بیماران در حال مرگ را تصور کنید: روی تخت مراقبت ویژه خوابیده، وصل شده‌اند به دستگاه تنفس مصنوعی تا خون را به قلبشان بفرستد و شلنگ تغذیه هم دارند چون دیگر نمی‌توانند خودشان غذا بخورند. این بیماران ممکن است چندین نوع دارو یا آنتی‌بیوتیک دریافت کنند و به دستگاه‌هایی وصل باشند که هر کنشی در بدنشان را تحت نظر دارد، و حتی نیازمند همودیالیز باشند چرا که کلیه‌هایشان از کار افتاده است. در تمام این مدت پزشکان سعی می‌کنند تا حد ممکن هر کاری برای زنده نگه داشتن بیمار انجام دهند، حتی هنگامی که می‌دانند وقت محدود است. چرا؟ چون این فرد، بیماری در بیمارستان است و هر کسی می‌داند شما به بیمارستان می‌روید تا بهتر شوید، نه این که بمیرید.

چنین توصیفی را لیدیا داگدیل در مقاله‌اش با عنوان «هنر خوب‌مُردن» در نشریه هیستینگز سنتر ریپورت ارائه داده است. داگدیل مدعی‌ست جامعه‌ی آمریکایی برای تجربه‌ی مردن، سخت آماده است. در عوض، تمرکز پزشکان فقط روی این است که حیات را تا حد ممکن طولانی‌تر کنند و غالباً خانواده‌ها نیز چنین خواسته‌ای دارند. به عقیده‌ی داگدیل، تمرکز امروزی بر ادامه‌ی حیات، شرایط را نسبت به همه‌گیری طاعون در اروپا در نیمه‌ی قرن چهاردهم بهتر نکرده است. بنابراین، حضور ثابت مرگ، توجه جامعه را به این تضمین جلب کرده است که مرگ خوبی داشته باشند.
در کمک به عوام برای این که عزیزانشان مرگ بهتری داسته باشند، کلیسای کاتولیک در سال 1415 متنی را ارائه داد که «هنرِ مردن» نامیده می‌شود. این متن، فرد عامی را طی فرایند مرگ با آموختن دعاها، مقدمات، و فهرست متناسبی از پرسش‌هایی راهنمایی می‌کند که وی در حال مرگ باید در نظر داشته باشد؛ سوالاتی که لازم است راجع به زندگی‌‌اش پاسخ دهد تا از این طریق تصدیق شود مردم به سمت زندگی تائب و صالحی سوق داده می‌شوند. اما ممکن است کسی این ملاحظه را پیش بکشد که خوب مردن، فقط با در نزدیکی مرگ بودن ، چه معنایی دارد.
در مواجهه با تمهیدات از‌ پیش‌ تعیین‌شده، دیگران هم می‌توانستند راجع به مرگ و پایان اجتناب‌ناپذیر زندگی خودشان نقادانه فکر کنند. «هنرِ مردن» به‌موقع در ژانر خودش توسط بسیاری از مؤلفان مذهبی بسط یافت که منظورش از مردن را بازتفسیر می‌کردند و متون خودشان را نیز ترویج می‌دادند. این کتب راهنما برای قرون بعدی نوشته می‌شدند.

متن اصلی «هنرِ مردن» شش بخش مجزا داشت که هر یک با دعا و رهنمود، کمکی هم به شخص در حال مرگ و هم نزدیکان او می‌کردند. برای مثال، بخش دوم، مربوط به پنج وسوسه‌ای است که فرد در حال مرگ با آن رو‌به‌رو می‌شود: بی‌ایمانی، نومیدی، ناشکیبایی، خودستایی، و طمع. این وسوسه‌ها، ارواح پلیدی بودند که به بالین محتضر می‌آمدند و سعی می‌‌کردند او را به سوی جهنم اغوا کنند. برای نومیدی، روح پلید می‌گوید:«ای بیچاره! به گناهانت نگاه کن! آن‌قدر بزرگند که هرگز نمی‌توانی بخششی به دست بیاوری.» اما با هر وسوسه‌ای، مرهمی نیز از کلمات فرشته‌ای نیکو می‌آید که مایه‌ی تسلی و الهام بخش است. در این مورد، فرشته گناهکارانی را به یاد محتضر می‌اندازد که دیر اعتراف کردند اما باز هم بخشید شدند. و پس از هر وسوسه‌ای، روح پلید، شکست را می‌پذیرد و می‌رود.

