نگاهی به کتاب «گروگانگیری ایرانی»
تسخیر لانه جاسوسی به روایت یک آمریکایی
کتاب «گروگانگیری ایرانی» خاطرات یکی از بازداشتشدگان تسخیر لانه جاسوسی امریکا در تهران است که در آن راکی سیک من خاطرات خود از ۴۴۴ روز بازداشت در تهران را نوشته و به رفتار مثبت ایرانیها با وی و همراهانش اشاره کرده است.
به گزارش پارس به نقل از فارس، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷، واقعه فراموش نشدنی تسخیر لانه جاسوسی آمریکا به دست دانشجویان پیرو خط امام (ره) در ۱۳ آبان ۵۸ از بزرگترین رویدادهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی محسوب می شود که اسناد به دست آمده از این مرکز جاسوسی در قالب سلسله کتاب های مربوط به این مرکز منتشر شده و شرح این واقعه هم در کتاب های مختلف و از زبان برخی دانشجویان پیرو خط امام که در شکل گیری این حادثه سهیم بوده اند، در قالب خاطرات بیان و مکتوب شده است.
در این آثار به ابعاد مختلف واقعه پرداخته شده است. از جمله این که بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، گروهی از دانشجویان پیرو خط امام به نمایندگی از مردم ایران اسلامی، که تازه از زیر یوغ حکومت ستم شاهی محمدرضا پهلوی رها شده و شور انقلابی نیز در سر داشتند و همچنین از دخالت های بیش از حد ایالات متحده ی آمریکا در امور داخلی ایران به ستوه آمده بودند، سفارت آمریکا موسوم به « لانه ی جاسوسی» را تسخیر کردند و افراد سفارت را به گروگان گرفتند و خواهان عدم دخالت آمریکا در ایران و بازگشت دارایی های ایران از آمریکا و تحویل شاه به ایران شدند.
در پی ناکامی آمریکا در حل این بحران، بسیاری از رسانه های غربی سعی کردند این حرکت دانشجویی را سیاه نمایی کرده و ایران را متهم به نقض حقوق بشر و آزار و اذیت گروگان ها نمایند و از رفتار بد ایرانی ها نسبت به گروگان های آمریکایی می گفتند و می نوشتند. اما برای این که به سیاه نمایی دشمن در این زمینه پاسخ مناسبی داده شود، یکی از گزینه های مناسب، بازخوانی این واقعه از زاویه نگاه افراد به گروگان گرفته شده است. در این بخش هم آثاری چند تا به حال منتشر شده که یکی از آنها کتاب « گروگان گیری ایرانی» نوشته راکی سیک من، با ترجمه مریم کمالی است که چندی پیش از سوی انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است.
کتاب حاضر خاطرات یکی از گروگان ها به نام « راکی سیکمن» است. او ۲۶ جولای ۱۹۵۷ در میسوری، در حومه ایالت لوئیس آمریکا به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی خود را در روستای کراکو در ۵۰ مایلی جنوب ایالت لوئیس سپری کرد. راکی، ۲۶ آگوست ۱۹۷۶ وارد نیروی دریایی ایالات متحده شد. او پیش از آن در نیروی زمینی خدمت می کرد. پس از دوسال و نیم همراه نیروی دریایی به اقیانوس آرام و دریای مدیترانه سفر کرد. او در ماه مه ۱۹۷۹ برای آموزش در گارد امنیتی نیروی دریایی ثبت نام نمود که اولین محل مأموریت او به عنوان گارد امنیتی، سفارت آمریکا در تهران بود. از این رو راکی سیکمن در ۷ اکتبر ۱۹۷۹ وارد تهران شد. این درست دوازده روز پیش از زمانی است که جیمی کارتر با ورود محمرضا شاه به امریکا موافقت کرده بود و باعث شد ۴ نوامبر ۱۹۷۹ راکی سیک من و ۶۵ امریکایی دیگر بعد از یک تظاهرات انقلابی توسط گروهی از دانشجویان پیرو خط امام (ره) به گروگان در آمدند.
