نتایج جستجو :
-
داستان/ کهکشان بیراه و بیشیر - قسمت 27
راهروی تاریک
راهروی تاریکی بود که کفپوشهایش سن و سال داشت. گاهی یک معلول یا کاغذبهدستی از راهروها عبور میکرد. اتاق سوم بعد…
-
داستان/ کهکشان بیراه و بیشیر - قسمت 26
حرفهای نشنیده
مریم انگار حرفهای مادرش را نمیشنید و فقط در ذهنش جملات را میچید که چطور باید سر صحبت فرزندخوانده خانم اکبری را باز…
-
داستان/ کهکشان بیراه و بیشیر - قسمت 25
جرعههای مرموز
رضا به پشتی صندلی تکیه داد و دست به سینه نشست و به چاییاش روی میز خیره شد. و انگار توقع داشت که خانم عقبایی چیزی در…
-
داستان/ کهکشان بیراه و بیشیر - قسمت 24
بوفه بیمارستان
متین و موقر راه میرفت و سی و شش هفت ساله بود و آرامش چهرهاش حوالی پختگی چهل سالگی. فرم پرستاران بیمارستان را به تن دا…
-
داستان/ کهکشان بیراه و بیشیر - قسمت 23
دکمههای راهراه
مادر رضا دکمه و انگشتهایش را که با هم روی راهراههای پیرهن مردانهای دایره نصب میکردند، روی دستهی مبل گذاشت و با…
-
داستان/ کهکشان بیراه و بیشیر - قسمت 8
نماز کلافه
من میگم یا شما یه چیزی رو قبول کردی، یا نکردی... اگر قبول کردی پس هی طوری رفتار نکن که شک داری به تصمیمت... ابراز…
-
داستان/ کهکشان بیراه و بیشیر - قسمت 2
چادر نماز سرگردان
اینکه فردا باید کجای زنانگیهایش بایستد، کلافهاش کرده بود... اینکه کاری کند که رضا به خودش نگوید «درخت بیبر»...…
-
اختصاصی پارس
داستان دنبالهدار «کهکشان بیراه و بیشیر»
«کهکشان بیراه و بیشیر» روایت زن و مردی است که متوجه میشوند بچهدار نمیشوند. آنها تصمیم میگیرند برای فرزندپذیری…
-
داستان/ کهکشان بیراه و بیشیر - قسمت 1
پنجرهی بارانی
مریم پاهایش را دراز کرد و موهای بافتهاش را آورد روی شانهاش و با انتهای نبافتهی موهایش شروع کرد به بازی کردن و خیره…