به گزارش پارس به نقل از تسنیم، با گذشت بیش از سه دهه از عمر نظام جمهوری اسلامی، همچنان شهید مطهری به عنوان معلم شناخته شده فرزندان این نظام، مساله‌آموز ماست. اندیشه‌های ژرف و بینش عمیق او در ارتباط با مسائل متفاوت کلامی، فلسفی، اجتماعی و انسان‌شناسی، هنوز می‌تواند نکات تازه‌ای را به ما ارائه دهد.

مقاله‌ای که می‌خوانید بخش‌هایی است از جلد 13 یادداشت‌های استاد شهید مطهری که انتشارات صدرا در اختیار روزنامه جام‌جم قرار داده است. در این نوشته، استاد به تحلیل موضوع «عادت» که مساله‌ای روان‌شناختی است پرداخته و ماهیت و جایگاه آن را از منظر فلسفی و دینی تبیین می‌کند.

عادت به هر چیزی نخست از تار عنکبوت سست‌تر، ولی پس از مداومت به آن رفته‌رفته سخت‌تر از زنجیر می‌شود. پس بر هر خردمند است که هم از نخست از هر کار پست و ناشایسته‌ای دوری جسته و ابدا گرد آن نگردد. (الخیر عاده و الشر عاده). گفته شده «تربیت، فن تشکیل عادت است» و باید گفت تربیت صحیح فن به هم زدن و از بین بردن عادات سوء و تشکیل دادن عادات مفید است. برخی در قسمت منفی این جمله مبالغه کرده‌ و گفته‌اند طفل را باید عادت داد به هیچ چیز عادت نکند؛ یعنی تربیت فن به هم زدن عادت و البته این مبالغه است، زیرا قسمت اعظم شخصیت انسان را عادات تشکیل می‌دهد و غرایز اصلی وافی به مصالح حیاتی نیست و این یکی از وجه امتیازهای حیوان و انسان است و همان طور که حیوان بالطبع دارای غرایز علمی وافی به مصالح حیات خویش است و احتیاجی به علم اکتسابی ندارد و انسان از این لحاظ ضعیف است (و خلق الانسان ضعیفا)1و2 و محتاج به علم اکتسابی است و حتی چیزهایی را که حیوان با غریزه می‌فهمد بچه انسان نمی‌فهمد، همین طور از لحاظ عملی حیوان را همان تمایلات طبیعی کافی است و انسان نیازمند است به یک سلسله تمایلات اکتسابی که در نتیجه تربیت و قانون و دین و عادت در وجودش پیدا می‌شود و عواطفی برایش در طول زندگی تکوین می‌شود و این مطلب یکی از ادله احتیاج به دین و قانون و مقررات است، بلکه یکی از پایه‌ها و اساس‌های مدنی بالطبع بودن انسان است؛ زیرا حیوانات به واسطه استغنا به تمایلات کافیه فطری، چندان احتیاجی به تجمع ندارند، ولی در انسان علاوه بر آن که وضع ساختمان بدنی و احتیاج به کفش و لباس و ساختمان مزاجی و احتیاج به غذاهای مصنوعی و مطبوخ و عمل آورده شده ایجاب تمدن می‌کند، وضع نقصان غرایز علمی و نقصان تمایلات ذاتی او نیز همین اقتضا را دارد و این که در سابق وجه احتیاج را تنها طغیان تمایلات و میل به تغلب می‌دانستند، صحیح نبود.

می‌گویند انسان بسته‌ای است از عادت و گفته‌اند هرچیزی در انسان ناشی از عادت است.3 حتی خود فضیلت و ایضا گفته‌اند انسان در ابتدا از لحاظ مستعد بودن برای تربیت‌ها و عادات گوناگون به منزله ماده شلی است که آن را به هر صورت و شکلی می‌توان مجسمه‌سازی کرد (زیبا یا زشت، به شکل واقعی انسان یا به صفات گرگ یا شغال یا شیر یا شترگاو پلنگ) ولی بعدا این ماده شل حالت تحجر و صلابت پیدا می‌کند. و حکمای الهی نیز گفته‌اند صورت باطن انسان تابع نحوه فعلیت صفات روحی اوست. همان طور که عادات بدنی به واسطه اعمال بدنی متمکن می‌شود؛ مثل عادت به ورزش یا عادت به سیگار یا تریاک یا مشروب، همان طور عادات عقلی و روحی نیز بر حسب اعمال باطنیه در انسان جایگیر می‌شود.4 بهترین مثال، لهجه‌های بشر است. بچه‌ای که با لهجه اروپایی در ابتدا سخن گفت بعدا ولو آن که 9 عشر عمر خویش را در کشورهای آسیایی بگذراند، نمی‌تواند لهجه اصلی را که به‌ آن عادت کرده از دست بدهد، بلکه یک نفر ترک‌زبان اصیل تا آخر عمرش پیداست که ترک است و یک نفر یزدی یا اصفهانی یا خراسانی یا مازندرانی و رشتی فرضا 9 عشر دیگر عمر خود را در تهران بگذراند، باز پیداست که اهل کجاست.

