونه کاری انجام میدادم مدام دور دست و پام میچرخید و یا سراغ کابینت ها می رفت و از اونجاییکه به دلیل محدودیت فضا مجبور بودم لیوانها رو توی کابینت پایین بذارم هر بار سر کابینت رفتن دختری منجر میشد به شکستن ظرفی لیوانی یا چیزی...

ناقص شدن سرویس ها فدای یه تار موش، خطری که بعد از شکستن ها براش پیش می اومد منو خیلی نگران کرده بود و روش های بستن کابینت و چسب کاری هم اصولا با کشف روش باز کردن توسط دخملی به شکست منتهی میشد و هم اینکه احساس میکردم با این کار دارم یه محدودیت زیادی براش ایجاد میکنم و به خاطر همینه که به در و دیوار میزنه تا راهی برای باز کردن اونا پیدا کنه.

براش اسباب بازیهاش رو می آوردم توی آشپزخونه تا باهاشون بازی کنه و سرگرم بشه ولی شاید به خاطر تقلید از کارهای من سعی می کرد بیشتر خودش رو با طرف و ظروف داخل کابینتها سرگرم کنه، شاید اینطوری قضیه جدی تر بود براش.

تا اینکه یه روز که خواب بود ، با اینکه جای زیادی نداشتم، یه طبقه از یه کابینت رو کاملا خالی کردم و وسایل اونو توی قسمت های دیگه پخش کردم به صورتی که مجبور شدم خیلی از ظرف ها رو روی همدیگه سوار کنم و برای رسیدن به یه ظرف شاید یه مقدار سختم شد، ولی با این کار به اهداف بهتری رسیدم.

اون کابینت رو پر کردم از وسایل خودش، سرویس قابلمه و گاز و کاسه بشقاب و فنجون و قوری و سینی و حتی یه جعبه که توش عروسک های خیلی کوچیک رو گذاشتم و بعضی از وسایل پلاستیکی خونه که بودنش اونجا خطری براش ایجاد نمی کرد.

وقتی دخترم از خواب بیدار شد و من برای آماده کردن شام وارد آشپزخونه شدم، طبق معمول دنبالم اومد و رفت سراغ یه کابینت و من با خوشحالی و ذوق دستش رو گرفتم و گفتم : «بیا اینجا رو ببین! این کابینت شماست، از این به بعد شما از اینجا وسایلت رو بردار و با هم دیگه آشپزی کنیم».

با دیدن برق نگاهش احساس کردم که نتیجه داد. سریع تمام وسایلش رو با همدیگه آوردیم بیرون و شروع به پخت و پز کردیم. تازه یه اسکاچ برای شستن ظرف هاش هم براش گذاشته بودم. چایی هم دم کردیم و با هم یه عصرونه ی کوچولو خوردیم و همزمان به تمام کارهام رسیدم. وقتی هم مشغول کاری بودم بهش می گفتم که عروسک هاش رو از تو جعبه اش بیاره بیرون و بهشون غذا بده و همین چیدن اون عروسک های کوچولو و غذا دادن اونا کلی زمان می برد.:دی

احساس مالکیتش نسبت به اون کابینت باعث شده بود دیگه سراغ کابینت های دیگه نره و هم زحمت من رو کمتر کرد و خطرات احتمالی که تهدیدش می کرد از بین رفت و هم خودش کلی خوشحال بود و احساس رضایت داشت.

این بکن و نکن های زیاد و به این دست نزن و به اون دست نزن هایی که از زبون خیلی از ماها به اجبار بیرون میاد باعث میشه که بچه احساس کنه که تحت فشار هست و اینطوری شاید حس لجبازی بچه ها تقویت بشه و خودمون هم بیشتر اذیت بشیم.

همیشه یه راهی برای خیلی از مشکلات حتی به ظاهر کوچیک هست. فقط باید کشفش کنیم...