علت پایان ضعیف سریال بازی تاج و تخت چه بود؟
اگر فصل پایانی را هنوز تماشا نکرده اید، در این یادداشت خطر افشاء داستان وجود دارد.
«هیچچیزی در دنیا قدرتمندتر از یک داستان جذاب نیست». اگر آخرین قسمت از سریال بازی تاج و تخت را دیده باشید حتماً این جمله که تیریون لنیستر در این قسمت بهزبان آورد را بهخاطر دارید. او که با این جمله نقش مهمی در انتخاب پادشاه بعدی هفت اقلیم ایفا کرد، دقیقاً همان چیزی را گفت که سازندگان این سریال آن را دستکم گرفتند.
تیریون لنسیتر در تکمیل جملهاش ادامه میدهد که هیچچیزی جلودار یک داستان خوب نیست و هیچ دشمنی نمیتوان چنین داستانی را شکست دهد. اما سریال بازی تاج و تخت که در ۴ فصل اول به لطف همین داستان خوب به پادشاه بیچون و چرای سریالهای تلویزیونی چند دهه اخیر تبدیل شده بود در فصلهای پایانی داستان این سریال به بیراهه رفت و کار بهجایی رسید که هواداران آرزو کنندای کاش هشتمین فصل از این سریال بهگونهای دیگر ساخته میشد.
به هر روی، قطار سریال بازی تاج و تخت پس از عبور از ۷۲ ایستگاه به آخرین مقصد خود رسید و تکلیف شخصیتهایی که با آنها در طول سریال خون دل خوردیم روشن شد. در این بین کاملاً مشخص است که بازی تاج و تخت بهعنوان سریالی با میلیونها مخاطب، هواداران و منتقدان زیادی نیز دارد و فصل هشتم این سریال نتوانست هواداران را راضی نگه دارد و یکی از باشکوهترین سریالهای تاریخ با قسمتهایی نه چندان دلچسب به پایان رسید تا داغ سریال بازی تاج و تخت حسابی روی دلمان بماند.
به همین دلیل پایان این سریال را به فال نیک گرفتیم تا حسابی عقدهگشایی کنیم و به نکتههایی اشاره داشته باشید که میتوانست پایان شیرینتری را در سریال بازی تاج و تخت برایمان رقم بزند.
توضیح مهم: در ادامه به قسمتهای زیادی از داستان تمامی فصلهای سریال بازی تاج و تخت اشاره میکنیم و اگر این سریال را تا آخرین قسمت ندیدهاید، پیشنهاد میکنیم ادامه این مطلب را مطالعه نکنید!
کاسه و کوزهها سر هشتمین فصل بازی تاج و تخت شکست
کمتر هواداری را سراغ داریم که دل خوشی از هشتمین فصل سریال بازی تاج و تخت داشته باشد، اما قضیه به همین سادگی نیست و نمیتوان تمام کاسه و کوزهها را سر این فصل شکست چرا که خط سیر داستانی این سریال پس از فصل چهارم به بیراهه رفت و در طول این چند فصل آخر، اتفاقهای عجیب و غریبی را دیدیم که میتوانست روایت بهتری داشته باشد.
دلیل این امر هم کاملاً روشن است چرا که قسمت زیادی از سریال تا فصل چهارم از کتاب اقتباس شده بود و ذهن خلاق جورج آر. آر. مارتین پشت آن بود، اما دیوید بنیاف و دی. بی. وایس داستان فصلهای دیگر را جداگانه به پیش بردند و با ملغمهای از روایتهای مختلف طرف شدیم که بدون شک میتوانست روایت بهتری داشته باشد.
در این بین اگر بخواهیم مهمترین دلیل شکست سریال بازیهای تاج و تخت را شناسایی کنیم بدون شک این دلیل چیزی به غیر از زمان کم و بودجه محدود فصلهای آخر این سریال نیست. بهعبارت دیگر امکان نداشت که روایت ساکنین دو قاره و هفت خاندان دنیای این سریال در هشت فصل جمعبندی شود. بنیاف و دی. بی. وایس در آخرین قسمت این سریال که ۸۰ دقیقه بیشتر نبود، داستانهای ناتمام زیادی را باید به پایان میرساندند و شتابزدگی در بسیاری از قسمتهای چند فصل آخر سریال بازی تاج و تخت به چشم میخورد.
