کابينه هاي شاه را چه کساني اداره مي کردند؟
بختيار؛ از ادعاي ملي گرايي تا همکاري باصدام+ تصاوير تاريخي
صدام از «اپوزيسيون» ايراني، از جمله بختيار، خواسته بود در جبهه هاي جنگ، پشت سر نيروهاي عراقي حاضر شوند.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- جواد نوائيان رودسري- شاپور بختيار، آخرين نخست وزير رژيم پهلوي بود. شاه پيش از انتخاب بختيار تلاش فراواني براي جلب نظر رجال سياسي باسابقه مانند علي اميني کرد، اما آن ها مي دانستند که کار شاه تمام و رژيم پهلوي رفتني است؛ به همين دليل شرط پذيرش نخست وزيري را ماندن شاه در کشور قرار دادند؛ شرطي که شاه اصولاً ميلي به پذيرش آن نداشت. در واقع، بختيار تنها فردي بود که حاضر شد، با شرايط موجود، نخست وزيري را بپذيرد. کار او در نظر ساير سياستمداران ايراني، يک خودکشي آشکار سياسي بود. جبهه ملي، بختيار را اخراج کرد و او دوستان پيشين خود را هم از دست داد تا در مقام نخست وزيري به روياهاي جاه طلبانه اش جامه عمل بپوشاند؛ روياهايي که نقشي بر آب بود. شاه، پيش از آن که بختيار را به نخست وزيري انتخاب و به مجلس معرفي کند، در گفت وگويي با «ويليام سوليوان»، سفير آمريکا، به وي گفته بود که «در عين بدبيني نسبت به موفقيت دولت بختيار، مجبور به انتخاب اوست، چرا که برگ برنده ديگري در آستين خود ندارد.» شاه واقعاً برگ برنده ديگري در آستين نداشت؛ بيشتر اطرافيانش درصدد فرار از کشور بودند.
بختیار در سالهای حوالی ۱۹۷۰ با فرزندانش از همسر سابق فرانسوی
دعاهاي وهم آلود
بختيار از اعضاي حزب «ايران» بود؛ حزبي که در اوايل دهه 1320 (هـ.ش) و پيش از تشکيل جبهه ملي، با حضور تعدادي از تحصيلکردگانِ عمدتاً از فرنگ برگشته، تشکيل شد. اين حزب پس از تشکيل جبهه ملي به آن پيوست و رهبران آن، مانند سنجابي، جزو سران جبهه ملي بودند. شاپور بختيار در دوران مصدق، مدتي معاون وزارت کار بود. او در آن زمان چهره شناخته شده اي نبود. در واقع بختيار زير سايه شهرت و عنوان رهبران اصلي حزب «ايران»، يعني امثال سنجابي، زيرک زاده، حسيبي و اللهيار صالح قرار داشت. او پس از کودتاي 28 مرداد، مدتي مسئوليت جبهه ملي در دانشگاه را برعهده گرفت. به گفته دکتر «همايون کاتوزيان»، مورخ و استاد بخش خاورميانه شناسي دانشگاه آکسفورد «[پس از نخست وزيري اميني و در جريان انتخابات مجلس بيستم] دانشجويان به تأسي از سران جبهه ملي که در مجلس سنا بست نشسته بودند، در دانشکده ادبيات بست نشستند. با همان خواسته ها؛ اساساً خواست آزادي انتخابات. دکتر بختيار، مسئول جبهه ملي در دانشگاه، به تصميم خودش رفت و به دانشجويان گفت که خيلي خب! شما تظاهراتتان را کرديد و حالا بلند شويد و برويد. اين سبب اختلاف شد. به خاطر اين که يک عده مي گفتند نه، ما بايد اين جا بمانيم تا اين دولت يک ضمانت هايي به ما بدهد براي آزادي انتخابات.» شخصيت بختيار به گونه اي بود که او را به تک روي براي رسيدن به آرزوهاي بلندپروازانه اش ترغيب مي کرد. پذيرش پست نخست وزيري، آن هم در شرايط بحراني آخرين روزهاي حيات رژيم پهلوي، ريشه در همين آرزوهاي بلندپروازانه شاپور بختيار