پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- رضا امیرخانی نویبسنده رمان های پرفزروش «من او» «بی وتن» «داستان سیستان» و.. در مراسم رونمایی رونمایی از کتاب «هفت روایت خصوصی»تالیف حبیبه جعفریان گفت: امام موسای صدر، ما تا به حال خوانده‌ایم می‌توانیم به جرأت بگوییم که ایشان هیچ کس نبود جز یک روحانی و هیچ کاری نکرد به جز کاری که یک روحانی انجام می‌دهد. یعنی ملازمت ایشان با قدرت که خیلی جدی است از جنسی نبود که ایشان به دنبال قدرت باشد بلکه به نظر می‌آید که ایشان با همان عبای بلند در حال فرار از قدرت بود و قدرت به دنبال او می‌دوید.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «پارس», آن‌چه پیش رو دارید متن تلخیص شده‌ی سخنرانی رضا امیرخانی در مراسم رونمایی از کتاب ۷ روایت خصوصی نوشته‌ی حبیبه جعفریان است که در تاریخ ۱۰ تیر ۱۳۹۳ ایراد گردیده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

«إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ (فاطر/۱۰»)

اصلا قرار نیست کسانی که نویسنده‌ی خوبی هستند سخن‌ران‌های خوبی هم باشند. ضمن این که می‌شود کسی هم نویسنده‌یِ خوبی نباشد و هم سخن‌رانِ خوبی نباشد مانند من!

اجازه می‌خواهم از نام این کتاب که «۷ روایت خصوصی» بود و شخصی‌نگاری‌های بسیار لطیف خانم جعفریان در دلِ کتاب استفاده‌ای بکنم. در کتابی که راجع به خانواده‌ی جانِ پنهان، جناب امام موسا صدر، و مرحوم سید صدرالدین صدر هست ایشان نقل قولی از مرحوم پدرشان داشتند که به نظر من خیلی به جا نشسته بود و خیلی شیرین بود. خانم جعفریان گفته بودند به دلیل مسائل و مشکلاتی که می‌توانست در سفرِ یک خانمِ تنها به لبنان باشد مشغول مشورت گرفتن از خانواده‌شان بوده‌اند و مرحوم پدرشان که ما همه به نحوی از نوشته‌های خانم جعفریان و اخوی‌شان با ایشان ارتباطی داریم گفته بودند: نه، برای این سید تو باید بلند شوی و بروی لبنان. این تک‌جمله که شاید هیچ ربطی به کتاب نداشته باشد و یک شخصی‌نگاری از طرف نویسنده است خیلی کمک می‌کند که کتاب جان بگیرد و ما خوانندگان خیلی راحت باشیم. من می‌خواهم درجا این نکته را سرقت ادبی کنم و با صحبتم را با شخصی‌گویی شروع کنم.

امروز که این‌جا نشسته‌ام بیش از شش ماه است که از هرگونه فعالیتِ فرهنگی محروم بوده‌ام. بیش‌تر منظورم نوشتن است. به دلایلی که برای خودم هم محترم و مقدس است و هم کاری‌ش نمی‌توانستم بکنم. اما خب بعضی جاها دعوت شده‌ام برای صحبت کردن و بعضی جاها برای حاضر شدن در نشست و بعضی از جاها مثل این‌جا را گفته‌ایم ذخیره‌ای باشد برایمان که یک روز بگویند مجلسی بود برای امام موسای صدر و تو هم آن‌جا بودی؛ خودمان اصلا دوست داشتیم بیاییم و خودمان خودمان را دعوت کرده‌ایم. دو سه هفته پیش من خدمت یکی از آقایان روحانی معظم رسیدم و به ایشان همین نکته را عرض کردم و گفتم به شدت احساس نفاق می‌کنم. شش ماه است که کارِ نوشتن انجام نداده‌ام. البته قبلش بیست سال کارم نوشتن بوده است و از کیسه‌ی آن بیست سال رزقی داشته‌ام که رو کنم در جلساتی که می‌رفتم. اما خودم احساس نفاق می‌کنم که به جلساتی با عنوان نویسنده دعوت می‌شوم و در کمال جسارت می‌روم و حرف می‌زنم. ایشان شروع کرد که: نه، شما چرا این طور می‌گویید؟ این کار چندان منافقانه هم نیست. من را سعی کرد آرام کند. گفتم نه بگذار حرفم تمام شود. گفت بگو. گفتم عجب دارم از بعضی از شما که سی سال است کار روحانیت را انجام نمی‌دهید و به عنوان روحانی در مراسم حاضر می‌شوید. از این کتاب و آن‌چه درباره‌ی جانِ پنهان، امام موسای صدر، ما تا به حال خوانده‌ایم می‌توانیم به جرأت بگوییم که ایشان هیچ کس نبود جز یک روحانی و هیچ کاری نکرد به جز کاری که یک روحانی انجام می‌دهد. یعنی ملازمت ایشان با قدرت که خیلی جدی است از جنسی نبود که ایشان به دنبال قدرت باشد بلکه به نظر می‌آید که ایشان با همان عبای بلند در حال فرار از قدرت بود و قدرت به دنبال او می‌دوید. تمامِ جاهایی که از ایشان کاری خواسته شد این گونه بود که از ایشان کاری خواسته می‌شد نه این که ایشان به دنبال قدرت بود و… خیلی نکات دیگر. از این منظر و این شخصی‌گویی می‌خواستم برسم به این که من وقتی این کتاب را خواندم بار دیگر به این نتیجه رسیدم که سید موسای صدر شخصیت خیلی شگفتی نبود. شخصیتی بود که دقیقا یک کار داشت و کارش هم روحانیت بود. هیچ کار دیگری هم به جز این نداشت. منتهی به آن مفهوم عمیق روحانیت که طبیعتا مد نظر همه‌ی ماست.

