پايگاه خبري تحليلي «پارس»- لیلا حسین زاده- کمتر زن و مردی هستند که به فرزند علاقه‌ای نداشته باشند، اما گاهی اختلاف بر سر داشتن یا نداشتن فرزند، زوج‌های جوان را به دادگاه خانواده می‌کشاند. برخی به‌دلیل بیماری بچه‌دار نمی‌شوند و برخی علاقه به مسئولیت فرزند ندارند.
 
مرضیه و وحید هم به خاطر بچه تصمیم گرفته اند از همسرانشان جدا شوند. آنها به اتاق مشاوره آمده اند تا شاید با کمک مشاوران مشکلشان را حل کنند و از تصمیم خود منصرف شوند که در ادامه حرف های آنها را می خوانید.

شوهرم از آینده مبهم وحشت دارد
11 ماه است که با مرد سی و پنج ساله ای که از همسرش جدا شده، ازدواج کرده ام. شوهرم مرد بسیار مهربان و عاطفی است، اما گاهی اوقات بسیار یکدنده و لجباز می شود و این خصلت ها را با رفتار و حرف هایش ثابت کرده است. با توجه به شرایط سنی که داشتم، قبل از ازدواج با هم توافق کردیم و قرار شد یک سال بعد بچه دار شویم. اولش همسرم موافقت کرد و گفت که نمی خواهد من را از نعمت مادر شدن محروم کند، اما پنج ماه پس از ازدواجمان، نظرش عوض شد و گفت که هیچ علاقه ای به بچه ندارد و بهتر است دیگر حرفش را نزنم. شنیدن این حرف به قدری برایم سنگین بود که چند روز کارم گریه بود. از او پرسیدم چرا با وجود قولی که به من داده، نمی خواهد بچه ای داشته باشیم؟ همسرم گفت تو همان زنی هستی که همیشه در رویاهایم می دیدم. با این که بچه خیلی دوست دارم، اما خودم دوست ندارم بچه دار شویم، چون مسئولیت دارد، آینده و زندگی خوب می خواهد. اگر نتوانیم برایش فراهم کنیم چه؟ شنیدن این حرف ها و دلایلی که پشت شان هیچ منطقی نبود، بشدت ناراحتم کرد. به شوهرم گفتم تو زدی زیر قولت و دروغگو هستی. اما او گفت من دروغگو نیستم و تنها نظرم عوض شده است. به همسرم پیشنهاد دادم نزد مشاور برویم. انتظار داشتم مشاور راه حلی پیش پایم بگذارد، اما در عین ناباوری به من گفت که همسرتان به شما دروغ نگفته و فقط نظرش پس از ازدواج تغییر کرده است. به مشاور گفتم که پس من این حق را دارم که برای بچه دار شدن از او جدا شوم و با مرد دیگری ازدواج کنم، چون نظرم عوض شده است. مشاور هم گفت که بله شما این حق را دارید. پس از این که از جلسه مشاوره بیرون آمدیم، به همسرم یک سال فرصت دادم که تمام فکرهایش را بکند و به من جواب بدهد. به او گفتم در این مدت به زندگی خوبمان ادامه می دهیم و از زندگی لذت می بریم و در مورد بچه دار شدن هم حرفی نمی زنیم. ولی بعد از این مدت باید جواب قطعی به من بدهی. شوهرم شرطم را پذیرفت. بچه داشتن و مادر شدن برایم مهم است و به خاطر هیچ کس و هیچ چیزی، حاضر نیستم مادر شدن را فراموش کنم. من شاغلم و می دانم بچه دار شدن با وجود شاغل بودن چه مشکلاتی دارد. اما حاضرم همه چیز را تحمل کنم. این را هم بگویم که هر دوی ما سالم هستیم و هیچ مشکلی نداریم. حالا چیزی به پایان قراری که با شوهرم گذاشته ام نمانده و اگر او همچنان اصرار داشته باشد که بچه دار نشویم، من اقدام به جدایی خواهم کرد.

زنم بیمار است و بچه دار نمی شود
یک سال که از ازدواجمان گذشت به همسرم گفتم ما که مشکل مالی نداریم که نگران خرج و مخارج بچه باشیم. بهتر است تا سنمان بالا نرفته، بچه دار شویم. دوست دارم فاصله سنی ام با فرزندم کم باشد. همسرم هم قبول کرد. اما هرچه صبر کردیم، اتفاقی نیفتاد. ما از این وضع حسابی نگران شده بودیم و برای همین به پزشک مراجعه کردیم. دکتر گفت که باید آزمایش بدهید تا مشخص شود علت چیست. پس از این که آزمایش ها آماده شد، دکتر به من گفت که آزمایش ها نشان می دهد از نظر باروری مشکلی ندارید و سالم هستید. اما وقتی برگه آزمایش همسرم را دید، چهره اش درهم شد و گفت داروهای لازم را می نویسم و مصرف کنید تا ببینیم چه می شود. هر درمانی که فکرش را کنید، انجام دادیم، اما هیچ خبری از بارداری همسرم نیست. حسرت بچه به دلم مانده است. مغازه طلافروشی دارم و تا قبل از این اتفاقات با عشق و علاقه کار می کردم، اما حالا دیگر انگیزه ای برای ادامه زندگی و تلاش ندارم. حسرت «پدر شدن» مثل خوره روحم را عذاب می دهد. دیگر نمی توانم با این شرایط ادامه بدهم و چاره ای جز جدایی و ازدواج دوباره ندارم، اما علاقه به همسرم مرا با تردید جدی روبه رو کرده است.

