مردی با گوهر شبچراغ
هزاران شکر خداوند رحمان را برای همین یک نعمت که برای بشر فرستاد؛ که انگار همه نعمتها را فرستاد.
هفدهم ربیعالاول، سالروز میلاد مردی است که به حسن خلق و مهربانی با همسر و فرزند معروف بود و با اقوام و همسایگان و با هر انسان و حتی حیوانات و طبیعت؛ «رحمة للعالمین». شادباش و هزار شادباش و هزاران فرخندگی و خجستگی. و هزاران شکر خداوند رحمان را برای همین یک نعمت که برای بشر فرستاد؛ که انگار همه نعمتها را فرستاد.
روز اخلاق و مهرورزی است در تقویم. همان 17 ربیعالاول. و چه خوب روزی است. یک روز نیست یک فرهنگ است. درست است؟ مهربان و مهرورزیم به هم؟ به خود، به دیگران، به جانداران، به طبیعت؟ پیغمبرمان و الگویمان را شناختهایم به همه خوبیهایش؟ پیغمبر محبت و عطوفت را با جانودل درک کردهایم؛ آن رحمت عام خداوند را؟
اگرچه حالا جامعه هشیارتر است و به چارهجویی برخاسته اما آسیبهای اجتماعی گاه بیمحابا به مرزهای زندگی ما میتازند، به مرزهای امنیت روانی جامعه ما. دردها و دشواریهایی هستند؛ از اعتیاد و فرو کاستن شخصیت اجتماعی و معنوی قربانیان تا طلاق و رنج عاطفی آن و زخم دردناکی که بر تن جامعه میزند و بزهکاری و فرار از خانه. این مشکلات از کجا میآیند؟ کارشناسان میگویند اغلب معتادان و فراریها از خانه در کودکی و نوجوانی از کمبودهای عاطفی رنجبردهاند. مجرمان و بزهکاران هم همینطور. حرفهای دیگری هم هست؛ میگویند پیش از طلاق رسمی، میان زوجین طلاق عاطفی اتفاق میافتد. کسی باور میکند مشکلات عمده جامعه ما ناشی از کمبود محبت باشد؟ کسی قبول میکند؟
مشکلات از جایی آغاز میشود که پدر و مادر نتوانند جان و روان فرزند را آنچنان از محبت مالامال و سیراب کنند که دیگر آرامش و لذت را در نوازش دست غریبهای، دلنشینی زبان و نگاه بیگانهای یا نشئه فلان مخدر نجوید. از جایی که زن و شوهر یادشان میرود که مایه تسکین هم باشند و با زبان و رفتار، دوستدار و قدردان یکدیگر. از جایی که در خانه شکمها سیر میشود و جانها و درونها گرسنه میماند! آمارهای تلخ ازآنجا صعود میکنند که مهرورزی افول میکند. حالا ماییم و قضاوت درباره خودمان؛ چقدر در بروز آسیبهای اجتماعی امروز و فردا نقش داریم و چقدر با سلاح محبت به جنگ تلخکامیها میرویم و چقدر با نوشداروی لبخند به جنگ عصبیتها میرویم و چقدر با سپر محبت جلوی نیزه بیرحم آسیبها را میگیریم.
همیشه هستند؛ کمبودها و محرومیتها و نابسامانیها همیشه بودهاند. گاه زیاد و گاه کم شدهاند اما هیچوقت نشده که نباشند. باید کاری کرد و داستان بیداری جامعه از همینجا شروع میشود؛ داستان زندهبودن یک ملت از همینجا آغاز میشود. و این داستان زیباییها دارد؛ خوب و خوش و بیخاصیت و راحت نیست؛ دشوار است و مرد راه میخواهد و دلهای توانا و جانهای نیرومند و شکوه پایمردی و افتخار توانمندی. نباید بیاعتنا بود و باید کاری کرد و اینجاست که معلوم میشود یک ملت زنده است. مردم هیچگاه نمیمیرند؛ همیشه زندهاند؛ هر مشکلی را چارهای میجویند و هر دردی را درمانی. کسی کمک میخواهد؛ بسمالله. کسانی مشکلی دارند؛ بسمالله. این اخلاق ما و آیین ماست؛ آیین پیروان آن پیامآور مهربان؛ مردی با گوهر شبچراغ اخلاق و مهرورزی.
انتهای پیام/
ارسال نظر