در بحث کتاب باید به عنوان اولین نکته به خانم جعفریان بگویم من و خیلی دیگر از دوستان نویسنده دوره‌ای سعی کرده‌ایم راجع به سید موسای صدر بنویسیم و روایت جمع کنیم. من هم مثل شما یک دوره لبنان رفتم و سعی کردم خاطرات جمع کنم. بعد که آمدم این‌ها را بنویسم دیدم بسیاری از این‌ها نوشته شده و بسیاری از این‌ها آن‌قدر شیرین است که با نوشته‌شدنشان توسط من انگار مقداری از شیرینی‌شان را از دست می‌دهند. می‌دانم احتمالا حسی است که خانم جعفریان نیز امروز نسبت به این کتاب دارند. وقتی شخصیت از حدی برای انسان دوست‌داشتنی‌تر باشد هر نوشته‌ای عملا تقلیل آن شخصیت است از آن اتمسفر، از آن فضا، از آن جو، به یک متن خوب مثل این متن یا یک متن بد مثل متنی که قرار بود من بنویسم. مشکل من آن بود که وقتی شروع کردم در لبنان روایات را جمع کردن یک تفاوت نگاه با خانم جعفریان داشتم. باید امروز اعتراف کنم نگاه خانم جعفریان را بیش‌تر می‌پسندم. من رفتم سراغ کسانی که ارتباط روشنی با آقا موسای صدر نداشتند. مثلا تمام تلاشم را کردم که آن بستنی‌فروش را پیدا بکنم که قصه‌اش را عمدتا شنیده‌اند. گفتم بروم سراغ کسانی که به لحاظ خو و منش نسبتی با ایشان نداشتند تا تحت تأثیر آن شخصیت بزرگ قرار نگرفته باشند و احتمالا روایت‌های ساده‌تری بگویند. منتهی مشکلم این بود که سراغ هر کسی می‌رفتم که از دور از کنار ایشان رد شده بود می‌دیدم همان شیفتگی را که من دارم او هم دارد. با آن شیفتگی نمی‌شد نوشت. یعنی با آن شیفتگی نه من می‌توانستم آن روایت را بازتولید کنم نه آن روایت می‌توانست به لحاظ تاریخی روایت خیلی مفیدی باشد. باید دست مریزاد گفت به خانم جعفریان برای ورود به خانواده. من هیچ وقت فکر نمی‌کردم که یک روایت از خانواده بتواند این قدر جذاب و در عین حال این قدر به یک معنا کارآمد باشد. اگر من بخواهم فصول این کتاب را به داوری خودم رتبه‌دهی کنم که کار نادرستی است اما معمولا ما همه‌مان این کار را انجام می‌دهیم نزدیک‌ترین روایت به روایت خودم و روایت احتمالا مخاطبین را روایت جناب آقای سید صدرالدین صدر می‌دانم. روایتی خیلی دقیق و خیلی درست از پسر ارشدی که نسبت به پدر گم‌شده حسی دارد و آن حس را نمی‌تواند درست بیان بکند. فکر می‌کنم همه‌ی ما با روایت سید صدرالدین صدر، آقا زاده‌ی بزرگ جناب امام موسای صدر، نزدیکی داریم. البته خانم جعفریان هم همین را در جایی ذکر کرده‌اند.