داشت. انتخاب هاي قبلي شاه يعني علي اميني و غلامحسين صديقي، با زيرکي يک سياستمدار ورزيده، از مهلکه گريختند، اما بختيار گمان مي کرد بتواند از اين پيچ تند تاريخي به سلامت بگذرد. شايد، همان طور که «حسين فردوست» اعتقاد داشت، اين توهمات ناشي از استعمال مواد مخدر توسط بختيار بود! به هر حال، اين توهم ناشي از هر چيزي که بود،کار بختيار را يکسره کرد. واقعيت اين است که حتي انگليسي ها هم به امکان موفقيت بختيار اميدوار نبودند. گزارش سرّي و توجيهي دفتر نخست وزير انگليس در سوم ژانويه 1979؛ زماني که احتمال پيشنهاد نخست وزيري به بختيار، از سوي شاه، قوت گرفته بود، نخست وزيري بختيار را آغازي بر پايان شاه و سلطنتش توصيف کرده است. بختيار در گفت وگوهايش با سفراي آمريکا و انگليس، وعده مي داد که توانايي مهار انقلاب و کنار زدن امام خميني(ره) را دارد. «گراهام»، سفير انگليس، درباره ادعاي بختيار به دولت متبوع خود نوشت:«اگر بختيار درست فکر کرده باشد که مردم کم کم از دست خميني خسته خواهندشد، ممکن است نجات پيدا کند؛ اما من مي ترسم که نظر بختيار در اين مورد درست نباشد.» نظر بختيار در اين باره درست نبود، اصولاً تحليل هاي او هيچ کدام درست از آب در نيامدند. بختيار تلاش کرد براي مهار امواج خروشان انقلاب، از حربه تزوير بهره بگيرد و با گروه هاي ليبرالي که سعي مي کردند خود را دست اندرکار انقلاب نشان دهند، زد و بند کند؛ اما موفق نشد. بختيار چند ماه پس از پيروزي انقلاب، به صورت مخفيانه، در ايران ماند و سپس به فرانسه رفت تا ماهيت اصلي و حقيقي خود را براي مردم ايران، بيش از پيش آشکار کند.
سوداي خائنانه
بختيار پس از فرار به فرانسه، دست از بلندپروازي هاي خود نکشيد. او همچنان اعتقاد داشت که عُمر نظام نوپاي جمهوري اسلامي، چندان طولاني نخواهد بود. به همين دليل کوشيد تا گروهي از وابستگان رژيم سابق را، که به اروپا گريخته بودند، دور هم جمع کند و به فعاليت عليه نظام جمهوري اسلامي بپردازد. ظاهراً در همين زمان بود که از سوي حزب بعث عراق و صدام حسين، پيشنهاد همکاري دريافت کرد. بعثي ها پيش از او توانسته بودند نظر «اويسي»، نظامي بلندپايه و رئيس گارد شاه را براي همکاري عليه نظام جمهوري اسلامي و ايجاد يک راديو در بغداد جلب کنند. اواخر سال 1358 بود که «صلاح علي عمر»، نماينده وقت عراق در سازمان ملل متحد، از طريق «منصور رفيع زاده»، رابط اويسي، از او براي فعاليت به نفع حزب بعث و عليه ايران در عراق، دعوت کرد. ظاهراً بعثي ها پيش از اويسي با بختيار تماس گرفته بودند. به همين دليل بختيار پيش از آغاز جنگ تحميلي، به بغداد رفت و اين مراودات تا ماه ها بعد از آغاز حمله رژيم بعث عراق به ايران ادامه داشت. بختيار در برابر دريافت مبالغ قابل توجهي از رژيم صدام، متعهد شد راديويي به زبان فارسي، عليه نظام جمهوري اسلامي راه اندازي کند. او چند سال بعد پا را از اين مرحله نيز فراتر گذاشت و در مصاحبه با روزنامه کويتي «السياسيه» در 23 ژانويه 1982، به حمايت از ادعاهاي صدام و برخي کشورهاي عرب حاشيه خليج فارس پرداخت و مدعي شد که جزاير سه گانه اصولا به ايران تعلق ندارد!
