آخرین روز های شاه در تهران
روایتی از تلاش رضا خان و محمدرضا شاه برای حذف روحانیت
علی دشتی سناتور و نویسنده دوران شاهنشاهی میگوید: بعد از آن سخنرانی کذایی اعلیحضرت در قم و توهین به روحانیت شیعه، از سر اندرز به شاه گفتم، سخنرانی اعلیحضرت در قم توهین به روحانیت شیعه بود که مورد احترام مردم هستند. شاه در پاسخ گفت: «کاری که پدرم نتوانست با اینها انجام دهد، میخواهم من انجام دهم» .
به گزارش پارس به نقل از فارس، در کتاب « سروها در باد: آخرین روزهای شاه در تهران» ، به تقریر امیراصلان، به ذکر خاطره ای از علی دشتی از رجال پهلوی ذکر کرده است که در ۲۲ شهریور ۱۳۵۷، علی دشتی، سناتور و نویسندۀ معروف، نزد شاه وقت ایران می رود. دشتی از مسئول تشریفات شاه می پرسد، آیا لازم است لباس رسمی بپوشم؟ که مسئول تشریفات پاسخ می دهد لباس تیره بپوشید بهتر است. مسئول تشریفات می گوید: دشتی در ساعتی که برای شرفیابی تعیین شده بود آمد و چون کسی حضور نداشت او را به اتاق شاه راهنمایی کردم تا شاه به طور خصوصی با وی گفت و گو کند.
دشتی، پس از شرفیابی، نزد من آمد. گفتم، انشاء ا… موفق شدید به اعلیحضرتین روحیه و آرامش بدهید؟ گفت، راستش نتوانستم اعلیحضرتین را با نظرخودم موافق سازم.
او گفت، پس از واقعۀ خرداد ۱۳۴۲، وقتی سفیر ایران در بیروت بودم، بعد از آن سخنرانی کذایی اعلیحضرت در قم و توهین به روحانیت شیعه، نامه ای در ۱۳ صفحه نوشتم و توسط حسین علاء که در آن زمان وزیر دربار بود به شاه دادم. وقتی نتیجه را از علاء پرسیدم، گفت، شاه نامه را خوانده و نوشته اند: « باز این پیران اندرزگو دست از اندرزگویی بر نمی دارند. »
بعد اجازۀ شرفیابی خواستم و به تهران آمدم. روز ملاقات با شاه، از سر اندرز به شاه گفتم، سخنرانی اعلیحضرت در قم توهین به روحانیت شیعه بود که مورد احترام مردم هستند. شاه در پاسخ گفت: « کاری که پدرم نتوانست با اینها انجام دهد، می خواهم من انجام دهم و تکلیفم را برای همیشه با اینها روشن کنم، اینها مانع اصلاحاتی هستند که من می خواهم در کشورم انجام دهم. » دیگر من سخنی برای گفتن نداشتم.