feransis

«قدیس فرانسیس بر بالین یک بیمار، دعا می خواند» اثر گویا فرانسیسکو

وقتی متن، کشمکش بین فرشتگان و شیاطین را بر سر روح فرد محتضر شرح می‌دهد، مقصود حقیقی، دلداری حیات است. این پنج وسوسه، ترس‌ها و چالش‌هایی است که فرد هنگام مرگ با آن رو به رو می‌شود، و هر فرشته‌ای در خدمت کمک به مردم است تا به یاد بیاورند چگونه با آن ترس‌ها مواجه شوند. بقیه‌ی «هنرِ مردن» نیز همین‌طور است: هر بخشی سعی دارد به یاد مسیحیان بیاورد که در مردن می‌تواند آسایش نهفته باشد، در مرگ می‌تواند رستگاری باشد، و مردن نباید امر غریبانه‌ای باشد.کل بخش پنجم به تعلیم خانواده و دوستان برای دعا و خدمت به عزیز محتضرشان اختصاص داده شده است. در قرون وسطی، مردن، تنها خوابیدن روی تخت بیمارستان، در احاطه‌ی غریبه‌های متخصص با روپوش‌ سفید نبود. این یک فرآیند جمعی بود در موقعیتی که سوگواری، همچون تعمّق، می‌تواند با یکدیگر انجام شود.

نسخه‌های پسین «هنرِ مردن» از حیث محتوا دگرگون شد، اما پیام همیشه همان بوده است. متون نوشته‌شده پس از جنبش پروتستان در سده‌ی شانزدهم را ببینید. گفته می‌شود متون «هنرِ مردن»، حکمت عدم قطعیت را به کار می‌گرفتند ـ خواهان بهشت، بیشتر بین بیم و امید معلق بود، تا این که از رستگاری یا نومیدی جهنم مطمئن باشد. لوتر معتقد بود که این متون برای مرگ دلداری کافی نمی‌دهند، در عوض افراد را پر از ترس نسبت به لعن قطعی رها می‌کنند. هدف لوتر در «خطابه‌ای برای آمادگی مردن» اطمینان‌بخشی به افراد در حال مرگ است که نجات می‌یابند و حتی می‌توانند به خاطر غلبه‌ی مسیح بر مرگ خوشحال باشند. متونی که پس از این دوره نوشته شده‌اند، با دیدگاه لوتر مطابقت دارند که با تمرکز روی موهبت بخششی که همه‌ی مسیحیان از خداوند دریافت کرده‌اند، خوب مردن برای هر کسی در دسترس است.

نوع برخورد جامعه نسبت به مرگ، تنها در طول قرن بیستم به مدد پیشرفت قدرت طب واقعاً شروع به تغییر کرد. پیش از آن، حوزه‌ی طب غالباً موضوع استهزا بود و از منزلتی که امروز دارد، محظوظ نمی‌شد. پزشکان، آذوقه‌رسان‌هایی از اکسیرها و داروهای عجیب و غریب و حجامت‌گران بودند و به طور کلی به عنوان افرادی شارلاتان مطرح می‌شدند. اما طی سده‌ی نوزدهم، طب، با تغییر تمرکزش به مشاهده و نتایج تجدیدپذیر، اسلوب علمی به خود گرفت. پس از آن در سال 1928 یکی از بزرگترین پیشرفت‌های غیرمنتظره‌ی طب رخ داد؛ کشف پنی‌سیلین. ناگهان عفونت‌ها به طور مؤثری قابل درمان شدند و سیفلیس نیز می‌توانست مورد مراقبت قرار گیرد. پنی‌سیلین سربازان زیادی را در طول جنگ جهانی دوم از مرگ و قطع عضو نجات داد؛ این دارو به عنوان درمانی معجزه‌گر و واقعی، آزموده و تجربه شد.

و پنی‌سیلین فقط آغاز دگرگونی در حوزه‌ی طب بود. واکسن‌ها بچه‌ها را از بلاهای سایع نجان دادند، و پیوند عضو نشان داد پزشک‌ها حتی می‌‌توانند ما را از مرگ بر اثر نقصان در بدنمان نیز نجات دهند. پیشرفت در پیوند قلب نیز اهمیت خاصی دارد: قلب هنوز مقر حیات تلقی می‌شود. توانایی جایگزین کردن قلب یک نفر برای زنده نگه داشتن او، نمادی از قدرت طب نسبت به مرگ بود؛ درمانی که آن چه را جامعه، ممکن می‌دانست، بازتعریف کرد. با این نوآوری‌ها، بیمارستان که در آغاز فقط مورد استفاده‌ی فقرا بود، خانه‌ی جدید معجزات شد و طبابت، اغتبار و نفوذی به‌ دست آورد که تا پیش از آن هرگز در اختیار نداشت.