به لحاظ اصول روایت داستان فصل هفتم این سریال باید دستکم ۱۰ قسمت ساخته میشد، اما به هفت قسمت خلاصه گردید، فصل هشتم هم بهعنوان مهمترین فصل این سریال باید حداقل در ۱۰ قسمت ساخته میشد تا سازندگان فرصت مناسب برای تکمیل داستان شخصیتهای مختلف را پیدا میکردند. در فصل هشتم سازندگان بهتر بود مشکل مهمی که شاهشب و لشکر زامبیهایش، دنیای وستروس را تهدید میکرد را حل و فصل میکردند و سلانهسلانه رویارویی دنریس و سرسی را زمینهسازی میکردند.
در این بین اگر اهل کتاب باشید و داستان بازی تاج و تخت را از روی کتابهای این مجموعه دنبال کرده باشید حتماً در جریان هستید که جورج. آر. آر. مارتین شخصیتی خطرناک و بیرحم با نام یورون گریجوی را آماده میکند تا احتمالاً به یکی از کاراکترهای منفی پایان داستان تبدیل شود. اما یورون گریجویی که ما در سریال میبینیم حرف زیادی برای گفتن نداشت و عملاً زیر سایه سرسی قرار گرفته بود.
با این حساب جا داشت که بازی تاج و تخت فصل نهمی هم داشته باشد تا در این فصل پس از نابودی شاه شب، سازندگان فرصت کافی داشته باشند تا ارتشهای سرسی و دنریس بهمصاف یکدیگر بروند و دو ملکه دیوانه، حسابی برای هم شاخ و شانه بکشند.
دنریس تارگرین، شکننده زنجیرها یا ملکهای دیوانه قدرت
برای پاسخ به این پرسش نیز بهتر است به جای تکیه بر داستان نسبتاً آبکی دنریس در هشتمین فصل از این سریال۷ به کتابهای آن مراجعه کنیم. با توجه به کتابها احتمال اینکه دنریس در اواخر داستان به ملکهای دیوانه تبدیل شود بسیار است و بعید میدانیم در نهایت دنریس در کتابها نیز روی تخت پادشاهی بنشیند.
دلایل زیادی برای این ادعا داریم و یکی از مهمترین آنها را میتوانیم به تجربه جورج. آر. آر. مارتین از جنگ ویتنام ربط بدهیم، این نویسنده افسانهای در نبرد ویتنام حضور داشته و تجربه تلخ او از این نبرد باعث شده تا به فردی ضد جنگ تبدیل شود. در نتیجه در داستانهای وی نیز همیشه نبردها، عواقب سنگینی برای انسانها دارد و در کتابها شاهد زمینهچینی تبدیل دنریس تارگرین از شکننده زنجیرها به ملکهای دیوانه قدرت هستیم.
چنین رویدادی میتوانست جذاب باشد، اما سازندگان طبق معمول فرصت پرداخت تبدیل شخصیت دنریس به ملکه دیوانه را نداشتند و یک بار دیگر، شتابزدگی قسمتهای آخر سریال، جذابیت داستان آن را خدشهدار کرد.
درواقع در آخرین قسمت، دنریس در عرض چند لحظه از عرش به فرش رسید و جان اسنو با فرو کردن دشنه، جان مادر اژدها را گرفت تا دنریس رؤیای نشستن بر تخت پادشاهی را به گور ببرد. انصافاً باید گفت با توجه به شناختی که از جان اسنو داشتیم فکرش را نمیکردیم که جانِ مادر اژدها را بگیرد. جان اسنو توسط ادارک استارک بزرگ شده و همانگونه که میدانید ادارک برای گفتن حقیقت حاضر شد سرش را نیز بدهد. به این ترتیب جان اسنویی که ۸ فصل شاهد وفاداری او بودیم در آخرین قسمت به خیانتکاری تبدیل شد که جان ملکهاش را میگیرد.