علی دشتی سپس به ماجرای شرفیابی امروز خودش پرداخت و گفت: « پس از آنکه شرفیاب شدم، اعلیحضرت و ملکه نشسته بودند. هر دو رنگ پریده و مضطرب و نگران از آنچه روی داده است و از آنچه در آینده رخ خواهد داد. ملکه مرتب سیگار می کشید. شاه، برای نخستین بار، به من اجازۀ نشستن داد. شاه را بسیار افسرده و پریشان دیدم. فرح رو به من کرد و گفت: « شما دقیقاً ناظر وضعی که در مملکت می گذرد هستید و می دانید چه می گذرد. به نظر شما که از رجال با تجربۀ کشورید چه باید کرد؟ » پس از مدتی گفتم: « علیاحضرتا چند راه به نظر من می رسد. » شاه گفتند بگو. و من گفتم: « نخست آنکه، اعلیحضرت مدتی از تهران خارج شوند و در جزیرۀ کیش یا شمال اقامت کنند تا آبها از آسیاب بیفتد. » در این هنگام شاه گفت: « آقای دشتی این ممکن نیست… من باید در تهران بمانم و ناظر اوضاع باشم. » علیاحضرت، پس از سخنان شاه، گفت: « دیگر چه به نظرتان می رسد؟ » گفتم: « بایستید و مقاومت کنید… چاره ای نیست، اگر سلطنت را دوست دارید باید چنین کاری بکنید. » شاه گفت: « خشونت دامنۀ تظاهرات را گسترده تر می کند، آن وقت دیگر مهار کردنش ممکن نیست. »
گفتم: « ان شاءا… اعلیحضرت گستاخی مرا خواهند بخشید. اما پس از واقعۀ خرداد ۱۳۴۲ که من سفیر ایران در بیروت بودم، نامه ای در سیزده صفحه تقدیم حضورتان کردم و در آن نوشتم سخنرانی اعلیحضرت در قم شایسته نبود. در آن سخنرانی به روحانیت شیعه توهین کردید، روحانیت شیعه در ایران مقدس است و مردم با دیدۀ احترام به آنان می نگرند. ولی اطرافیان نادان شما هر روز فاصلۀ شما را با روحانیت بیشتر کردند. نظر مبارکتان می آید وقتی با اسدالله علم، نخست وزیر و پاکروان، رئیس سازمان امنیت و اطلاعات کشور، شرفیاب شدیم، علم با اصرار می خواست که آیت الله خمینی را نابود سازید تا مملکت آرام بگیرد. آن مرد با آن کار ساده لوحانه اش می خواست رژیم را نابود کند. در این هنگام بود که پاکروان خود را روی پای شما انداخت و گفت اعلیحضرت شما را به خدا قسم این کار را نکنید.
شاه گفت: « حالا چه کنم؟ » گفتم: « یکی از راه حلهای دیگر این است که باز به روحانیت نزدیک شوید و از آنان دلجویی کنید و نگذارید شکاف عمیق تر شود. » شاه گفت: « اطرفیان من با آیت الله شریعتمداری در تماس اند. » من گفتم: « من شریعتمداری را قبول ندارم. بهتر است با دیگر آیات عظام که مورد توجه مردم قرار دارند و به آنان اقتدا می کنند تماس بگیرید. » شاه دیگر سخنی نگفت.
دشتی ادامه داد: « آقای افشار، الان زمانی است که شاه باید قاطعیت نشان دهد و راهی را برای نجات مملکت و سلطنت و رژیم خودش پیدا کند. ولی شاهی که من امروز دیدم آن محمدرضاشاه سابق نبود. چنان در زیر فشار روحی و افسردگی قرار دارد که حاضر به نشان دادن هیچ واکنشی نیست. » .
امیراصلان افشار در پینوشت همین مطلب علی دشتی را اینگونه معرفی می کند:
علی دشتی یکی از علاقمندان رژیم پهلوی بود که به پدر و پسر خدمت کرد. وی صاحب امتیاز روزنامۀ شفق سرخ بود و در اوایل سردار سپهی رضاشاه با او مخالفت می ورزید و با قلم آتشین خود مقالات تندی بر ضد وی نوشت، ولی بعداً جزو مشاوران رضاشاه شد، و عمامه از سر برنهاد و کلاه پهلوی را جایگزین آن کرد.
او چنان مورد توجه قرار گرفت که هنگام سفر به خوزستان از طرف دربار به استاندار خوزستان توصیه شد که پذیرایی شایان از او به عمل آورد. دشتی شخصی تندخو و عصبانی مزاج بود و در پایان عمر سناتور انتصابی شد. این را نیز بگوئیم که علی دشتی یکی از نویسندگان پرمایۀ کشور بود. کتاب فتنه، ایام محبس و کتاب اعتماد به نفس از آثار اوست که برای نخستین بار به وسیلۀ وی از زبان فرانسه ترجمه شد. او همچنین در مورد حافظ، سعدی و خیام، تحقیقات ژرف و دانش پژوهانه ای انجام داده است.
ارسال نظر