revayatkhosoosi

فکر می‌کنم این کتاب، این جلسه و… بهانه‌ای هستند برای این که ما از چیز بزرگ‌تر و امر مهم‌تری حرف بزنیم. امروز که این‌جا نشسته‌ایم مهم‌ترین چهره‌ی اسلام با سرچ گوگل احتمالا چهره‌ای است که داعش دارد از اسلام می‌سازد. فضای دور و بر ما این است. نوشته شدن این کتاب حاکی از این است که دور و بر ما بازگشتی به جانِ پنهان، امام موسای صدر دارد به وجود می‌آید. به نظرم این بازگشت اهمیت دارد. یادم است چند سال گذشته جایی تأملاتی داشتم که مکتوبش کردم. من اصلا این بازگشت را بازگشت سیاسی نمی‌دانم. مثلا ما هر از گاهی در دوره‌ای بازگشت به مشروطه، افول صفویه داریم یا… داریم. خیلی از این بازگشت‌ها به دلایل کاملا سیاسی است. به همین خاطر وقتی مدتی از آن می‌گذرد می‌بینیم که این بازگشت تمام می‌شود و آن دوره را ما فقط مطالعه می‌کردیم تا بتوانیم اخبار روزمان را تحلیل و تفسیر کنیم. بازگشت به امام موسای صدر برای همه‌ی ما در یک جامعه‌ی چندفرهنگی و چندصدایی که امروز داریم بیش‌تر می‌بینیمش و قبلا این را کم‌تر متوجه می‌شدیم یک بازگشت جدی است و به هیچ عنوان یک بازگشت سیاسی نیست، یک بازگشت عمیقا دینی و یک بازگشت عمیقا اخلاقی است.

در بحث خود کتاب به نظرم مهم‌ترین وسیله‌ای که دست خانم جعفریان بوده قلم نبوده است قیچی بوده. خیلی از این روایت‌ها مشخص است که فراوان قیچی خورده‌اند تا به این روایت رسیده‌اند. من جهت قیچی ایشان را می‌دانم که چه جهتی را حذف می‌کرده‌اند. این جهت به نظرم می‌آید مهم است. اتفاقا با این عرض بنده شاید آمدن ام غیاث [به عنوان کسی که رابطه‌ی نسبی با امام صدر ندارد] در کار معنادار باشد. به نظر من بیش از این که مهم باشد خانواده‌ی امام موسای صدر، برادرانشان، خواهرانشان، فرزندانشان و همسرشان وارد قصه شده‌اند مهم این است که همه‌ی این روایات داخل خانه می‌گذرد. هیچ روایتی از خانه خارج نشده است. اتفاقا شیرینی این کار هم به همین است. به این معنا ام غیاث هم از خانه خارج نشده. در میان بزرگان هیچ وقت خوش‌بین نبوده‌ام نسبت به چنین روایتی. این که خانواده بتوانند راجع به آن شخصیت بزرگ صحبت کنند و آن حرف برای عموم جذاب باشد. چرا؟ چون خانواده‌ی آن بزرگ همان چیزهایی را می‌گویند که ما می‌گوییم. می‌گویند بله شما نمی‌دانید وقتی که مثلا در فلان جنگ داخلی امام موسا رفتند و صحبت کردند این اتفاق افتاد. شما یکی از این روایت‌ها این‌جا نمی‌بینید. شاید گفته باشند ولی به نظرم می‌آید خانم جعفریان خیلی خوب حذف کرده‌اند. این که ما فقط از خانه‌ی یک آدم بتوانیم تشخیص دهیم که این آدم بزرگی بوده است مقداری به هنر خانم جعفریان بر می‌گردد و مقدار زیادی به بزرگی خود آن آدم. ما فقط روایات داخل خانه‌ی یک نفر را نقل کردیم و همه‌مان صحه می‌گذاریم بر بزرگی این فرد. بدون هیچ روایتی از روایت‌های کلان جامعه‌شناختی که فراوان وجود داشته است در رابطه با امام موسی. حتی یکی از آن روایت‌ها در این کتاب نوشته نشده است. یکی از آن خاطراتی را که راجع به خیابان‌ها، راجع به شهرها، راجع به حرکت ایشان بین صور، صیدا، بیروت و سفرهای مختلف ایشان وجود دارد شما این‌جا نمی‌بینید.

نکته‌ی دیگر این است که من چند بار به شدت مجذوب امام موسای صدر شدم. یک بار وقتی بود که بچه‌های دفتر مؤسسه‌ی فرهنگی امام موسای صدر مجموعه‌ای از تفسیرهای ایشان را به من دادند یا من گرفتم. یادم نیست. سوره‌های کوتاه جزء سی را ایشان تفسیرهایی داشتند که معلوم بود تفسیرها مربوط به مجالس بود. یعنی مثلا ایشان در مجلسی سوره‌ی ناس را تفسیر فرموده بودند. خب معمولا ما سوره‌های پایانی قرآن را بیش‌تر خوانده‌ایم و تفسیرهایش را بیش‌تر دیده‌ایم. آن‌قدر نکات درخشانی وجود داشت. مثلا در تفسیر «ٱلنَّفَّـٰثَـٰتِ فِى ٱلْعُقَدِ (فلق/۴)» ایشان چیزی گفته بودند که من تا به حال نشنیده بودم. یعنی برای من نو بود. در حالی که معمولا شما در تفاسیر چیز نو خیلی سخت پیدا می‌کنید. این قدر تعداد تفاسیر زیاده بوده است. یک نوع شناخت ما از امام موسی می‌تواند از این نوع شناخت باشد. یعنی از نوع اندیشه‌ای که در حقیقت مرتبط با امام موسای صدر هست. نگاه اجتماعی ایشان به جامعه‌ی دور و برشان. این نگاه در بسیاری از موارد نه فقط توسط زمامداران ما بلکه توسط زمامداران بسیاری از کشورها سعی شد تقلید شود و در هیچ موردی جواب نداد. یعنی حتی در مواردی که عین شعارهای ایشان داده شد. در کشور خودمان متأسفانه به آن جواب که ایشان رسید نتوانستیم برسیم. شاید دلیلش آن بود که کار ایشان از غرض بری بود. بگذریم.

