نقطه اشتراک بازیهای سیامک انصاری؛ بیگانهای در جمع
این که برخی از بازیگران در تلویزیون موفق میشوند یا در سینما در موارد اندکی به شانس بستگی دارد و سپس بخش اعظم چنین دستاوردی به خود بازیگر و شیوهی بازیگریاش باز میگردد و البته به شخصیت بازیگر نیز ربط مستقیمی دارد. برخی معتقدند که برخی از بازیگران مناسبت بیشتری با پردهی کوچک تلویزیون دارند تا پردهی بزرگ سینما اما یادمان باشد که فاصلهی نوری میان تلویزیون و فرهنگ تلویزیونی با سینما و فرهنگی که با خودش میآورد؛ هر روز کوتاه و کوتاهتر میشود. یکی از بازیگرانی که بیش از سینما در تلویزیون و نظام نمایش خانگی فرصت دیده شدن پیدا کرده تا سینما؛ سیامک انصاری است که در دو سه سال اخیر به شتاب فعالیتهایش افزوده و سینما را نیز نشانه رفته است.
شخصیتهایی که انصاری در تلویزیون با آن شناخته میشود «بیگانهای در میان جمع» است که مهران مدیری تقریباً بعد از مجموعهی شبهای برره (۱۳۸۴) آن را برای او خلق کرد که تقریباً و تا زمانی که همچنان این شخصیت توانست از چنگ تکرار بگریزد، نمود موفقی داشت. او در شبهای برره در نقش کیانوش استقرارزاده اصالتاً اهل برره نبود و طبعاً به زبان آنها حرف نمیزد. کیانوش با بازی انصاری اصولاً آدمی منطقی بود که نمیتوانست کژتابیهای ذهنی و زبانی مردم برره را تاب بیاورد و برای همین عصبی میشد. بررهاییها اصولاً بر اساس همان نظام فکری معکوسی که داشتند، به بدیهایی اعتقاد داشتند که کیانوش نه تنها آنها را درک نمیکرد بلکه سعی داشت در برابرشان بایستد اما بالاخره در برابر زور تسلیم میشد. این درواقع نوع شکلگیری شخصیت است که بعدها انصاری در دیگر مجموعههای تلویزیونی مدیری کموبیش به کار گرفت.
شبهای برره بعدها و در مجموعههایی مانند در حاشیه ۱ و ۲ (۱۳۹۳-۹۴) انصاری در نقش هومن صحرایی ظاهر شد؛ شخصیتی که شباهتهایی با شخصیت کیانوش داشت. هومن صحرایی آدمی بود که به یک سری اصول اعتقاد داشت اما مهمترین پرسش این بود که اکنون و با تیم زهتاب (رضویان) و سهراب کاسف (مدیری) چه میکند و چرا با آنها ادامه میدهد. نوع ادای کلمات از سوی انصاری که با تسلط همراه است به اضافهی جدیتی که به شخصیتهایی مانند کیانوش یا هومن صحرایی یا کامران مظفر زرگنده در باغ مظفر (۱۳۸۵) میدهد؛ تنشهای طنزآمیزی ایجاد میکند که بیش از هر چیز به مذاق مخاطبان خوش میآید. از جمله چنین اجرایی میتوانیم به دیالوگهای قل مراد و کامران در صحنهای توجه کنیم که قل مراد ناگهان به سبک آلون دلون و آمیتاب بچن سخن میگوید و ششدانگ صورت کامران غرق در شگفتی و حیرت است. شاید به یادماندنیترین نقشی که سیامک انصاری در همین چهارچوب بازی کرده؛ نقش نیما زند کریمی در مجموعهی قهوه تلخ (۱۳۸۹) باشد که وقتی به گذشته میرود به هیأت مستشار و سپس همسر نازخاتون (سحر جعفری جوزانی) در میآید. این بار بازیاش تفاوتهایی اساسی با شخصیت همیشگی او در نقشهایی اینچنینی دارد. هرچند این بار هم در مواجهه با جهانگیر شاه و درباریان، دائماً از ندانمکاریهایشان به ستوه میآید و همان کیانوش آشنا میشود اما در سکانسهایی که مستشار از آن قالب همیشگی بیرون میآید؛ دچار اعتیاد میشود، لحن لاتی پیدا میکند و سعی میکند مانند دیگران بشود؛ جلوههای دیگری از بازیهای انصاری را شاهد هستیم که به هرچه صمیمانهتر شدن نقش یاری رسانده است.