دي ماه 1357، معرفي وزراي كابينه بختيار به شاه
اسناد جديد چه مي گويند؟
اسناد تازه منتشر شده آرشيو ملي انگليس، روايتي جديد از نحوه و نوع ارتباط بختيار با صدام حسين به دست مي دهند. بر اساس اين اسناد، «پيتر کرينگتون»، وزير خارجه انگليس، در گزارش سري خود، از درخواست «داود آليانس»، بازرگان يهودي و شريک تجاري بختيار ياد کرده که وي از مقامات انگليس درخواست واسطه شدن براي جلب همکاري صدام و بختيار را داشته است. اين سند در حقيقت بخشي از پازل نحوه ارتباط بختيار با رژيم بعث را تکميل مي کند و نشان مي دهد که در واقع اين بختيار بود که براي همکاري، دست خود را به سوي دشمن ملت ايران دراز کرد. بر اساس گزارش «جوليان ايمري» به «کرينگتون»، به تاريخ اول فروردين ماه 1359، دقيقاً شش ماه پيش از آغاز جنگ تحميلي، صدام حسين از همکاري با بختيار استقبال کرد و به برادرش، «برزان ابراهيم حسن»، دستور داد مقدمات توسعه اين همکاري را هرچه زودتر فراهم کند. به گفته «ايمري»، بختيار در اين مرحله منتظر تأييد نقشه هايش از سوي مقامات انگليسي بوده است. ظاهراً نقش بختيار تنها به تبليغات عليه نظام جمهوري اسلامي محدود نمي شد، او با تطميع برخي از عوامل داخلي وابسته به خود، بخشي از اطلاعات مورد نياز صدام را براي حمله به ايران تأمين مي کرد. گزارش (روز 22 مهرماه سال 1359 ) بخش خاورميانه وزارت خارجه انگليس، از ترديد بختيار براي حضور در عراق يا فعاليت در ايران، پس از اشغال بخش هايي از خاک ايران توسط ارتش بعث خبر داده است. بر اساس اين گزارش، بختيار و اويسي «احتمالاً وسوسه شده بودند تا به ايران برگردند و با کمک عراق اداره بخش هاي اشغالي خوزستان يا کردستان را در اختيار خود بگيرند.» با اين حال ميان اين دو نفر ارتباط صميمانه و توأم با اعتماد وجود نداشت. اويسي در گفت وگو با «ايمري» به وي گفته بود که «حاضر نيست زير دست او[بختيار] خدمت کند» گزارش سرّي «ديويد ميرز»، مسئول بخش خاورميانه وزارت خارجه انگليس، که پيش از گزارش «ايمري» تنظيم شده است، از واقعيت ديگري پرده بر مي دارد: بختيار در آستانه حمله صدام به ايران در روز 31 شهريورماه، به عراق سفر و ظاهراً با صدام يا يکي از ژنرال هاي بلندپايه بعثي ديدار کرد. بر اساس گزارش «ميرز»، صدام از «اپوزيسيون» ايراني، از جمله بختيار، خواسته بود در جبهه هاي جنگ، پشت سر نيروهاي عراقي حاضر شوند تا دولت هاي مورد نظر خود را در مناطق اشغالي تشکيل دهند؛ طرحي که عملاً در پي تجزيه خاک ايران بود.
شاپور بختیار هنگام ترک دفتر نخست وزیری در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ با یک سرباز دست می دهد
بهايي که بختيار پرداخت
بختيار سوداي بازگشت به قدرت داشت، اما به چه قيمتي؟ بهايي که او براي به دست آوردن خواسته هايش پرداخت، فوق العاده سنگين بود. همکاري با دشمني که تماميت ارضي کشور را مورد تهديد قرارداد، هزاران ايراني را به خاک و خون کشيد و به منابع و خاک مقدس ايران چشم طمع دوخته بود، ابداً قابل توجيه نيست. بختيار با ادعاي ملي گرايي، خيانتي نابخشودني را مرتکب شد؛ خيانتي که در حافظه تاريخي ايرانيان، براي هميشه، باقي خواهد ماند.
تهران، ۱۶ دی ماه ۱۳۵۷؛ شاه ایران برای آخرین بار در طول سه دهه حکومت خود، شاپور بختیار نخست وزیر جدید و کابینهاش را به اصطلاح شرفیاب میکند.
ارسال نظر