عادت در ذی‌حیات به منزله تاخوردن کاغذ است و شاید در عادات جسمانی واقعا هم همین طور است و آثاری در رشته اعصاب پیدا می‌شود. تعلیم و تربیت (تعوید) در ردیف هم واقع می‌شوند؛ اما تعلیم اختصاص دارد به حیوان و انسان، ولی تربیت شامل نباتات نیز هست.

عادت از «عود» است و در مفهومش تکرار اعتبار شده. تکرار یک چیز در دایره وجود انسان بر دو قسم است: یا تکرار تأثیر و فعل است یا تکرار تأثر و انفعال. مثال اول راه رفتن و پریدن و...، مثال دوم سیگارکشیدن یا در محیط مسموم یا بوهای بد واقع‌شدن و به این بیان می‌توان گفت عادت یا فعلی است یا انفعالی (به جای آن که بگوییم یا مثبت است یا منفی).

عادت چند خاصیت دارد: یکی این که از دشواری و رنج کار می‌کاهد و دیگر این که برای خوب انجام دادن کار مهارت عملی می‌دهد و از این قبیل است مهارت ارباب صنایع دستی و این مهارت ممکن است به واسطه زیاد شدن علم و دقیق شدن علم باشد و ممکن است به واسطه متناسب شدن وضع اعصاب و عضلات باشد و عموما وجه دوم را انتخاب می‌کنند، ولی وجه اول اقوی به نظر می‌رسد و یکی این که عمل عادی شبیه اتوماتیک می‌شود و مثل این است که چندان احتیاج به توجه و رویه و فکر نداشته باشد و البته این جهت هم ناشی از کمال علم است؛ برخلاف نظریه گروهی از متجددین که خیال کرده‌اند علم ضعیف می‌شود و کم‌کم به عمل غیرعلمی منجر می‌شود و به صورت اعمال انعکاسی درمی‌آید. به هر حال، اعتیاد موجب بی‌نیازی از توجه و دقت شعور ظاهر و امکان صرف این توجه و دقت به امور دیگر است؛ یعنی از این لحاظ موجب صرفه‌جویی است، همان طور که یک نفر در عین راه رفتن سخن می‌گوید و در عین این دو امر متوجه حرکات مخاطب است و یک نفر ماشین‌نویس در عین کار کردن متوجه اطراف است یا صحبت می‌کند و حال آن که در ابتدا یعنی قبل از تشکیل عادت باید ششدانگ حواس خویش را صرف همین یک کار می‌کرد.

هر چیزی قبل از عادت ممکن است هیجانات و تأثرات خوش یا ناخوش شدیدی بیاورد،5 مثل آن که دیدن یک روی زیبا در ابتدا لذت و هیجان شدیدی ممکن است تولید کند، ولی بعد در اثر عادت کم شود یا آن که کشیدن سیگار در ابتدا تاثیر نامطبوع شدیدی همراه خود بیاورد و بعد عادی شود و علت این امر شاید این است که در آغاز چون هنوز بدن روی خاصیت انطباق با مؤثرات خارجی، متناسب با آنها نشده، هیجان التذاذی یا تألمی به حد افراط نوسان پیدا می‌کند و بعد کم‌کم عادی می‌شود، ولی البته اگر چیزی موافق با غریزه شد هیچ وقت اثرش محو و خالی از لذت نمی‌شود.