سه هفته بعد سیزده نفر از گروگان ها که شامل سیاهان و زنان می شدند، آزاد شدند. ۲۵ روز بعد ریچارد کویین مشاور امور خارجه به خاطر بیماری آزاد گردید اما راکی سیک من یکی از ۵۲ امریکایی است که بیش از چهارده ماه (۴۴۴ روز) را در ایران به عنوان گروگان به سر برد. خاطرات راکی سیک من از جهاتی هایز اهمیت است؛ اول این که او همان موقع و بر اساس حوادث روزانه خاطرات خود را نوشته است، دوم از آن رو که به نگارش گوشه ای از تاریخ انقلاب اسلامی پرداخته است. راکی سیک من که خاطرات خود و بعضی از گروگان ها را جزء به جزء در آن ۴۴۴ روز اسارت نوشته است، ما را متوجه رفتار منحصر به فرد ایرانی ها نسبت به گروگان ها می کند که بسیار منصفانه و همراه با ادب و احترام بوده است. علاوه بر آن، این خاطرات بازگو کننده بسیاری از حوادث اوایل انقلاب است. از جمله این که چگونه ایالات متحده ابر قدرت، نتوانست حتی با زور و تهدید گروگان ها را آزاد کند و در حادثه طبس، به طور مفتضحانه ای با یک امداد الهی شکست خورد. تاثیر این خوادث به حدی بود که حزب دموکرات به رهبری کارتر در همان سال به خاطر بحران گروگان گیری در انتخابات ریاست جمهوری از حزب جمهوری خواه به رهبری ریگان شکست خورد و کارتر نتوانست دوباره رئیس جمهور شود.
راکی سیک من خاطرات خود را از همان لحظات اولیه حضور دانشجویان پیرو خط امام (ره) در اطراف سفارت امریکا (لانه جاسوسی) شروع می کند. برای آشنایی با نگاه او به واقعه تسخیر لانه جاسوسی امریکا در تهران، بخش های اولیه کتاب او را باهم مرور می کنیم:
« اشغال سفارت در صبح ۴ نوامبر ۱۹۷۹ اتفاق افتاد. ما منتظر رخداد خاصی نبودیم، هر چند با توجه به اتفاقات روز قبل احتمال ایجاد دردسر می رفت. به ما خبر رسیده بود که قرار است بیرون سفارت تظاهرات گسترده ای بر پا شود که در آنجا امام خمینی قصد داشت صحبت کند. با ورود شاه به آمریکا احساسات ضد آمریکایی شدت گرفته بود و با توجه به احتمال ازدحام جمعیت شورشی، همه نیروهای نظامی از روز ۳ نوامبر به حالت آماده باش درآمده بودند تا از سفارت محافظت کنند. تمام افراد غیرنظامی آمریکایی نیز به مکان های امن پناه برده بودند.
با وجود برپایی تظاهرات عظیم و پر شور مشکلی ایجاد نشد، حتی پلیس ایران نیز برای کنترل جمعیت در صحنه حضور داشت. در آخرین ساعات روز، اوضاع به حالت عادی برگشت. اعضای غیرنظامی به سفارت برگشتند. تا قبل از غروب، بازی والیبال و تنیس در محوطه برپا بود. آن شب با جیل تماس گرفتم و به او گفتم که اوضاع کمی وخیم شده ولی جای نگرانی نیست. این آخرین باری بود که تا پیش از پانزده ماه اسارت توانستم با او صحبت کنم. فردای آن روز یعنی یکشنبه ۴ نوامبر هوا بارانی بود. از طرف گارد نیروی دریایی به من تلفن شد. قرار بود برای آخر هفته یک مانور نظامی ترتیب داده شود؛ از این رو می بایست یونیفرم مرتب می پوشیدیم. از من خواستند یونیفرم های نیروی دریایی را بردارم و آنها را به رختشویی ببرم؛ اصلاح کردم و لباس پوشیدم: یک جفت جوراب آبی، لباس و کراوات آبی و بارانی چرمی. آن روز حتی صبحانه هم نخوردم چون می خواستم برای مرخصی آن روز وقت بیشتری داشته باشم. خوب به یاد دارم که اتاقم آن روز شبیه کاروانسرا شده بود. همه چیز به هم ریخته بود حتی رختخوابم را هم مرتب نکرده بودم چون فکر می کردم شب برمی گردم. باورم نمی شد که دیگر آن اتاق را نمی بینم.