در اینکه صحبتهای تیریون لنیستر روی تصمیم جان اسنو تأثیر گذاشته بود هیچ شکی نیست، از طرف دیگر دنریس نیز از ابتدای سریال بهعنوان شکنندهزنجیرها معروف شد، اما او زنجیرهای بردههایی را میشکست که بعداً این بردهها دوباره در خدمت او در میآمدند. بهعبارت دیگر دنریس از اول این سریال تاکنون با آزادی مظلومین، به دنبال جمعآوری لشکر برای سپاه خودش بود. با این حساب بهتر بود سازندگان به جای انتخاب جان اسنو برای کشتن دنریس، جورا را انتخاب میکردند. جورا مورمونت عشق بیپایانی به دنریس داشت، اما تنها کسی بود که از ابتدا راه در کنار دنریس قرار گرفت و هیچ کسی به اندازه جورا نسبت به تغییر رفتار دنریس آگاه نبود. با این حساب اگر جورا در قسمت پنجم از هشتمین فصل بازی تاج و تخت کشته نمیشد، در آخرین قسمت با توجه به نسلکشی که دنریس در قدمگاه پادشاه انجام داد و اثبات دیوانگی و خودشیفتگی بیش از حد مادر اژدها، به جای جان اسنو، جورا مورمونت دشنه را در قلب دنریس فرو میکرد.
عشق جان اسنو و دنریس واقعی بهنظر نمیرسید
سازندگان بازی تاج و تخت قصد داشتند پایان غم انگیزی برای دنریس رقم بزنند و او را به دست معشوقهاش به قتل برسانند، اما عشق میان جان اسنو و دنریس تارگرین آنگونه که باید و شاید باور پذیر نبود و به مخاطب منتقل نشد. اگر خاطر شما باشد جان اسنو عشق سوزانی به ایگریت داشت و بهرغم اینکه عشق و عاشقی این دو مدت زمان زیادی به طول نیانجامید، اما عشق باورپذیری داشتند و حرارت محبت این دو عاشق به مخاطب منتقل میشد.
در این بین جان اسنو بیشتر به دلایل استراتژیک و قدرت سپاه دنریس تارگرین به نزد او رفت تا با کمک ارتش وی و اژدهایانش، شاهشب را شکست دهد. در طول این ماجرا جان و دنریس رابطهای عاشقانه را برقرار کردند، اما در بسیاری از گفتگوهای میان جان و دنریس کاملاً مشخص بود که جان از ته قلب باوری به گفتههای دنریس ندارد.
اگر سازندگان سریال عشق میان جان و دنریس را باورپذیر جلوه میدادند و هوداران واقعاً باور میکردند که جان از صمیم قلب عاشق دنریس است، دنبالهروی بیاختیار جان اسنو از دنریس توجیه پیدا میکرد، اما در عوض شاهد اطاعت کورکورانه جان اسنو از دنریس بودیم که سازندگان قصد داشتند این اطاعات کورکورانه را به حساب وفاداری و عشق جان اسنو به دنریس بگذارند. اما در عمل چنین احساسی به مخاطب منتقل نشد.
پرشهای زمانی شتابزده و ناموفق
تجربه نشان داده است سازندگان سریال بازی تاج و تخت اصلاً توجهی به پرشهای زمانی سریال ندارند، دلیل این امر نیز طبق معمول به شتابزدگی سریال باز میگردد. شتابزدگی دست از سر ششمین قسمت از آخرین فصل سریال بازی تاج و تخت بر نمیدارد و پس از اینکه قتل دنریس توسط جان اسنو، داستان به ناگاه به چند هفته بعد ارجاع میشود و شاهد هستیم که تیریون لنیستر با ریشهای بلند و لباسی کثیف که حکایت از هفتهها بازداشت او دارد بوسیله کرم خاکستری به سمت بزرگان وستروس هدایت میشود.
اینجاست که تازه مخاطب متوجه میشود تیریون و جان اسنو چندین هفته در زندان بودهاند و جنازه دنریس نیز احتمالاً توسط دروگون، به والریا منتقل شده است. اما با توجه به نفرتی که کرم و خاکستری و لشکر او در دل داشتند واقعاً بعید به نظر میرسد که به همین راحتی از قاتل ملکهشان چشمپوشی کنند و او را به قتل نرسانند.