عادت و بخصوص عادات انفعالی، تولید احتیاج می‌کند به طوری که دوری از فعل عادی موجب رنج می‌شود و همین است سر حکومت عادت و تربیت بر اراده انسان و بر تنظیم برنامه کارهای زندگی (العاده طبیعه ثانیه). کانت و روسو که نظر افراطی علیه عادت دارند، می‌گویند تربیت فن جلوگیری از تشکیل عادت است، زیرا عادت انسان را به صورت ماشین درمی‌آورد و روح ابتکار را می‌کشد. کانت می‌گوید: «انسان هر اندازه عاداتش زیادتر باشد، استقلال و آزادی‌اش کمتر است». به عبارت دیگر، عادت اراده را ضعیف می‌کند به طوری که نمی‌تواند علیه مأنوسات خویش قیام کند. عادت، فرمانروایی است نابینا و نباید اراده را مقهور چنین فرمانروای کوری کرد، بلکه اراده باید مقهور فرمان عقل و علم باشد و همواره فقط از این دو اطاعت کند.

پس تربیت صحیح فن جلوگیری از تشکیل عادت است و همان طور که روسو گفته: «هیچ چیزی را نباید عادت داد مگر این عادت که به هیچ چیزی عادت نکند». ولی این نظریه مخدوش است و بعلاوه عادات انفعالی است که موجب ضعف اراده می‌شود و اما عادات فعلی مثل عادت به نوشتن تنها خاصیتش مهارت است و هیچ نوع اسارتی ایجاد نمی‌کند؛ زیرا گفته شد که ما احتیاج به تمایلات اکتسابی داریم؛ مثل عقل اکتسابی و بعلاوه عقل و علم هرچند راهنما هستند، ولی قدرت اجرا بسته به عادت است و انسان در عمل بیش از آن اندازه که تحت فرمان عقل و ادراک است، تحت فرمان احساسات و تمایلات است و فقط عادت می‌تواند تمایلاتی وفق مصالح حقیقی به وجود آورد و تمایلات مخالف را عقب براند. مثلا اگر کسی به راهنمایی عقل یا علم یا دین بداند صبح زود خوب است از خواب برخیزد و به نماز یا ورزش و قدم‌زدن بپردازد، اگر خود را به این کار عادت دهد به آسانی جلو‌ی حکومت خواب و تنبلی را می‌گیرد و اگر عادت نداشته باشد کمتر توفیق حاصل می‌کند. برای حفظ آزادی روح و حفظ حس ابتکار نباید عادت را به کلی از بین برد یا ضعیف کرد، بلکه باید عقل و علم را قوی کرد و به عبارت دیگر باید تأثیر عادت را تا مرحله آسان‌شدن کارها حفظ کرد و نگذاشت عادت، ملاک حسن و قبح و زشت و زیبا و روایی و ناروایی کارها واقع شود و این فقط به تقویت نیروی عقل و علم حاصل می‌شود. ای‌بسا افراد دانشمند روشنفکر که به قبح عادیات خودشان و حسن عادیات دیگران پی می‌برند و می‌توانند به آسانی از مأنوسات چندهزار ساله نیاکانشان دست بردارند. با وجود این کانت و روسو بین تضعیف عادت و تقویت فکر اشتباه کرده‌اند.

در این مبحث که آیا عادت مطلقا بد است یا بد و خوب دارد، باید گفت اول باید عقل و اراده را ساخت. هرچیزی که موجب قوه عقل و اراده است خوب است و هر چیزی که عقل و اراده را در انسان ضعیف می‌کند، بد است. برخی عادات، عقل و اراده را ضعیف می‌کند و بعضی‌ها قوی. قوّت اراده همان ملکه تقوا و مصونیت روحی است. تقوا نیروست، نه ضعف. انسان همان‌طور که احتیاج دارد به علم اکتسابی، احتیاج هم دارد به طبیعت اکتسابی (خلق الانسان ضعیفا)6 از حیث جسم و روح و طبیعت و عقل. در آیه «علّم بالقلم»7 اشاره است به عقل اکتسابی و جمله «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»8 اشاره است به طبیعت صالح اکتسابی. عقل اکتسابی اگر غلط واقع شود، زنجیر است و اگر صحیح واقع شود نیرو و بال است. همچنین است طبیعت اکتسابی؛ در یک صورت زنجیر است و در صورت دیگر بال و پر و قوت.