شاید تا این لحظه، نقشآفرینی موفق سیامک انصاری، حضورش در ساعت پنج عصر (۱۳۹۵) ساختهی مهران مدیری باشد. فیلم، قصهی زندگی یک روز مهرداد پرهام وکیل دادگستری را به ما نشان میدهد که داد خودش را از اطرافیانش نمیتواند بگیرد و از زمین و آسمان برایش میبارد. پرهام با بازی سیامک انصاری شخصیتی است که نه اهل خشونت است و نه میتواند در برابر دیگران نه بگوید و حاضر است هر نوع خدمتی به آدمها بدهد.
قهوه تلخ از همان ابتدا که صدای نامزدش (آزاده صمدی) را میشنویم که از او میخواهد موبایل را بدهد به همسایه تا ببیند کسی در خانه هست یا نه؛ با شخصیتی روبرو هستیم که مانند همیشه بیگانهای در جمع است. پرهام با بازی انصاری آدمی است اهل انعطاف، حاضر است پول شارژ تمام همسایهها را بدهد، به پیرزنی کمک کند تا تمام کارهای مربوط به کفنودفن شوهرش را انجام بدهد و نهار آنها را هم حساب کند. پرهام اما گیر دیوانهای میافتد که او را با خواستگار خواهرش اشتباه گرفته و سرانجام در سکانس بازجویی پی میبرد که دشمن در خانهی او کمین کرده است. نگاه کنیم به بازی انصاری وقتی بازجو از او میخواهد آدرس و شماره تلفن بالزاک و هگل را برایش بنویسد. ترکیب مظلومیت و بلاهت شخصیت پرهام را انصاری با جزییات به تصویر کشیده است. نگاه کنیم به بازی او وقتی پرستاری (نگین معتضدی) با مهربانی کامل با او برخورد میکند و باعث میشود پرهام لحظهای احساس محبت بکند یا در سکانس مترو که دستفروشی میخواهد انواع اجناس بنجل را به او بیندازد و دست آخر پنج تومان گرفته و او را مشتومال بدهد. انصاری در این فیلم، هم شخصیت بازیهای قبلی را ارائه میدهد که همان ناهمخوانیاش با دنیای اطراف باشد و هم این بار مظلومیتی آغشته به حس ترحم برانگیزی را چاشنی بازیاش کرده که نقش پرهام را باورپذیر ساخته است.
انصاری در نقش کوتاهش در بیپولی (۱۳۸۶) ساختهی حمید نعمتالله یکی از جذابترین اجراهای خودش را به نمایش میگذارد که حیف است بدون اشاره به آن، یادداشت حاضر را به پایان برسانیم. او در نقش بهروز همراه با دوست ناشنوایش شاهرخ (بابک حمیدیان) آمده تا منصور (امیر جعفری) «جز جگر زده» را ببیند که با ایرج (بهرام رادان) و احمد رنجه (نادر فلاح) روبرو میشود. درواقع تمام این سکانس و همچنین سکانس گل یا پوچ که گاوبندی است، همراه با آن تک نمایی که بهروز از بالای ساختمان به دیگران میگوید بدبختی زندگی دیگران تماشا ندارد؛ در تسخیر بازی سیامک انصاری است. بهروز با بازی او آنچنان اعتماد به نفسی دارد که جای هیچ اما و اگری برای ما به عنوان تماشاگران فیلم باقی نمیگذارد که او تافتهی جدابافتهی این جمع پریشان است اما هر چه با شخصیت بهروز پیش میرویم؛ متوجه میشویم که او هم جزو همین قماش است و تنها فرقش آن است که میتواند ناتوانی خودش و دیگران را تئوریزه کند؛ او اینجا هم بیگانهای در میان جمعی پریشان است. بازی انصاری در نقش بهروز لحظهی ناب و درخشانی دارد که جملهاش همچنان و بعد از سالها، هنوز در گوش ما طنینانداز است: «ولم کنید با این مفهوم انتزاعی رفاقت!»
ارسال نظر