به هر ترتیب تیریون لنیستر خائن توسط کرم خاکستری در پیش روی بزرگان وستروس قرار میگیرد تا سرنوشت او را مشخص کنند. بیشتر این بزرگان را میشناسیم، اما باز هم شتابزدگی سریال بهاندازهای است که فرصتی پیدا نمیکنیم تا با شاهزاده جدید دورن آشنا شویم. هیچ توضیحی در خصوص اینکه این افراد چگونه دور هم جمع شدهاند و به این نتیجه رسیدهاند که تصمیمی برای سرنوشت وستروس بگیرند در سریال داده نمیشود. از طرف دیگر سانسا به لشکری از شمالیها اشاره میکند که آماده نبرد با سپاه کرم خاکستری هستند. چنین لشکری نیز به لحاظ آماری بعید بهنظر میرسد توان مقابله با سپاه دوتراکیها و کرم خاکستری را داشته باشد، با این حساب مشخص نشد چرا کرم خاکستری به تصمیم بزرگان وستروس گردن مینهد.
در نهایت نیز تیریون لنیستر که هنوز دستبند به دست دارد پیشنهاد میدهد تا برن از خاندان استارک بهعنوان پادشاه جدید وستروس انتخاب شود و در کمال تعجب بزرگان وستروس نیز یکی پس از دیگری پادشاهی برن را تأیید میکنند. در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا برن که در اواخر سریال به کلاغ سهچشم تبدیل شده بود گزینه مناسبی برای پادشاهی هفت اقلیم است؟
در ابتدای این مطلب جملهای از تیریون برای شما نقل کردیم و گفتیم که «هیچچیزی در دنیا قدرتمندتر از یک داستان جذاب نیست». اما واقعاً برن چه داستان جذابی داشت که در نهایت پس از این همه کشت و کشتار به مقام پادشاهی رسید! برن در چند قسمت اخیر عملاً به مجسمهای تبدیل شده بود که هیچ حرف جذابی برای گفتن نداشت. پیشنهاد تیریون لنیستر برای پادشاهی برن به اندازهای غیر معقول بهنظر میرسید که در ابتدا فکر کردیم تیریون طبقمعمول هوس شوخطبعی به سرش زده تا با برزگان وستروس مزاح کند. جالب است بدانید ایزاک همپستد رایت، بازیگر نقش برن زمانی که فیلمنامه قسمتی که بزرگان وستروس او را به پادشاهی انتخاب میکنند را خوانده بود واقعاً باورش نمیشد که نویسندهها میخواهند او را پادشاه کنند. او فکر میکرد نویسندهها برای شوخی، نسخهای از یک فیلمنامه بامزه را برای تمامی هنرپیشهها فرستادهاند و در این نسخه تمام هنرپیشهها به عنوان پادشاه انتخاب شدهاند!
از طرف دیگر داستان جان اسنو یا همان اگان تارگرین را داریم که پشتوانهای با داستانی بسیار غنی دارد و به لحاظ شخصیتی نیز حاکمی قابل اعتماد برای هفت اقلیم بهحساب میآید. اما جان اسنوی بیچاره نه تنها با کشتن دنریس، پادشاهی را از دست میدهد، بلکه دوباره به ایستگاه اول سریال بازگردانده میشود و برای نگهبانی تا آخر عمر به سمت دیوار میرود. انصافاً باید اعتراف کرد با توجه به شناختی که از جان اسنو داریم بهخوبی میدانیم که او با نگهبانی دیوار و زندگی در کنار وحشیها مشکلی ندارد، اما اگر خاطرتان باشد در طول سریال، شخصیتهای زیادی او را برازنده مقام پادشاهی میدانستند.
حتی اگر جان اسنو را نیز از فهرست نامزدهای پادشاهی هفت اقلیمی که اکنون شش اقلیم شده کنار بگذاریم باز هم نامزدهای شایستهتری برای پادشاهی وجود داشتند که هیچ توجه به آنها نشد و در عرض ۵ دقیقه با شتابزدگی تمام شاهد انتخاب پادشاه تختی بودیم که خون افراد بیگناه زیادی برای آن ریخته شد.
ناسازگاریهای بصری و مفهومی
در این بازی تاج و تخت پرچمدار جذابیتها بصری در میان سریالها است هیچ شکی نداریم، طرفداران ممکن است به تاریکی بیش از حد نبرد قسمت سوم از هشتمین فصل اشاره کنند، اما این مورد بیشتر یک نکته فنی بود و کارگردان میخواست با تیرهنشان دادن این قسمت اثربخشی بیشتری را از نبرد با شاهشب در ذهن مخاطب تداعی کند.