بعضی از علما که درباره عادت از جنبه فیزیولوژی بحث کرده‌اند، می‌گویند اعمال و ادراکات ما مربوط است به دستگاه اعصاب و بالاخص مغز ما و اگر ارتباط بین اعمال و دستگاه عصبی بر ما معلوم شد، فهمیدن کیفیت تکون عادت بر ما آسان است. از خصایص دستگاه عصبی ما یکی قابلیت تشکل است؛ یعنی اگر شکل جدیدی به او بدهیم او را می‌پذیرد و به آن حال باقی می‌ماند، همان طور که یک ورق کاغذ را اگر بخواهید تا کنید، ابتدا احساس مقاومت در زیر دست خود می‌کنید، اما پس از فشار مختصری که بر او وارد کردید شکل نویی به خود می‌گیرد تا جایی که حالت طبیعی آن همان حالت جدید می‌گردد (العاده طبیعه ثانیه):

«هر عملی و فکری اثری در اعصاب باقی می‌گذارد و شکل مخصوصی به اعصاب می‌دهد، مثل آن که مجرایی برای آن عمل یا فکر در اعصاب پیدا می‌شود و قهرا در مراتب بعد که مجرا آماده است جریان آسان‌تر و سهل‌تر خواهد بود و کم‌کم میلی هم برای آن عمل در شخص پیدا می‌شود؛ عینا مثل آبی است که در مجرایی می‌افتد و هر اندازه که بیشتر جریان پیدا کند، مجرا عمیق‌تر و وسیع‌تر می‌شود».

این مطلب در اعصاب حرکات قابل قبول است ولی آیا در اعصاب فکر نیز همین طور است؟ محل نظر است، باید تأمل و مطالعه شود.

عادت پس از پیدا شدن، یک نیروی داخلی می‌شود که خلاصی اراده از فرمان او بسیار مشکل است و فقط با تقویت زیاد نیروی عقل است که جلوی تسلط مستبدانه عادت گرفته می‌شود و همین رابطه معکوس عقل و عادت، عقیده ما را درباره آنچه در سطور فوق نقل شد، سست می‌کند. نیروی عادت که از تکرر عملی پیدا می‌شود، به هر صاحب شغل و حرفه‌ای رنگ خاص در افکار و عقاید و تمایلات می‌دهد و البته این جهت معلول و خاصیت قانون مطابقه است. روسو در مقام بیان تسلط عادت می‌گوید: «انسان بنده زاییده می‌شود و بنده می‌میرد. در روز تولد او را به قماط می‌پیچند و هنگام مرگ او را به کفن می‌پیچند». مقصود روسو از این پیچیدن، پیچیدن بندهای قماط و کفن نیست، بلکه جنبه عادی بودن این دو عمل و تکلیف بودن این دو عمل است که انسان را برخلاف حیوان، مسلوب‌الحریه می‌کند.‌ اگر بخواهیم عادت زشتی را براندازیم، بهتر این است پس از آن که تصمیم لازم را گرفتیم، تصمیم خود را اعلام کنیم تا تعهد ما قطعی‌تر شود و اشکال ترک عادات زشت در همان مرتبه اول است، بلکه اشکال به خود گرفتن کار نیک نیز در همان مرتبه اول است. از پیغمبر نقل شده: الصبر عند الصدمه الاولی.

یکی از خطرناک‌ترین کارها از لحاظ تضعیف روح و ایجاد رعب و ترس در روح و سستی اراده این است که انسان تصمیم به چیزی بگیرد و مخالفت کند و مجددتصمیم بگیرد و مخالفت کند که قهرا روح مرعوب می‌شود، درست مانند کسی که می‌خواهد از نهری بپرد و میدان می‌گیرد و همین که نزدیک رسید می‌ایستد که اگر چند بار تکرار شد دیگر قدرت پریدن برایش باقی نمی‌ماند. قوه مقاومت در برابر عادات زشت بلکه در برابر همه میل‌ها و هواهای زیان‌دار را باید زنده و بُرنده نگاه داشت و نگذاشت افسرده و ضعیف شود. زنده و بُرنده نگهداشتن این قوه به این است که هر روز او را صیقل دهیم و هر روز غذای مناسبی به او برسانیم، به این که هر روز لااقل یک عمل ولو کوچک برخلاف مشتهیات نفس انجام دهیم فقط به منظور مقهور کردن و مغلوب کردن طبیعت و تقویت قوه مقاومت و این عمل نه‌تنها قوه مقاومت را زنده و سر پا نگه می‌دارد؛ مانند سربازی که وظیفه‌اش حفظ حدود و ثغور است و باید زنده و سالم باشد و نه این است که این عمل به منزله تمرین و مانور جنگی سربازان است، بلکه خود این عمل بر نیروی مقاومت می‌افزاید و مثل این است که بر فوج مقاومت افزوده شود یا مثل این است که انسان هر سال مبلغی برای حفظ خانه و زندگانی خودش ذخیره کند.