حدود ساعت ۸ وارد محوطه سفارت شدم. طبق معمول نگهبانان ایرانی بیرون ساختمان ایستاده بودند. قرار بود آنها امنیت ما را تضمین کنند. گاهی اوقات آنها هم به سرشان می زد و در حالی که ما از ساختمانِ بین شان وارد محوطه می شدیم، اسلحه خود را به طرف ما می گرفتند. این مسئله را به پلیس ایران گزارش داده بودیم ولی چیزی عوض نشده بود. بعضی از آنها طوری رفتار می کردند که انگار از آمریکایی ها متنفرند، گاهی به نظر می رسید بدشان نمی آید به ما شلیک کنند.
در حالی وارد سفارت شدم که درهای ورودی توسط نگهبانان امنیتی تحت کنترل بود. آن روز نوبت پست کرپ ویلیام و گالیگوس بود. مستقیم رفتم دفتر نیروی دریایی و به گروهبان هرمنینگ، پرسینگر، مولر و والگر ملحق شدم که داشتند خود را برای مانور دریایی آماده می کردند. لیست افرادی را که باید یونیفرم هایشان را به اتوشویی می دادم آماده کردم و نیز فیلم هایی را که قرار بود با محموله ی برگشتی به آلمان بفرستم جمع کردم تا دوباره برای ما فیلم های جدید بفرستند.
بعد از اینکه تمام فیلم ها را جمع کردم، به خانه کاردار رفتم تا فیلمی را که شب گذشته پخش کرده بودند، بگیرم. تصمیم گرفتم توی سفارت گشتی بزنم. همان طور که قدم می زدم، صدای شعارهایی را می شنیدم که از حوالی ما به گوش می رسید. یک بی سیم همراهم بود. می بایست با افراد سرپست تماس بگیرم و آنها را در جریان خبرها قرار دهم. آن روزها این قدر تظاهرات اتفاق می افتاد که تقریباً برای ما عادی شده بود. حوالی ساعت ۹: ۳۰ بود. در منزل کاردار چند دقیقه با آشپز در مورد منوی غذای روز مانور صحبت کردم و سپس به سفارت برگشتم. صدای تظاهرات نزدیک تر می شد ولی در آن لحظه اصلاً به آن فکر نمی کردم. نوارها را بسته بندی کردم و چند خرده کاری دیگر را هم ترتیب دادم و آماده ی ترک سفارت شدم. همان طور که داشتم از در جلویی ساختمان می گذشتم به گالیگوس گفتم که برای ناهار او را می بینم. حالا ازدحام تظاهرکننده ها را می دیدم که وارد محوطه می شدند. توجه زیادی نکردم؛ مشغول گپ زدن با خانم خدمتکاری بودم که او هم مثل من داشت از محوطه خارج می شد. یک دفعه از بی سیم پیامی ارسال شد که « همه ی پرسنل به سفارت برگردند» ، فوراً دویدم به طرف سفارت. نمی دانستم چه خبر است اما می توانستم بشنوم که ازدحام جمعیت نزدیک تر شده است. درهای آهنی را می دیدم که مقابلم بسته می شد، پس با سرعت هر چه تمام تر وارد ساختمان شدم.
در حالی که درهای ساختمان بایگانی پشت سرم قفل می شد، با دوربینی که در بالای ساختمان نصب شده بود بیرون را نگاه کردم. تظاهرکنندگان داشتند از دیوارهای سفارت بالا می آمدند. فوراً خودمان را مجهز کردیم با کلاه خود و تفنگ پی۸۵۰. می بایست یونیفرم های نظامی خود را می پوشیدیم ولی یونیفرم من در تظاهرات عظیم روز قبل پاره شده بود. ماسک گازم را به سرعت گذاشتم. خیلی جا خورده بودم. سرپست خود برگشتم، مأمور بودم به اتاقکی بروم که درست کنار در ورودی تعبیه شده بود؛ از این اتاق می شد بیرون را دید.
