کارگردان «مغزهای کوچک زنگ زده» را بهتر بشناسید+عکس
در ادامه این گزارش با کارنامه هومن سیدی کارگردان موفق و جوان سینما بیشتر آشنا میشوید.
هومن سیدی کار خود را بهعنوان بازیگر در سینمای ایران آغاز کرد و با «یک تکه نان» کمال تبریزی برای اولین بار بر پرده سینما ظاهر شد. بعد از پنج، شش سال بازیگری وارد عرصه فیلمسازی شد و اولین فیلمش را ساخت. امروز هرچند ذهنش بیشتر معطوف به کارگردانی است اما گهگاه بازی هم میکند و حتی توانسته شمایل خاص خود را در بازیگری بسازد. هومن سیدی فیلم به فیلم بهتر شده و از کارگردان خام جوانی که مرعوب فرمهای کارتپستالی میشود، امروز بدل به یکی از استعدادهای نسل جدید فیلمسازی گشته است.
«آفریقا»
اولین فیلم هومن سیدی که با پروانه نمایش ویدئویی ساخته شد. فیلمی خوشساخت که کسی انتظار میزانسنهای خاص و باسلیقگیاش را نداشت و به همین سبب خیلی بیشتر ازآنچه باید مورد تعریف و تمجید قرار گرفت. «آفریقا» با همان الگویی ساخته شد که بعدتر در فیلمهای دیگر سیدی هم تکرار میشود: طراحی میزانسنها و لحظات و منشهای سینماییای که محصول هالیوود و سینمای روز آمریکاست. سیدی با الگوبرداری از منش غربی فیلمسازی «آفریقا» را که درباره دزدی و اخاذی چند جوان است، ساخت و این شروعی شد بر سیر فیلمسازیاش.
«سیزده»
«سیزده» نشان داد که پیشبینیها در مورد مدل فیلمسازی سیدی غلط نبود و او مسخ در فیلمسازی آمریکایی است. انتخاب اکباتان بهعنوان لوکیشن اصلی داستان که شبیهسازی فیلمهای شهرکی آمریکایی بود، بزرگترین نشان این شیفتگی سیدی بود. «سیزده» موضوع جالبی را در ابتدا میپروراند. علاقه جالبتوجه یک پسر نوجوان به زن همسایهشان دستمایه اولیه فیلم بود اما هرچه به انتهای فیلم نزدیک میشدیم، «سیزده» بیشتر به یک ملودرام معمولی ایرانی نزدیک میشد که همه تقصیرهای رشد غیرطبیعی نوجوانان را به گردن کمتوجهی والدین و اختلافات و دعواهای آنان میاندازد. نکته جالبتوجه «سیزده» اما سه جوان آشوبگری بود که در اکباتان ولگردی میکردند و پسر نوجوان با آنان در مقاطعی از فیلم همراه بود.