افسردگی ره آورد زندگی بدون بچه
دکتر پرویز رزاقی / روان شناس و مدرس دانشگاه: «اولین نکته برمی گردد به ساختار نگرشی و شخصیتی انسان ها. این که نگرش آنها نسبت به داشتن بچه روی ادامه زندگی مشترک تاثیر می گذارد یا نه؟

در این نمونه اگر کسی بچه برایش مهم باشد و به این نتیجه برسد که زنم یا شوهرم بچه دار نمی شود و احساس کند که باید نیازهای احساسی، روانی و عاطفی اش را به وسیله بچه تامین کند؛ اما این اتفاق در آینده نخواهد افتاد و برای همیشه از نعمت داشتن فرزند محروم است، به سمت طلاق می رود.

دومین نکته مربوط به نوع نگاه و نگرش فرد نسبت به بچه است و این که متعلق به او باشد. شخصی که اصرار دارد فرزندش باید از گوشت و خون خودش باشد، هرگز حاضر نمی شود از مراکزی که از بچه های بی سرپرست نگهداری می کنند، بچه بپذیرد. سوم، مسائلی است که فرد به آن اعتقاد دارد. یعنی می گوید اگر برویم و بچه ای هم بیاوریم، چون متعلق به ما نیست، یک روز ممکن است خانواده و پدر و مادر پیدا کند و بیایند بچه را بگیرند. چهارم، اعتقادات مذهبی فرد است. فرد می گوید ما تمام تلاشمان را از نظر پزشکی برای بچه دار شدن انجام دادیم، اما جواب نداد. بعضی از خانواده ها که به قدرت خداوند اعتماد دارند، می گویند که خدا کمکمان می کند و صبر می کنند.

این خانواده پایدار است. اما خانواده دیگری هم وجود دارد که از نظر اعتقادات مذهبی در سطح نازلتری قرار دارد و وقتی می بیند با کمترین تلاش بچه دار نمی شود، به سمت جدایی پیش می رود. علت بعدی نبود عشق است. یعنی فرد به زن یا شوهرش حس عاشقانه ای ندارد و دوست ندارد از او فرزندی داشته باشد و همین مساله باعث می شود تا جدایی را انتخاب کند. مورد بعدی، تعاملاتی است که با همسرش دارد.

مثلا مرد بداخلاق است، دست بزن دارد، وابسته به خانواده است. همسرش با خودش این طور فکر می کند که شوهرم این همه مشکل دارد، به جهنم از بچه هم می گذرم. علت دیگر، مسئولیت پذیر نبود فرد است که نوعی اختلال شخصیتی است. افرادی که لذت شیرین وجود یک بچه کوچک را در خانه حس نکرده اند، حس پدر و مادری در آنها وجود نداشته و این طور فکر می کنند که خب من که این حس را ندارم، پس برای چه بچه بیاورم؟ پول و هزینه بدهم؟ دردسر دارد. اینها از نظر شخصیتی افراد ضعیفی هستند.

نوع نگاه زن در این ماجرا این است که شوهرم پول نمی دهد و هزار و یک مشکل دیگر هم دارد، بچه دار هم شوم هم باید نق و نوق بچه را تحمل کنم و هم به شوهرم برسم. مگر سرم درد می کند که بچه دار شوم؟ نوع نگاه مرد هم این طور است که زنم شلخته است، خانه را نظافت نمی کند، از صبح تا شب خوابیده، پرخاشگر و عصبانی است، دلیلی ندارد بچه دار شوم.

درست در مقابل موضوعی که به آن اشاره کردم، این بار مردی را می بینیم که اتفاقا اخلاق خوبی هم دارد، توانمند است و وابسته به خانواده اش هم نیست. اما در بعضی موارد با همسرش مشکل و تنش دارد. با خودش می گوید که حالا بچه بیاورم تا او هم دچار تنش شود؟

به عنوان آخرین حرف، به اعتقاد من آدم ها در مرحله ای از زندگی شان به شغل، دوستان، درس خواندن در مقاطع بالاتر و... فکر می کنند و از انجام این کارها لذت هم می برند، اما پس از مدتی به جایی می رسند که تمام اینها لذتشان را از دست می دهند و اینجاست که حتی غذا خوردن بچه برای او به عنوان مادر یا پدر بزرگ ترین لذت خواهد بود. اما اگر بچه ای در میان نباشد، دیگر محبت زن و مرد به یکدیگر به تنهایی جوابگو نخواهد بود و افسردگی روح و روان هر دو را خواهد فشرد.