می توانستم جمعیتی را ببینم که بیرون داد و فریاد می کردند. آنها با خودشان تپانچه و تفنگ شکاری حمل می کردند. نمی دانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد. آنها می گفتند که فقط می خواهند با ما صحبت کنند و قرار نیست کسی صدمه ببیند. حدود یک ربع بعد از رادیو پیامی دریافت کردیم که آنها پنجره ی زیرزمین را که پشت بایگانی قرار داشت شکسته اند. می بایست در پله های زیر زمین مستقر می شدیم تا از ورود تظاهرکنندگان به طبقه ی اول ساختمان جلوگیری می کردیم. به طور تصادفی یک نفر گاز اشک آور خالی کرد و هوا پر از گاز شد و ما مجبور شدیم ماسک بگذاریم. همه چیز وحشتناک بود. دانشجویان همچنان از پنجره ی زیرزمین وارد می شدند و ما باز منتظر ورود پلیس ایران بودیم که به ما کمک کند. برای اینکه کشتاری رخ ندهد، فقط ایستادیم و منتظر دستورها شدیم. وقتی آنها سر رسیدند، به ما دستور داده شد که گاز اشک آور نزنیم و تیر شلیک نکنیم. من هنوز فکر می کنم اگر آن روز شلیک کرده بودیم زنده نمی ماندیم. به نظرم می رسید همه ی آنها زیر لباس هایشان اسلحه پنهان کرده اند ولی نمی خواهند شلیک کنند.
گاز بدجور در هوا پخش شده بود. داشت روی سرجوخه ویلیامز که سر پست ایستاده بود اثر می گذاشت. می دیدم که داشت چشم هایش را می مالید و از من می خواست بروم و به جای او سر پست بایستم. وقتی به آنجا رسیدم آقای گلاسینسکی تازه حرفش با آقای لاینگن پشت تلفن تمام شده بود. لاینگن به او گفته بود که می خواهد برود بیرون و با دانشجویان صحبت کند. شاید آنها راضی شوند گروگان ها را آزاد کنند. تپانچه و پوشش محافظ خود را گذاشت و با بی سیم بیرون رفت. من جای سرجوخه ویلیامز ایستادم و ویلیامز رفت که صورتش را بشوید و ماسک ضدگاز به صورت بگذارد.
بی سیم ها مدام مشغول بود، افراد تماس می گرفتند تا از ما بپرسند چه خبر است و ما اطلاعات را به آقای لاینگن کاردار مخابره می کردیم. بعضی از افراد مستقر در ساختمان بین شان نیز مورد حمله ی دانشجویان قرار گرفتند، یادم می آید که دکتر هوهمن که کنار حیاط بود، سعی داشت به هر طریقی شده خودش را مخفی کند، تماس گرفت؛ می خواست بداند چه کار باید بکند و من به او گفتم اهمال نکند و یک دفعه از مخفیگاهش خارج نشود، سعی کند به یک سفارتخانه ی دیگر پناه ببرد، ولی اگر انتخاب دیگری ندارد خودش را تسلیم کند.
آقای لاینگن زنگ زد تا بپرسد آیا پلیس ایران رسیده است؟ به او گفتم که گاردهای انقلابی بیرونند و مردم حالت شورش دارند، ولی هنوز کسی وارد محوطه ی سفارت نشده است. سپس با آقای گلاسینسکی تماس گرفتیم. بی سیم او جواب نمی داد. او را گروگان گرفته بودند؛ دانشجویان او را در کنار در موتورخانه ی استخر محاصره کردند و از او خواستند تا به کاردار زنگ بزند تا دانشجویان بتوانند با او حرف بزنند. من پیام را به آقای لاینگن مخابره کردم. او رفت تا شماره ای را پیدا کند تا دانشجویان بتوانند با کاردار تماس بگیرند، اما دانشجویان از تأخیر او ناراحت شدند و تلفن را بی جواب گذاشتند. کوین هرمینگ گوشی تلفن را در دست گرفته بود اما هیچ یک از دانشجویان متوجه او نبودند و شاید اعتنایی به او نداشتند. آنها یک دفعه پیش آمدند و با یک چوب بزرگ به او حمله کردند. همچنین شروع کردند از پنجره زیر زمین وارد ساختمان شوند… » (صفحه ۱۱ تا ۱۵)
کتاب « گروگان گیری ایرانی» نوشته راکی سیک من با ترجمه مریم کمالی در ۴۱۲ صفحه، شمارگان ۲۰۰۰ نسخه و قیمت ۵۴۰۰ تومان از سوی انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است.
ارسال نظر