«اعترافات ذهن خطرناک من»
هرچند که پیشازاین، دو فیلم دیگر هومن سیدی در نزد منتقدان جایگاه خود را داشتهاند اما «اعترافات ذهن خطرناک من» آن فیلمیست که نام هومن سیدی را بر سر زبانها میاندازد. ضمن اینکه حالا با این فیلم او در میان آحاد مردم و تماشاگران فیلمبین هم مورد استقبال قرار میگیرد. دلیل اصلی اینکه «اعترافات ذهن خطرناک من» اینقدر محبوب میشود بیش از آنکه به خود فیلم مربوط باشد، به فقر فرهنگی و فنی سینمای ایران برمیگردد. «اعترافات» محبوب است چراکه برای تماشاگری که مدام در سینما با فیلمهای معمولی که بیشتر مناسب مدیوم تلویزیون بوده و در حد و اندازههای بصری پرده سینما نیست، سروکار داشته است، تازگی دارد و او را به یاد محصولات هالیوودی میاندازد. سینمای فقیر ایران حالا اثری را به خود دیده است که قاببندیهای آمریکایی دارد و رنگ و نورش شبیه به فیلمهای ایرانی معمولی نیست و ازلحاظ کیفیت ساخت، یک قدم جلوتر از باقی این سینما است. همین مسئله تماشاگران را نهتنها شگفتزده که مرعوب «اعترافات ذهن خطرناک من» میکند. هومن سیدی برای رسیدن به این کیفیت بصری دست به دامن سینمای آمریکا و الگوبرداری از روی دست فیلمسازان مهمی چون کریستوفر نولان و تارانتینو میشود و هر خوره فیلمی بهراحتی میتواند سینمای روز آمریکا و متدهای کیفی و بصریاش را در فیلم سیدی پیدا کند. مشکل اما اینجاست که صرف پلانهای خوشگل و کارتپستالی گرفتن، یک فیلم خوب ساخته نمیشود و کارگردان با فیلم بسیار ذوقزده برخورد میکند و مسخ فرم و تصاویر اکسپرسیونیستی خود میشود و روایت و داستان و فیلمنامه را فدای همین ظاهر کارتپستالی میکند. انتخاب یک موضوع نسبتاً جدید و پرداختن به ماده الاسدی و مردی که حافظه کوتاهمدت روزانهاش را از دست داده، به سیدی این امکان را میدهد که بیشتر و بیشتر از نماهای فانتزی موردعلاقهاش استفاده کند اما همانطور که گفته شد همه اینها باعث نمیشود یک فیلم بهراستی خوب از کار دربیاید. ذوقزدگی سیدی نسبت به فرم در «اعترافات» بیش از همه فیلمهای او به چشم میخورد. او هنوز کارگردانی خام و بیتجربه است که خودش هم مقهور تصاویر کارتپستالی شده و سینما را تنها در فرم و ظاهر مییابد.
«خشم و هیاهو»
در «خشم و هیاهو» سیدی پختهتر شده و دستش آمده که سینما در قابهای کارتپستالی هالیوودی خلاصه نمیشود و بار محتوایی نهتنها بعضاً مهمتر مینماید که رابطه تنگاتنگی با فرم دارد و این فرم است که باید بر اساس محتوا و روایت طراحی شود. اگر فرم فیلم خوشگل و شیک باشد اما راه خودش را برود و رابطه درهمتنیده خود با محتوا را به وجود نیاورد، فراتر از یک کارتپستال پیش نمیرود و اصلاً به سینما نمیرسد. «خشم و هیاهو» محصول هومن سیدیای است که حالا به داستانپردازی هم اهمیت میدهد و یک داستان نسبتاً واقعی و جنجالی را برای روایت خود انتخاب میکند: داستان قتل زنی به دست معشوقه همسرش که در واقعیت فوتبالیست بوده است و در فیلم به یک خواننده تغییر حالت داده. گریم و طراحی لباس بازیگران خصوصاً و اصلاً چگونگی پیش رفتن روایت اما مادام دارد مابهازای داستان عینی را بازتولید میکند و میخواهد ذهن تماشاگر تعمداً از داستان عینی فاصله نگیرد. سیر روایت در «خشم و هیاهو» بزرگترین پاشنه آشیل ماجراست و درست پیش نمیرود که البته خیلی هم دور از انتظار نیست. کماکان میبینیم که فرم سینمای روز آمریکا چطور کارگردان را تحت تأثیر خود نگه داشته و او سعی در ارائه تصویری هالیوودی دارد. سیدی سعی کرده تا با استفاده از یک روایت دوار فرم کلاسیک داستانگویی را درهم بشکند تا همپای فرم در روایت هم نوآوری کرده باشد اما شناخت ناقصش از روایت و چگونگی عمل کردنش در جلوی دوربین باعث شده با روایتی سردرگم و آشفته روبهرو باشیم که نظم بصری و تصاویر تمیز و زیبا نمیتوانند آن را پنهان کنند. سیدی موفق نمیشد که اتمسفر جهان فیلم را خلق کند. انگار که فیلم صرفاً بازتولید یک حادثه است و جهان مستقل و خاص خودش را ندارد؛ اما بااینوجود در چند صحنه اساسی موفق شده جو لازم را به تصاویر ببخشد تا این صحنهها یا به عبارت بهتر لحظهها در خاطر بمانند: مثلاً اولین صحبتها و ادا اطوارهای خواننده و معشوقه را دم ماشین خواننده به یاد بیاورید که با آن نورپردازی گرم قرمز چقدر خوب تماشاگر را در خود حل میکند یا صحنه تصادف را که بازهم از داخل ماشین و با فاصله نشان داده میشود و وحشتی آنی و ناگهانی را به جان مخاطب میاندازد که کارکرد احساسی موردنظر کارگردان را هم پیدا میکند. ساختن چنین لحظههای دراماتیک و قابلباور یا «واقعی» مقدمهای میشود تا سیدی بهترین فیلمش تا به اینجای کار را بسازد.