متأسفانه این دگرگونی‌ها در علم طب، مرگ را هم در جایگاه دشمن قرار داد. تمرکز جامعه از خوب مردن، به خوب زیستن تغییر کرد؛ حتی کلیسا متون «هنر مردن» را به سود پیشرفت‌های قوی پزشکی کنار گذاشت که طی قرن بیستم رشد یافته بود. ناگهان فرآیند مردن میدان نبردی شد که در آن پزشکان با بیماری می‌جنگید و بیماران، همچون یک بیگانه به بدنشان نگاه می‌کردند. این جایی‌ست که ما امروز هستیم: تصویر ما از مردن، بیمار سالخورده‌ای در بستر است که لوله‌هایی به او وصل شده و دستگاه‌هایی او را فرا گرفته‌اند تا چیزی وابسته به حیات را حفظ می‌کنند. مطمئناً این شکلی از زندگی نیست که همواره پیش از این شناخته‌ایم. اما وقتی حیات به سوی ترسی مطلق از مرگ -در واقع، ترس از پیکر متلاشی‌شده- سوق می‌یابد، چه انتخابی داریم جز وفاداری به این موجودیت فروکاسته؟ داگدیل گزارشش را با این گفته تمام می‌کند که ما یک انتخاب دیگر داریم. کار متخصصان اخلاق پزشکی است که «چارچوبی به منظور آموختن آمادگی برای مرگ و حمایت از یکدیگر طی فرآیند مردن به مردم ایجاد شود.» جامعه‌ی سکولاری همچون ما دیگر تکیه‌ای به مذهب ندارد، اما در عوض نه کلیسا، بلکه نیاز به بزرگان اخلاقی سکولاری دارد تا «هنر مردن» جدیدی بیافرینند که بتواند باور یک جامعه نسبت به علم پزشکی را همساز کند.

اکنون مشکل این است که متخصصان اخلاق پزشکی پیش از این سعی کرده‌‌اند «هنر مردن» امروزی را بیافرینند، و البته شکست خورده‌اند. این متن، دستوراتی پیشرفته خواهد بود؛ فرم‌هایی رسمی که نشان ‌می‌دهد بیمار در صورت ناتوان شدن، می‌خواهد از چه نوع معالجه‌ای بهره ببرد. دستورات پیشرفته به شخص اجازه می‌دهد بر مبنای آن‌چه درباره مرگ می‌خواهد یا باور دارد، تصمیماتی بگیرد. هر وضعیتی، روشی با اندکی تفاوت دارد، اما نوعاً به فرد اجازه می‌دهد تصمیم بگیردکدام یک از روش‌های معیار معالجه برای پایان حیات را بپذیرد یا رد کند. همه‌ی اقدامات تأخیری می‎تواند پذیرفته شود، یا شخص می‌تواند طولانی کردن حیاتش را کلاً رد کند.

اما اگر هم دستورات پیشرفته، کاملاً استفاده شوند، همچنان آن راه‌حلی نیست که داگدیل از متخصصان اخلاق پزشکی انتظار دارد. این روش‌ها فقط قصد تضمین این را دارند که خواسته‌های یک بیمار انجام خواهد شد و برای رسیدن به این هدف، به زبان حقوقی استناد می‌کنند. پر کردن یک دستورالعمل پیشرفته به مراتب از فکرهای انتقادی دربارۀ مرگ فاصله دارد. چیزی که محتضران آشکارا به آن نیاز دارند. این یک تکامل در پیوندسازی است: متون مذهبی که جانشین نارسایی‌های طب پیشامدرن بودند، تبدیل به کاغذبازی بی‌روحی برای همراهیِ باصلاحیتِ بیمارستان‌ امروزی شدند. ما با پرسش‌های بی‌شماری مواجه می‌شویم درباره‌ی انواع مراقبت‌هایی که انتظار داریم یا رد می‌کنیم، اما این پرسش‌ها نمی‌تواند در بازتاب این که خوب زندگی کرده‌ایم به ما کمک کند و یا هنگامی که می‌میریم به ما تسلی دهد. دستورات پیشرفته به بیماران در تفکر و مواجهه با مرگ کمک نمی‌کنند؛ آنها فقط به این درد می‌خورند که ایده‌هایی راجع به نحوه‌ی معالجه‌ی دلخواه بیمار به پرستاران بدهند. آسایش و آسودگی خاطر، چیزهایی هستند که «هنر مردن» پیشین عرضه می‌کرد.

