کاسبی پررونق سلبریتی ها از شهرتشان!
چیزی که این روزها بارها مورد بحث قرار گرفته ماجرای فروش بلیتهای کنسرتهای دو بازیگر مطرح است که خبرساز شدهاند.
اولین نما، شبی تابستانی است در یکی از هتلهای مجلل شمال تهران، اکران افتتاحیه یک فیلم پرستاره. چهار، پنج دختر نوجوان به سختی و اشکریزان خود را از جمعیت حلقه زده دور فرش قرمز و محل عکاسی بازیگرها بیرون میکشند.
یکی از دخترها خودش را به آغوش زنی که باید مادرش باشد، میاندازد و با گریه میگوید: «حتی نتونستم ببینمش! دوست داشتم باهاش عکس بگیرم و ... »
رضا گلزار را میگوید. مراسم هم مراسم فرش قرمز فیلم«ما همه با هم هستیم » است. آن روز برای افتتاحیه با حضور گلزار جمعیت فراوانی خودشان را به هتل رسانده بودند تا عکسی یا ویدئویی نصیبشان شود.
نمای دوم در برج میلاد رخ داده. زمانی که عقربه های ساعت از ۱۱:۳۰دقیقه شب گذشتهاند. جشن خانه سینما به پایان رسیده و سالن کم کم خالی از جمعیت میشود. مادر جوانی روی سکوهای جلوی مرکز همایشهای برج میلاد نشسته و منتظر است. میپرسد:«جایزه بهترین بازیگر را چه کسی برد؟»
پاسخ میشنود: «نوید محمدزاده.»
خوشحال میشود و میگوید:«باز خدا رو شکر. این همه راه دخترم اومد، این همه هزینه کردیم و منتظر نشستم اقلا بازیگر مورد علاقه دخترم جایزه برد!»
سومین نما عصر یک روز بهاری، ورودی مرکز همایشهای برج میلاد است. مسوولین ورودی سالن که قرار است ورود و خروج مهمانان به مراسم را با بلیتها و کارت دعوتهایشان تطبیق بدهند، با یک دختر و پسر جوان دعوایشان شده. کم مانده دخترک و پسرک بزنند زیر گریه. از اپلیکیشنی اینترنتی، کارت دعوت این جشن سینمایی را به قیمت گزافخریدهاند اما مسوولین حراست میگویند کارتهایشان هولوگرام ندارد و نمیتوانند وارد سالن شوند.
در نمای چهارم ساعت از دوازده شب هم گذشته.
یکی از جشنهای سینمایی در تالار وزارت کشور تازه به پایان رسیده. جمعیت زیادی ساعتها پشت در مانده اند تا گلزار و مدیری و چند سلبریتی دیگر را ببینند و بساط سلفی را جور کنند.
آنها بیشک اگر میشد حاضر به پرداخت هزینهای گزاف برای رفتن داخل تالار و دیدن ستارههایمورد علاقهشان بودند.
اینها هم روایت هایی واقعی بودند. نه اینکه بد یا پوچ باشد که اتفاقا ستارهسازی بخش مهمی از کارکرد رسانهها در همه دنیاست. این علاقه به ستارهها اما گاهی باعث رواج ارزشوارههایی در منطق هنری میشود و اعتماد به نفس کاذبی را به بخشی از این ستارهها میبخشد که جماعت متخصص را غرق انتقاد از ترویج پوچگرایی جامعه میکند.
بیایید مصادیقش را مروری کنیم. همان فرش قرمز «ما همه با هم هستیم» و هیجان عکس سلفی با گلزار را دیدید که چطور جمعیت را به آن سالن کشاند؟ نهایت اما فروش فیلمی که گلزار را فقط در به همین منظور و برای افزایش فروش به فیلم اضافه کرده بود، یک شکست اقتصادی بزرگ بود.
یا همین گلزار تقریبا بخش مهمی از صنعت نجومی برگزاری کنسرت در کشور است. سالن همه کنسرتهایش پر میشود اما آیا هیچکدام از ما یکی از آهنگهایش را بلدیم؟ زمزمه میکنیم؟ نه! او اما مشتریهای پر و پا قرصش را دارد. آنها که برای اسم گلزار پول میدهند.
یا همین مهران مدیری که انصافا ته صدای بدی هم ندارد. او همهساله در کنار اجرا، بازیگری و برنامههای دیگرش، چندین کنسرت هم دارد. همه هم پر هستند از جمعیت. اخیرا آماری از قیمت بلیتهای کنسرتش در کانادا و آمریکا منتشر شده بود که بالاتر از قیمت خوانندگان سرشناس آن ور آبی چون فائقه آتشین و ابراهیم حامدی است.
حالا مدام هم همه اهالی موسیقی با بغض بگویند این چه وضع خواندن آهنگهای نوستالژیکی چون «باز امشب در اوج آسمانم» است؟ او و مدیران برنامههایش فقط صدای جیرینگ جیرینگ پولهایی که از این برند روی هم میآید را میشنوند، اصلا چرا باید به چیز دیگری فکر کنند؟
تازه مگر فقط همین دو نفر هستند؟ بروید به معروفترین انتشاراتیهای کشور. سری بزنید و لیست کتابهای پر فروش منتشر شده را ببینید. آنوقت میبینید این جنون شهرت و تب فروش چطور دوستان سلبریتی را شاعر وداستاننویس کرده و کف فروششان هم این قدر هست تا جای آثار فاخر را بگیرند.
در این چرخه همه فقط به سود و زیانش فکر میکنند و کارشان هم منطق اقتصادی دارد اما در عمل این تب ستارهسازی دارد فرهنگ عامه و هنر اصیل را رو به زوال میبرد. که راستش این بخشش خیلی برای کسی مهم نیست چون هنر اصیل غیر از بی پولی و بدبختی هیچ ندارد.
اگر طالب هنر اصیل هم باشید باید بگذارید ورژن لاکچریاش را گالریدارها در یک حراجی با قیمتهای میلیاردی عرضه کنند که باز هم سهم خود آن صاحبان اثر فاخر در سود حاصل چیزی نزدیک به هیچ است!
ارسال نظر