«مغزهای کوچک زنگ زده»
بهترین فیلم هومن سیدی که برای اولین بار پس از فیلم اولش یعنی «آفریقا» موفق میشود جهان خاص خود را بسازد و تماشاگر را در درون آن گیر بیندازد. در اینجا سیدی هم به دغدغههای فرمیاش پرداخته و هم روایت را از همیشه بیشتر جدی گرفته و این برگ برنده فیلم آخرش است. «مغزهای کوچک زنگ زده» از بسیاری از فیلمها و لحظات هالیوودی الگو گرفته است، درست شبیه به آثار پیشین هومن سیدی. ردپای فیلم «شهر خدا» بهوضوح در فیلم دیده میشود و وفاداری به قاببندیهای تارانتینو، اسکورسیزی یا بزرگان سینمای آمریکا هم به قوت پیشین خود باقی هستند. ولی چه چیزی باعث شده که در «مغزهای کوچک زنگ زده» این شکل فرمپردازی دیگر توی ذوق نزند و تبدیل به طبل توخالی فیلم نشود؟ آیا تقلید از فیلمها و فیلمسازهای محبوب هالیوودی ایراد سیدی محسوب میشود؟ خیر. تارانتینو که سیدی بسیار از او تأثیر گرفته میگوید «وقتی چیزی را در فیلمی دوست دارید، ادای دین و الگوبرداری و اینها چرند است، باید آن را بدزدید.» کاری که خودش هم بهکرات در فیلمهایش انجام داده و از تاریخ سینما بلند کرده و اتفاقاً جواب هم داده است. درباره سیدی هم همینطور است. صرف الگوبرداری یا تقلید صرف نمیتواند ایراد بهحساب بیاید و آنچه باعث شده در «مغزهای کوچک زنگ زده» همه این الگوبرداریها یا دزدیها از فیلم بیرون نزند در توازن و همراهیشان با مضمون است. انگار که فیلمساز این بار در حین دکوپاژ به این فکر نکرده باشد که این نما را طوری بگیرد که خوشگلتر و خفنتر و هالیوودیتر به نظر بیاید که با خود گفته، این صحنه در تناسب با محتوای آن و مضمون و کلیت فیلم باید چطور ساخته شود تا کارکرد درست خود را در فیلم پیدا کند و همه نکته، درست در همین است که فیلمهایی را که ازنظر ظاهری و فرمیک به هم شبیه هستند، «مغزهای کوچک زنگ زده» و مثلاً «اعترافات ذهن خطرناک من» را تبدیل به دو اثر بسیار متفاوت میکند که یکی در سطح باقی میماند و دیگری به دل و احساس تماشاگر رسوخ میکند و از او امتیاز رضایتآمیزی را میگیرد. روایت «مغزها» خصوصاً از بعد از مرگ پدرخوانده جان میگیرد و به سمت و سویی میرود که هومن سیدی پیشازاین در آن قدم نگذاشته است و حالا بعد از ساختن چند فیلم و کسب تجربیات از آنها، بالاخره جرئت داستانگویی و فیلمسازی بهمثابه خلق جهانی تمامعیار را پیدا میکند.
انتهای پیام/
ارسال نظر