دستورات پیشرفته تصوری نسبت به تصمیمات بی‌شمار پزشکی به بیماران می‌دهند که لازم است بگیرند، در حالی‌که تنها پیشنهاد متخصصان اخلاق پزشکی، یک آسایش جزئی است. منتها تکمیل یک فرم دستورالعمل پیشرفته ممکن است نقطه‌ی عطف سودمندی برای فردی فراهم آورد که صادقانه تفکر می‌کند معنای مردن و مردن با وقار چیست. حتی ممکن است روشی به شخص ارائه دهد تا گفت‌وگو با عزیزانش را ارتقا دهد. با وجود این، محتوای بحث، مغفول است. برای تعیین معنای مردنِ با وقار، چه سوالاتی باید از خودم بپرسم؟ باورهای من راجع به مرگ، چگونه روی تصمیمات پزشکی اثر می‌گذاردکه در آینده ممکن است با آن مواجه شوم؟ ما نیاز به متن جدیدی برای صحبت درباره‌ی مرگ قریب‌الوقوع داریم؛ راهنمایی برای این که مردم بیاموزند چگونه برای مرگ آماده شوند و چطور یکدیگر را طی فرآیند مردن حمایت کنند.
در حالی که متخصصان اخلاق پزشکی باید ایجاد یک «هنر مردن» متناسب را در زمره‌ی اهداف بسیارشان در نظر بگیرند، تنها نوشتن یک متن جدید، مشکل اطمینان‌بخشی به بیماران راجع به یک مرگ با تعمّق را حل نخواهد کرد. داگدیل روی جمعیت سالمند آمریکا و تصویر مرگ متصل به لوله‌ها و زیر نظر طب تمرکز کرده است. اما این تنها نوعی از مرگ است که بیماران در بیمارستان تجربه می‌کنند. چه کسی از تمرکز نوشده‌ روی خوب مردن سود می‌برد؟ کارگزاران سلامت باید تعیین کنند کدام موارد و تحت چه شرایطی، سطوحی از تعمّق دست‌یافتنی است. چرا خوب مردن برای سایر مردم واقع‌بینانه است؟ برای افزایش استفاده از «هنر مردن» جدید، برای آن مردم چه باید کرد؟ چه می‌توان کرد برای بیمارانی که متأسفانه به نظر می‌رسد مرگشان بیرون از حدود وعده‌ی انجام‌نشده‌ی بیمارستان درباره‌ی یک مرگ خوب قرار می‌گیرد؟ این پرسش‌هایی است که لازم است برای اثرگذاری یک «هنر مردن» کل‌نگر، پاسخ داده شود.

این بحث را درباره‌ی دسترسی جامعه‌ی مسلط آفریقایی‌ـ‌آمریکایی به مراکز جراحی در شیکاگو داشته باشیم. مردم می‌گویند لازم است بیمارستان‌ها، مراکز جراحی جدیدی برای خدمت‌رسانی به جوانان سیاهپوستی باز کنند که غالباً در خشونت‌ با اسلحه صدمه می‌بینند یا کشته می‌شوند. در پاسخ، بیمارستان‌ها موضوع قابلیت زنده ماندن را مطرح می‌کنند، با این طرز تفکر که ایجاد مراکز جدید، نرخ مرگ را بهبود نمی‌دهد. اما مجاورت و در دسترس بودن مراکز جراحی می‌تواند به بیماران زمان بیشتری بدهد. حتی اگر مرگ آنها حتمی باشد، شاید این شانس را پیدا کنند که با مرگ در زمان خودش روبه‌رو شوند و با وقار از دنیا بروند. اگر خوب مردن به جای اجتناب از مرگ، هدف بیمارستان بشود، نه فقط برای مرگ‌های بیمارستانی که نوعاً آرام هستند بلکه برای مرگ‌های ناگهانی که ممکن است بیمارستان قصوری در آن داشته باشد، چطور می‌توانیم از توزیع برابر مرگ خوب مطمئن شویم؟ اگر جامعه‌ی ما بازنگری نسبت به اهمیت خوب مردن را آغاز کند، مباحث مراقبت از سلامت امروز ما می‌تواند تغییر کند.

یک «هنر مردن» جدید همچون پیشینیان خود به جامعه پاسخ نمی‌دهد. اما آن چه ما نیاز داریم، پرسش‌های صحیح، نقاط شروعی برای مردم در تغییر انتظاراتشان درباره مرگ و معالجه، و جستجوی حقیقت خاص خودشان است. مردم می‌توانند برای خودشان دریابند که معالجه همیشه به معنای درمان نیست، که گاهی راه شفقت‌آمیزتری برای طفره رفتن از مرگ است. و جامعه می‌تواند به این درک برسد که بیمارستان جایی‌ نیست که همیشه علم در آن معجزه می‌کند؛ گاهی مردم به آنجا می‌روند که بمیرند.