از طرف دیگر در همین قسمت صحنهای از نبرد میان اژدهایان را در زیر نور مهتاب شاهد بودیم که اشارهای به رقص اژدهایان داشت. مخاطبینی که کتابهای بازی تاج و تخت را خوانده اند با رقص اژدهایان آشنایی بیشتری دارند و بدون شک چنین صحنهای بازخورد جذابی در ذهن این مخاطبها داشت. قسمتی که دنریس به جلو راه میرود و بالهای اژدها به گونهای از پشت او باز میشود که احساس کنیم بالهای دنریس در حال باز شدن است نیز نه تنها به لحاظ بصری جذاب بود، بلکه از خاطر مفهومی نیز از بالگرفتن دنریس با فتح قلمرو پادشاه حکایت داشت.
آخرین قسمت بازی تاج و تخت نیز به لحاظ بصری حرفهای زیادی برای گفتن داشت و برای نمونه میتوان به صحنهای که دروگون از میان برفها بیرون میآید اشاره کرد، در این صحنه دروگون به گونهای با جان اسنو تعامل برقرار میکند که انگار خبر از آینده شوم دنریس دارد، اما باز هم جلوی سرنوشت را نمیگیرد و اجازه میدهد جان اسنو به ملاقات دنریس برود و کار ملکه اژدها را یکسره کند. اما همین اژدها پس از کشتهشدن دنریس به بالای جنازه او میآید و به رغم اینکه دشنه جان اسنو در قلب دنریس را مشاهده میکند باز هم ظاهراً متوجه نمیشود که دنریس را چه کسی کشته و قاتل اصلی را تخت پادشاهی میداند و خشمش را با آتشزدن این تخت به نمایش میگذارد.
نکته جالب دیگری که در قسمت آخر این سریال دیدیم به پیشنهاد سمول تارلی به ایجاد دموکراسی در وستروس باز میگردد، چنین پیشنهادی با منطق حاکم بر دنیای وستروس ناسازگار است چرا که این دنیا همیشه در قرون وسطا قرار دارد. دلیل اصلی عدم پیشرفت وستروس وجود اژدهایان است.
درواقع اژدها در وستروس نقش بمب اتم در دنیای واقعی را دارد و از آنجایی که هیچ چیزی یارای شکست اژدها را ندارد و دیدیم که دنریس یکه و تنها سوار بر دروگون تمام قدمگاه پادشاه و ردکیپ را به آتش کشید، در دنیای وستروس علم و ساخت تجهیزات پیشرفت زیادی نمیکند، چرا که عملاً این پیشرفت بیمعنا است و در این دنیا، به لحاظ قوای نظامی، اژدها حرف اول و آخر را میزند. با این حساب واقعاً پیشنهاد دموکراسی از جانب سمول تارلی به عنوان یکی از اهالی اهل کتاب و فرهیخته وستروس که به خوبی میداند مردم آن به اژدهایان اهمیت بیشتری نسبت به دموکراسی میدهند، پیشنهادی غیرمعقول بهنظر میرسد.
یارا گریجوی نیز یکی دیگر از شخصیتهایی بود که در آخرین قسمت از بازی تخت و تاج از کشتاری که دنریس به راه انداخته بود حمایت کرد. این کار با توجه به شخصیتی که از یارا گریجوی سراغ داشتیم کاملاً غیرمعمول به نظر میرسد و یکبار دیگر مشخص میشود که سازندگان این سریال نتوانستند شخصیتهای زیادی که در آن حضور داشت را قوام بدهند و یارا گریجوی خطداستانی و شخصیتی منسجمی نداشت.
در مجموع باید گفت سریال بازی تاج و تخت به رغم تمام ضعفهایی که در چند فصل آخر و بهخصوص فصل هشتم داشت، باز هم سریالی نبود که چشم بهروی آن ببندیم و دنبالش نکنیم، در نتیجه مطمئن هستیم شما هم مثل ما بازی تاج و تخت را تمام و کمال دیدهاید و نکتههای جالبی در خصوص این سریال ذهن شما شکل گرفته است. پیشنهاد میکنیم در قسمت نظرات ما و سایر خوانندهها را در جریان این نکتهها سودمند قرار دهید.
ارسال نظر