داستان زن که طلاق گرفت، اما معتاد شد
«من همیشه مصاحبههای شما را میخوانم؛ زیرا با خواندن آنهامیبینم که فقط من بدبختترین آدم روی زمین نیستم و آدمهای زیادی همدرد من هستند. » اینها حرفهای زنی است که زندگی برایش معنایی ندارد و به قول خودش در ۲۹ سالگی به آخر خط رسیده است.
به گزارش پارس به نقل از باشگاه خبرنگاران، « من همیشه مصاحبه های شما را می خوانم؛ زیرا با خواندن آنهامی بینم که فقط من بدبخت ترین آدم روی زمین نیستم و آدم های زیادی همدرد من هستند. » اینها حرف های زنی است که زندگی برایش معنایی ندارد و به قول خودش در ۲۹ سالگی به آخر خط رسیده است. زمانی نه چندان دور در کنار مردی بود که او را مرد رویاهایش می دانست و خوشبختی را در چند قدمیش می دید؛ اما اکنون نه از آن مرد خبری است و نه از خوشبختی ای که آرزویش را داشت. همه حقوقش را به شوهر معتادش بخشید تا بتواند حضانت دختر دو ماهه اش را بگیرد؛ اما از پس این کار هم برنیامد. او در گفتگو با حمایت خود را نسترن معرفی می کند.
چند سال داری؟
۲۹سال.
از خانواده ات بگو، چرا به اینجا رسیدی؟
۱۱ ساله بودم که مادرم طلاق گرفت. پدرم مرد بداخلاقی است. مادرم را کتک می زد. وقتی دوباره زن گرفت، حدود ۷۰سال داشت و زنش ۴۵ساله بود. من سه برادر و هفت خواهر دارم که یک خواهر و دو برادرم ناتنی هستند و از ازدواج دوم پدرم به دنیا آمده اند. فکر می کنم همان قدر که خودم در بدبختی هایم مقصر بودم، خانواده ام هم بوده اند.
ازدواج کرده ای؟
بله، در ۱۶سالگی ازدواج کردم و دو سال بعد طلاق گرفتم. هنگام طلاقمان دخترم دو ماهه بود.
چرا طلاق گرفتی؟ ازدواجت اجباری بود؟
من و شوهرم دو سال با هم آشنا بودیم. بعد از طلاق مادرم، به دلیل اوضاع بد خانه، ازدواج دوباره پدرم و آشنایی ام با پسری در راه مدرسه، درس را کنار گذاشتم و از سوم راهنمایی بالاتر نرفتم. پدرم دو بچه تازه به دنیا آمده اش را خیلی دوست داشت. جانش را برایشان می داد؛ اما من و خواهر و برادرهای تنی ام را خیلی کتک می زد. البته من بیشتر کتک می خوردم. هر وقت دهانم را باز می کردم تا حرفی بزنم، دست رویم بلند می کرد.
بالاخره با همان پسری که در راه مدرسه آشنا شده بودم و تصور می کردم مرد رویاهایم است، ازدواج کردم. او در یک شرکت خصوصی، کار می کرد. اوایل هم چیزخوب بوداما با گذشت مدت کوتاهی از ازدواجمان، چهره واقعی اش را نشان داد؛ او معتاد شده بود. علاوه بر مصرف کراک، مشروب هم می خورد و با زنان دیگر رابطه داشت و مثل پدرم مرا کتک می زد.
شش ماهه باردار بودم که کتک سختی از شوهرم خوردم و زنده ماندن بچه ام فقط یک معجزه بود؛ به همین علت دو ماه بعد از به دنیا آمدنش طلاق گرفتم. دادگاه، حضانت بچه را به خودم داد، چون شوهرم معتاد بود و توانایی مالی هم برای بزرگ کردن دخترم نداشت. من تمام تلاشم را می کردم تا برای دخترم امکانات مالی خوبی فراهم کنم!
با فروش مواد مخدر؟
چاره دیگری نداشتم. بعد از طلاق، تنها زندگی می کردم.
خانواده ات هم اهل خلاف هستند؟
نه، تنها خلافکار آنان من هستم.
از خلاف هایت اطلاع دارند؟
دیگر برایم مهم نیست! آنان هیچ وقت مرا دوست نداشتند، من هم دیگر ارتباطی با خانواده ام ندارم.
چرا؟
خانواده ام مرا تنها گذاشتند و وقتی خودم جایی را اجاره کردم تا با دخترم زندگی کنم، هیچ یک از اعضا خانواده ام مانع نشدند. انگار خانواده ام خوشحال بودند که از شرّ من خلاص می شوند. از خانواده ام متنفر هستم و بود و نبودشان برایم فرقی نمی کند. البته خودم هم بی تقصیر نیستم.
اولین بار در چند سالگی به زندان رفتی؟
اولین بار کمی بعد از طلاق و جداشدن از خانواده ام بود که راهی زندان شدم. به همراه یکی از دوستانم، پسری را که مزاحممان بود، کتک زدیم، حالش را گرفتیم و به دلیل همان حال گرفتن، ۴ ماه رفتم زندان و آب خنک خوردم! دوستم از خودم کوچکتر و خیلی ترسو بود؛ به همین علت من همه تقصیرها را گردن گرفتم. البته آن پسر ادعا کرده بود ما قصد سرقت ماشینش را داشتیم!
بقیه سوابقت برای چه بود؟
رابطه، مواد، اعتیاد، شرارت…
این بار برای چه آمدی؟
برای فروش ۵ گرم شیشه.
چه شد که خودت هم معتاد شدی؟
با یک نامرد در خیابان آشنا شدم. گفتم شوهرم مرده است و تنها زندگی می کنم! او هم مرا به خانه اش برد و گفت اگر بسته های موادمخدر را به مشتری هایش برسانم پول خوبی به من خواهد داد.
چرا با آن که از همسرت به دلیل اعتیاد جدا شده بودی، به سراغ موادمخدر و فروش آنها رفتی؟ !
اول اینکه معتاد شدنم یک اشتباه بزرگ بود و بعد اینکه کاری بلد نبودم. برای خرج زندگی خودم و دخترم، مجبور به مواد فروشی شدم. گاهی سرم خیلی درد می کرد. همان نامرد گفت تو هم بیا از این شیشه بکش، از هر قرصی بهتر است! از همان اولین بار که شیشه مصرف کردم، احساس خوبی داشتم و به تدریج معتاد شدم.
دخترت الان کجاست؟
پیش دوستم رویا و منتظر روزی هستم که آزاد شوم و به دیدن او بروم.
ارسال نظر