چیزی که من می‌خواستم عرض کنم این است که اگر در دنیای پیش از دکارت این بود که ما یک سری احساس می‌کردیم و این احساساتمان آن وجود را به ما نشان می‌داد بعد دکارت آمد و گفت “می‌اندیشم پس هستم” و این “پس” شهود عقلانی بود “پسِ” عِلّی نبود که مثلا اندیشیدن جواب می‌دهد به وجود. به نظرم الآن در دوره‌ای هستیم که به قول آن نویسنده‌ی بزرگ، مارکز، “روایت می‌کنم پس هستم” یا “زنده‌ام که روایت کنم” که این در حقیقت شهود عقلانی میان زنده بودن و روایت کردن را در خود دارد. این دست کتب که کتب روایی هستند و در آن‌ها هیچ نکته‌ای راجع به اندیشه و احساسات گفته نمی‌شود و اتفاقا سعی می‌شود برداشته شود. خیلی عجیب است که شما در روایت خواهرها جمله‌ی غیر داستانی نمی‌بینید در حالی که خواهرها با توجه به سنین مختلفی که دارند باید خیلی زیاد بتوانند با احساسات راجع به برادرشان صحبت کنند. اما شما این را نمی‌بینید و آن‌جا فقط روایت‌ها دارند نقل می‌شوند. یعنی اگر هم گفته می‌شود برادر با ما این رابطه را داشت خود رابطه دارد شرح داده می‌شود نه توصیف. از این جهت خود این که این کار فقط راوی و روایت‌گر زندگی بوده بسیار صاحب ارزش است.

و نکته‌ی پایانی عرایضم که نکته‌ی خیلی دقیقی است. من خیلی خوشحال هستم که ما بعد از مدت‌ها وارد منزل یک روحانی شیعه شدیم. در خود آقایان این فضا هست ولی به هر صورت ما نویسنده‌ها هیچ وقت این فرصت را نداشتیم که به راحتی وارد خانواده شویم. شاید به این دلیل که در آن‌جا چیزهایی پیدا می‌شد که خیلی خوش‌آیند نبود. البته معمولا روحانی‌هایی که ما دوست داشتیم ورود به خانواده‌هایشان ساده بوده است. یعنی از این جهت کار خانم جعفریان کاغد تورنسلی هم هست که به ما یاد می‌دهد اگر توانستید از خانواده یک روایت خوب بگیرید پس آن روحانی احتمالا خیلی دوست‌داشتنی است. اما این را باید باز کنیم و ببینیم ما از چه فرهنگ و چه دینی داریم راجع به این موضوع صحبت می‌کنیم. در نمادهای مسیحیت شما فراوان نقش حضرت مریم (صلوات الله علیها) را می‌بینید و می‌بینید چقدر جدی به آن پرداخته می‌شود. در حالی که تقریبا تا قرن شش و هفت میلادی در تاریخ، کلام و روایت‌گری‌های مربوط به مسیحیت شما هیچ روایت یا خرده روایتی از حضرت مریم نمی‌بینید. این یکی از نکات خیلی عجیب است. شاید تنها روایت قدسی از حضرت مریم در انجیل نیست بلکه در قرآن است. یادمان باشد اسلام اولین دینی بود که ما اجازه‌ی ورود به خانواده را در آن داشتیم. یعنی ما در زندگی بزرگان دینمان همیشه می‌توانستیم وارد خانه‌ها شویم و هیچ مشکلی نداشتیم. بسیاری از چیزهایی که در سیره نگاشته شده در دل خانه‌ی رسول الله (صلوات الله علیه) و در دل خانه‌ی امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است اما ما بعد از مدتی این ورود به خانه‌ها را فراموش کردیم. از این جهت این کتاب واجد یک ارزش است که گذشته از کار خوب خانم جعفریان، حتما بر می‌گردد به کار بزرگ‌تر و سترگ‌تر خود امام موسای صدر