در دوره طفولیت نقشه وجود انسان ریخته می‌شود. می‌گویند یکی از استادان موسیقی از هر شاگردی که نزد معلم غیرماهری مدتی مشق کرده بود، دو برابر حق‌التعلیم می‌گرفت، زیرا مجبور بود آثار تعالیم معلم ناشی را ابتدا محو کند و بعد تعالیم جدیدی به او بدهد. مانند خیاطی که یک پارچه را بخواهند به او بدهند کمتر مزد بگیرد تا آن که یک لباس دوخته را به او بدهند که پشت و رو کند و مخصوصا برش او را اصلاح کند.

از سخنان امام عسکری(ع) است: ریاضه الجاهل و ردّ المعتاد عن عادته کالمعجزه. یعنی رام کردن نادان و برگرداندن صاحب عادت از عادت خود در ردیف اعجاز است. در مثنوی راجع به تأثیر عادت و زشت را زیبا و زیبا را زشت کردن و فرار کردن از خوبی، قصه آن مرد دباغ را می‌آورد که در بازار عطرفروشان رفت و افتاد و بیهوش شد و برادرش بعد آمد و با سرگین نرم شده سگ، او را معالجه کرد.9 عادت به چیزی مثل عادت به سیگار و چای اسارت می‌آورد و به آزادی و حریت لطمه می‌زند. مثل این است که انسان برای خود فرمانده مستبد و دیکتاتور بسازد. نعمت‌ها برای استفاده است، ولی انسان باید آزادی خود را حفظ کرده و از آنها استفاده کند. ما نباید به واسطه عادت، خود را از موهبت نعمت آزادی محروم سازیم. درباره رسول اکرم است که «کان خفیف المؤونه»، درباره عیسی است: دابّته رجلاه و سراجه باللیل القمر.10 درباره موسی و هارون در نهج‌البلاغه می‌فرماید: و لقد دخل موسی بن عمران و معه اخوه هارون علیه‌السلام علی فرعون علیهما مدارع الصوف... .11

پانوشت‌ها:

1 ـ نساء/ 28.

2 ـ انسان از حیوان ضعیف‌تر است، از لحاظ فعلیات اولی و کامل‌تر است از لحاظ کمال قوه و استعداد و لهذا در اخلاق انسان نوسان‌ها پیدا می‌شود که در حیوان نیست.

3 ـ پیشه اول کجا از دل رود/ مهر اول کی ز دل زایل شود ـ در سفر گر روم بینی یا ختن/ از دل تو کی رود حب وطن ـ خوی کان با شیر رفت اندر وجود/ کی توان آن را ز مردم واگشود. (مثنوی، دفتر دوم، ابیات 2623، 2624 و 2633)

4 ـ سعدی در اوایل باب هفتم گلستان می‌گوید:

هر که در خردیش ادب نکنند

در بزرگی فلاح از او برخاست

چوب‌ تر را چنان که خواهی پیچ

نشود خشک جز به آتش راست

5 ـ و از همین جهت است که مواعظ امروز ما که شکل عادی به خود گرفته و عبادات ما که شکل عادی به خود گرفته، از لحاظ اثر ضعیف است و در صدر اسلام که به طور ساده و بدون تشریفات منبر و... یک سخن را از بزرگی می‌شنیدند، تا آخر عمر اثرش در وجودشان باقی بود. «آب کم ‌جو تشنگی آور به دست/ تا بجوشد آبت از بالا و پست» (مثنوی، دفتر سوم).

6 ـ نساء/ 28.

7 ـ علق/ 4: الذی علّم بالقلم.

8 ـ سفینه البحار، ج 1، ص 411.

9 ـ مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 256 به بعد.

10 ـ نهج‌البلاغه، خطبه 158: ... و سراجه باللیل القمر... دابّته رجلاه و خادمه یداه.

11 ـ همان، خطبه 190.

منبع: جام جم